۵ آذر ۱۴۰۳، ۱۰:۱۷

موسی، داستان بزرگ/۳

موسی؛ نوزادی که به خاطر مهر زنده ماند

موسی؛ نوزادی که به خاطر مهر زنده ماند

در این داستان هم می‌بینیم خداوند صراحتاً _در آیه‌ای که در پیشانی این مطلب آورده شده_ اشاره می‌کند به اینکه وجود موسی را با مهری از جانب خود سرشته، که هرکس می‌بیندش بر او مهر می‌آورد.

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: «وَأَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» (طه/۳۹) و من به لطف خود از تو بر دل‌ها محبت افکندم.

این بخش از آیه ۳۹ سوره طه، نکته مهمی را در داستان موسی روشن می‌کند، فرمان خدا برای به آب انداختن نوزاد و رساندن آن به دربار دشمنی که خانه به خانه پی نوزادان پسر می‌گردد. و جالب است که مخاطب در گفتگو خود موسی است، گویی خدا سال‌ها بعد دارد قصه تولدش را برای او تعریف می‌کند. اینکه به مادرش گونه‌ای از وحی رسیده: که کودک خود را در صندوقی گذار و به دریا افکن و باید که امواج دریا کودک را به ساحل رساند تا دشمن من و آن طفل از دریا طفل را برگیرد؛ و من به لطف خود از تو بر دل‌ها (ی دشمن و دوست) محبت افکندم (تا تو را دوست بدارند) و تا تربیت و پرورشت زیر نظر من انجام گیرد.

-: این سربازان چکار می‌کنند؟ خانه به خانه دنبال چه می‌گردند؟

-: نوزادان پسر را می‌خواهند.

-: برای چه؟

-: می‌کشند، مبادا بزرگ شوند و بشوند آنچه فرعون دیده است. خوابگزارانش گفته‌اند پسری در میان ما به دنیا می‌آید که سلطنت او را به پایان می‌رساند و همین باعث ترس او شده است.

مادر عرق کرده و درد کشیده و ترسیده نگاهش چرخید، زن قابله ادامه داد: نگران نباش. شاید بچه ات پسر نباشد…

اما بچه پسر بود. دومین پسر در خانه عمران و یوکابد به دنیا آمده بود، در حالی که می‌شنیدند چند هزار نوزاد به دست مأموران کشته شده‌اند. هیچکس نمی‌دانست که در این خانه پسری متولد شده، به جز زن قابله. اما پسرک چنان بود که مهرش در دل زن جای گرفت.

-: نترس! چشم به چشم مادر دوخت و دستش را گرفت: این طفلک را به دم تیغ نمی‌توان سپرد… جایی پنهانش کن، مراقبش باش. مبادا صدای گریه اش بلند شود!

-: آنها می‌دانند تو قابله‌ای! اگر بپرسند در این خانه چه می‌کردی…؟

-: می‌گویم آمده بودم دیدار تازه کنم، یا چه میدانم، نوزادت دختر بود، یا مرده به دنیا آمد… فقط پنهانش کن تا صدای گریه‌اش را نشنوند!

کسی نمی‌داند مادر موسی آن روزها دقیقاً چکار کرده و چطور توانسته پسرک را از دید مأموران فرعون پنهان کند. مثل همه داستان‌هایی که برای مخاطب پر اهمیت و جذاب است روایت‌های زیادی از آن هست، می‌گویند باری که مأموران به خانه ریخته‌اند مادر کودکش را در تنور داغ پنهان کرده و بعد او را سالم بیرون کشیده؛ اما طبق آنچه در قرآن آمده است باری که خطر نزدیک شده و حلقه جستجو تنگ‌تر، به امر خدا موسی را در صندوقی گذاشته و به آب انداخته است.

یوکابد شک نکرده؟ نترسیده؟ او هم مادر است و حتماً دلش برای نوزادی که از بدو تولد می‌بایست کشته شود می‌لرزیده، چاره‌ای نداشته جز رها کردن فرزند… الهامی الهی از درون راهی را به او نشان داده و کودک را بر آب رها کرده به امیدی که خداوند او را به سلامت نگهدارد. روایت این لحظه دراماتیک و این انتخاب دستمایه شعرها و داستان‌های زیادی در ادبیات فارسی بوده است، مانند مثنوی بلند لطف حق پروین اعتصامی و چند داستان در مثنوی مولوی و...

از طرف دیگر حضور فرزندان دیگر در آن خانه و نقش شأن در این داستان جالب توجه است، می‌دانیم که موسی یک خواهر (کلثوم / میریام) و یک برادر بزرگ‌تر (هارون) داشته؛ که در زمان تولد او خواهرش آنقدر بزرگ بوده که می‌توانسته دنبال جریان آب در پی کودک برود و نهایتاً وقتی برای او دنبال دایه می‌گردند حرفش شنیده شود و مادر نگران را به فرزند برساند. هر دوی این فرزندان می‌دانند که کسی نباید از وجود نوزادی در خانه آنها آگاه شود. در محیطی که طی چندین سال خانواده‌های بسیاری نوزادشان کشته شده است و احتمالاً خانه‌ای بی داغ کودک نمانده، برای دو کودک پنهان کردن این راز چندان کار ساده ای نیست.

به هر صورت موسی آنقدر فرصت پیدا می‌کند تا قبل از بر آب رها شدن در آغوش مادر شیر بخورد و ببالد. چطور این کودک زنده ماند؟ چطور این راز پنهان ماند؟ و از آن غریب‌تر چطور در وضعیتی که همه نوزادان پسر از دم تیغ مأموران فرعون گذرانده می‌شوند، پسرک به قصر می‌رسد و از آب گرفته می‌شود و همسر فرعون او را به فرزندی می‌پذیرد؟ یک پاسخ دارد: مهرِ خداوند. واقعیت این است که کشتن برای یک انسان معمولی کار ساده ای نیست، و کشتن طفلی که هم نوزاد تازه متولد شده نیست (وقتی به فرمان فرعون همه نوزادان پسر محکوم به مرگند) و هم این‌طور غریب و تنها بر آب رها شده و به دست خدمتکاران و زنان قصر رسیده سخت‌تر هم هست. در بن مایه‌های مشابه، مثل داستان زال و سیمرغ می‌بینیم که آنچه باعث می‌شود سیمرغ نوزاد سپید مو را خوراک خود و جوجه‌هایش نکند مهری است که از او به دلش می‌افتد:

خداوند مهری به سیمرغ داد

‏‬نکرد او به خوردن از آن بچه یاد

در این داستان هم می‌بینیم خداوند صراحتاً _در آیه‌ای که در پیشانی این مطلب آورده شده_ اشاره می‌کند به اینکه وجود موسی را با مهری از جانب خود سرشته، که هرکس می‌بیندش بر او مهر می‌آورد. از توصیفات قرآن و آیه‌های حاوی گفتگوها در داستان موسی (ع) نیز برمی‌آید که همسر فرعون (آسیه) زنی مهربان، پاک، نازکدل و لطیف است؛ و فرزندی ندارد. پس مهرِ پسرکِ از آب گرفته شده بر قلبش می‌نشیند و به اصرار، جان او را از همسرش می‌خرد. به این ترتیب پیامبری که هم سخن پروردگار است، در کاخ دشمنی مانند فرعون و تحت حمایت او بزرگ می‌شود.

کد خبر 6297847

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha