خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: رمان «دفتر حضور و غیاب» نوشته فردریک دار نویسنده سرشناس ادبیات پلیسی فرانسه، تیرماه امسال با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب، در قالب یکی از عناوین مجموعه پلیسی نقاب به چاپ رسید و هشتادودومین عنوان این مجموعه محسوب میشود.
فردیک دار بهمنماه سال ۹۲ با چاپ کتاب «آسانسور» به بازار نشر و کتابخوانان ایرانی معرفی شد. آسانسور، مرگی که حرفش را میزدی، کابوس سحرگاهی، چمن، قیافه نکبت من، بزهکاران، بچهپُرروها، زهر تویی، قاتل غمگین، تصادف، تنگنا، دژخیم میگرید، اغما، نان حلال، مردِ خیابان، قتل عمد؟، دفتر حضوروغیاب و آغوش شب عناوین رمانهای این نویسنده هستند که تاکنون با ترجمه عباس آگاهی عرضه شدهاند.
پیش از این نیز، مطالبی را در نقد و بررسی رمانهای «مرگی که حرفش را میزدی» (اینجا)، «کابوس سحرگاهی» (اینجا)، «چمن» (اینجا)، «قیافه نکبت من» (اینجا)، «دژخیم میگرید» (اینجا)، «تنگنا» (اینجا)، «اغما» (اینجا)، «نان حلال» (اینجا)، «مرد خیابان» (اینجا) و «قتل عمد» (اینجا) منتشر کردهایم.
در این مجال قصد داریم به رمان «دفتر حضور و غیاب» این نویسنده؛ از منظر ادبیات، نقد اجتماعی و نقد روانکاوانه بپردازیم.
برخی از کتابهای فردریک دار (با نام مستعار سنآنتونیو)
*) مقدمه
«دفتر حضور و غیاب» مانند رمانهای پلیسی پییر بوالو و توماس نارسژاک، از آندست رمانْپلیسیهایی است که شخصیتهای اصلی و رقمزننده اتفاقاتش نیروهای پلیس یا کارآگاههای خبره نیستند. بلکه کاراکترها، مردمان معمولی جامعه و از مشاغل مختلف هستند که درگیر حوادث ناخواسته و گاهی هم خودخواسته میشوند که به فجایع و پایانهای شوم ختم میشوند. یکی از زمینههای اصلی این رمانها که حضور پررنگ و پرشماری هم در اینزمینه دارد، «عشق» و بهویژه «عشق ممنوع» است.
در داستان پیشرویمان هم، عنصر عشق است که در حکم پیشران قصه، نقشآفرینی میکند. مخاطب این کتاب حتما با این فکر روبرو میشود که «عشق چه کارها که با آدم نمیکند!» و احتمالا در صفحه ۸۰ کتاب با رسیدن به این جمله، به یاد داستان شیخ صنعان و دختر ترسا میافتد: «آنوقت دست به کاری زدم که هیچوقت در تمام عمر انجام نداده بودم، چون به نظرم پست، زبون و بیفایده میآمد: مشروب خوردم.»
البته داستان «دفتر حضور و غیاب» خالی از نیروهای پلیس نیست اما پلیسی که سروکلهاش در این داستان پیدا میشود، حضوری حاشیهای دارد و عنصر چندان فعالی نیست. پای این پلیس از صفحه ۱۳۱ به داستان باز میشود؛ یعنی تقریبا ۶۰ صفحه مانده به پایان کتاب. (این رمان با حجم ۱۹۶ صفحه چاپ شده است.) پلیسی هم که وارد قصه میشود، با زبانِ راوی داستان چنین مختصاتی دارد: « یک مامور پلیس موج نو بود: جوان، باسواد و اهل رفتوآمد که موجب نومیدی زیردستان قدیمیاش میشد.» حضور این پلیس در رمان برای زدن یکی از ضربات و گرهافکنیهاست؛ صفحه ۱۳۵ که خبر مرگ دختر جوانِ داستان (آلین) به دکتر داده میشود.
* ۱) زبان و ادبیات اثر _ طرح قصه و فضاسازی
طرح کلی داستان در زندگی یک پزشک که در شهری در حومه پاریس زندگی میکند، خلاصه میشود. زندگی آرام و بیسروصدای پزشک متمول با ورود دختری جوان و معصوم به دفتر مطباش دستخوش تغییر و تحولی همهجانبه میشود. حضور دختر و سعیاش برای سقط جنین و آشنابودنش با پسرِ جوان دکتر، این شاعبه را به وجود میآورد که حاملگی دختر کار پسرِ دکتر (پاسکال) باشد. پزشک که در پی کشف حقیقت است، عاشق دختر جوان شده و شک مانند خوره به جانش میافتد. اما در فرازهایی تلاش میکند شک را کنار زده و دختر را دوست بدارد. بههمیندلیل ویلایی کرایه کرده و دختر جوان را که مدتی با نظارت او در بیمارستان بستری شده، به آنجا منتقل میکند. مرگ یا قتل مشکوک دختر موجب گرهافکنی چندباره در داستان میشود و پزشک توسط بازرس پلیس برای پاسخگویی درباره این مرگ احضار میشود.
روایت داستان توسط راوی اولشخص انجام میشود و فرم و ساختارش مانند برخی دیگر از رمانهای دار که خواندهایم، مانند یک اعترافنامه است. دار در نوشتن و پرداخت داستان «دفتر حضور و غیاب» بهقدری روی رابطهها متمرکز شده که از ایجاد طرح جذاب و پیچیدهای که مانند برخی از رمانهایش غافلگیرکننده باشد، باز مانده است. این رمان چند نکته و ستون اصلی دارد که یکی از آنها، رابطه بین آدمهاست؛ رابطه بین پزشک (ایو) با همسرش، رابطه ایو و پسرش و رابطه ایو با دختر جوان (آلین) در صدر این روابط قرار دارند و در سطح دوم میتوان روابط اجتماعی دیگری را بین شخصیتهای داستان مشاهده کرد.
دار در معرفی شخصیتها و دادن اطلاعات در رمان، در برخی فرازها با صراحت عمل نکرده و ترجیح داده داستان، خود به مقطعی برسد که لازم باشد اطلاعات مربوط را ارائه کند. مثلا در پاراگرافهای سوم و چهارم داستان است که مشخص میشود شخصیت اصلی یا همان راوی، یک دکتر است و از همانابتدا به این مساله اشاره نمیشود که «من یک دکتر هستم و ...» همچنین در صفحه سوم کتاب است که معلوم میشود دکتر و خانوادهاش در حومه پاریس زندگی میکنند. در همان صفحات ابتدایی هم دکتر با آلین برتیه (دختر جوان) روبرو میشود و از لبخند دردناک و شخصیت مستقل و متکیبهخودِ دختر میگوید. این قضاوت مستقلبودن هم بهایندلیل است که دختر کیف دستی ندارد. اولین گره داستان یعنی بحث «حاملگی توسط چه کسی؟» در همین صفحات اولیه داستان شکل میگیرد؛ جایی که دختر در اتاق ویزیت دکتر، عکس همسرش ژولیت را روی میز میبیند و میپرسد: این مادر پاسکال است؟ شناختن پاسکال و حاملگی دختر دو عامل شکلگرفتن این گره هستند. فضاسازی نویسنده درباره شکِ حاملگی دختر توسط پسرش هم با چنین جملاتی تصویر میشود: «به نحو عجیبی احساس میکردم الان ناگهان بمبی منفجر میشود.»
یکی از تمها یا زمینههای مفهومی داستان «دفتر حضور و غیاب» مساله تردید است. «لحظهای تردید برقرار شد.» این جمله یا نمونههای مشابهش و همچنین جملات دیگری که دربردارنده این مفهوم هستند، چندینمرتبه در طول کتاب تکرار میشوند. تا پایان فصل اول رمان یعنی صفحه ۲۵، دو شک وجود دارد؛ پاسکال دروغ میگوید یا نه (که دختر را نمیشناسد) و دکتر ایو عاشقِ دختر شده یا نه؟ در فصل دوم، براساس رفتاری که شخصیت ایو نشان میدهد شک و تردید شکلگرفتن عشق بیشتر شده و در فصل سوم، مبدل به یقین میشود. در فصل دوم، اینکه مرد خود را ناخواسته مقابل کتابفروشی گاشه (محل کار دختر) میبیند و همچنین پریشانیاش پس از اطلاع از بیماری دختر، شک و تردیدِ مخاطب را طبق خواست نویسنده تقویت میکند: «برایم ناگوار بود؛ به نحو عجیبی ناگوار.» از طرف دیگر القای پایان شوم و غمگین داستان، عامل دیگری است که چندمرتبه تکرار میشود. مثلا در صفحه ۵۹ با چنین جملهای روبرو میشویم که مربوط به لحن اعترافگونه و زمان گذشته است: «شیطان در جسمم حلول کرده بود.» یا در جای دیگری از داستان که دکتر برای ملاقات دختر در بیمارستان، گل و شیرینی میخرد، با اشاره به پایان شوم داستان، به این جملات میرسیم: «کار دیوانه واری بود. دلم میخواست همه دنیا را به این دخترک هدیه کنم.» در صفحه ۷۳ هم باز لحن اقرارنامهای راوی خود را به رخ میکشد و غمواندوه بازمانده از گذشتهای که طی شده، خود را نشان میدهد: «شاید رفتارم را شیطانی تلقی کنند، چون وضع روحیم را با خونسردی توصیف میکنم.»
عنصر شکوتردید، از فصل اول تا شانزدهم داستان مرتب در حال پررنگ و کمرنگشدن است. شخصیت پزشک مدام با این شک روبرو میشود که پسرش دختر جوان را باردار کرده یا نه، که این شک گاهی رخت بربسته و میرود و گاهی دوباره بازمیگردد و جان میگیرد ( : در چنین جملاتی «آنچه از ابتدا میترسیدم به وقوع پیوسته بود. آلین رفیقه پسرم شده بود.»)؛ تا پایان داستان، که بهیکباره با نتیجهگیری شخصیت دکتر (کارآگاهِ این رمان پلیسی) به آن پاسخ داده میشود. در فصل ۱۴ هم که مراسم تدفین آلین برگزار میشود، گره دیگری به داستان اضافه میشود که حضور مرد حقالسکوتبگیر در زندگی دختر است؛ مردی که خود را بهعنوان پدر دختر جا زده تا دکترِ داستان را تَلَکه کند. در مراسم تدفین همچنین حقیقتی هم بر خواننده آشکار میشود و آنهم اینکه همسر دکتر از ماجرای دلباختگی شوهرش به دختر جوان خبر داشته که شرح بیشترش را در بخش نقد روانشناسی این مطلب بررسی خواهیم کرد.
درباره حس گناهکاری موجود در شخصیت اصلی داستان هم، در بخش نقد روانکاوانه کتاب بیشتر خواهیم گفت. اما بهطور خلاصه در این فراز از مطلب باید به فضاسازی موازی با این حس وحال هم در کتاب اشاره کنیم. در ابتدای داستان که پدر به جنبیدن سروگوش پسر جوانش مشکوک میشود، شکوتردید و پایان غمانگیز خود را بهطور توام نشان میدهند؛ با فضاسازی و القای حال و هوایی که نویسنده به نثر داستانش تزریق کرده است: «صبح باران باریده بود و باغ بوی پاییز میداد، گرچه در وسط بهار بودیم. روشنی روز کمی گرفته و شیریرنگ بود.» بنابراین با یک پاییز در بهار روبرو هستیم که در ادامه توصیفش، «سگی تنها مانده، در فواصلی معین، جایی در محله به شکل زشتی» مینالیده است. این فضاسازی غمانگیز و وهمآلود را که خبر از حادثهای در آینده میدهد، میتوان در توصیف ویلایی هم که ایو دختر را به آنجا منتقل میکند، مشاهده کرد: «این خانه، در زیر پیچکها، نمیدانم چه حالت مرموز و غمانگیزی داشت.» این ویلا مکانی است که ایو عشقِ خود را در آن مخفی میکند تا از گزند عوامل بیرونی در امان باشد. پیش از انتقال دختر به ویلا، وقتی ایو مشغول بررسی زوایای خانه است، رفتاری از خود نشان میدهد که میتوانیم آن را در بخش روانشناسی بررسی کنیم اما جنبه فضاسازی بروز یک رفتار در اینمکان بیشتر است و میتوانیم آن را به محلِ رخدادن اتفاق یعنی ویلا مرتبط بدانیم: «در تنهایی، در آن اتاقی ناشناسی که داشت در تاریکی فرو میرفت، به گریه افتادم.» ایو در ابتدای داستان هم، پیش از آنکه بهطور صریح اعتراف کند عاشق دختر شده، به این مساله اشاره کرده که «میخواستم گریه کنم.» که نشان از احساس تنهاییاش در زندگی بورژوایی و البته احساس نجات و بیرونآمدن از تنهایی، با رسیدن به دختر جوان دارد.
در رمان «دفتر حضور و غیاب» اتفاقات بهسرعت از پس هم روایت میشوند و گاهی شاعبههایی هم برای مخاطب به وجود میآورند؛ مثل بخشی از فصل ۱۱ که مخاطب هوشیار ادبیات پلیسی ممکن است به این شک بیافتد که دست دختر و پدرِ حقالسکوتبگیرش با هم در یک کاسه باشد که البته بعدا دار با عنصر غافلگیریِ متداولش در قصهنویسی، نشان میدهد که نه دختر در عشقش دروغگو بوده و نه پدرش یک حقالسکوتبگیر. بلکه مردِ حقالسکوتبگیر، شخصیتی کلاش و سوءاستفادهگر از دختر است که عامل بارداریِ ناخواستهاش نیز هماو بوده است. در پایان فصل ۱۱ باز هم به پایان شوم داستان، اشاره میشود: «داشتم به سقوط ادامه میدادم و آهسته در گردابی هولناک فرو میرفتم.» در صفحه ۱۲۶ هم با اشاره به یکی از خردهقصههای رمان که در حکم استراحت و داستان فرعی است، با این جمله راوی روبرو میشویم: «این شبیه توقفی سودمند در مسیری خطرناک بود.» از دیگر جملاتی که القاکننده حال و هوای حادثهخیز داستان هستند، میتوان به فرازی از کتاب در صفحه ۱۲۸ کتاب اشاره کرد که ایو به اتاق پسر جوانش پاسکال میرود: «سرش را بلند کرد و لبخندی تقریبا تازه حوالهام کرد. با وجود این، در عمق مردمکهایش، چیزی نگرانکننده باقی مانده بود.»
گرهافکنی و تعلیق دیگری که در رمان با آن مواجه میشویم، مربوط به نامه خداحافظی و در واقع خودکشی دختر جوان است. این نامه توسط همسرِ دکتر کشف شده و مخاطب هیچوقت از محتوای جزبهجزءاش آگاه نمیشود اما طرحی اجمالی از آن پیش رویش گذاشته میشود. اگر بخواهیم داستان را بهطور خلاصه برای مخاطبی که کتاب را نخوانده، تعریف کنیم باید بگوییم که برقراری رابطه جنسی با دختر جوان نه کار پاسکال بوده و نه دوستش پیلوا. بلکه اینکار توسط مردی کلاش و فریبکار (ژاندرو) انجام شده که از قضا همان حقالسکوتبگیری است که به مطب دکتر ایو ژئوفروا آمده و خود را پدر دختر معرفی میکند. دختر هم از اندوه وضع نکبتبار زندگی خود و علاقهای که به دکتر دارد، دست به خودکشی زده است. از این جهت، نقشه پایان داستان، مانند آثار شاخص فردریک دار چندان قوی و گیرا نیست. بههرحال یک نمونه دیگر موفق و تاثیرگذار فضاسازی این نویسنده در رمان «دفتر حضور و غیاب» جایی در صفحات پایانی داستان است که دکتر مشغول حرفزدن با پسر جوانش درباره آلین است. این گفتگو در اتاقِ پسر انجام میشود: «به رغم اینکه اتاق بیشتر تاریک میشدم، دیدم که دارد سرخ میشود.»
احتمالا مخاطب این نوشتار درگیر این سوال است که علت انتخاب عنوان «دفتر حضور و غیاب» برای این رمان چیست؟ پس از مطالعه کتاب به این نتیجه میرسیم که دار میتوانست نام بهتر و گیراتری را با توجه به عناصر داستان انتخاب کند اما ترجیح داده به دفتر حضور و غیاب کلاسِ مشترک پاسکال و روبر پیلوا اشاره کند که این دو پسر جوان برای دیدن آلین، آن را دستکاری کرده و تاریخ و ساعت غیبت و حضورشان در مدرسه را تغییر دادهاند.
فردریک دار
* ۲) نقد اجتماعی _ تقابل طبقات فرودست و بورژوا
یکی از چارچوبهای بررسی رمان «دفتر حضور و غیاب» تقابل طبقه فرودست و طبقه بورژوای فرانسه است که بیشترش از خلال گفتگوهای شخصیت ایو ژئوفروا و همسرش ژولیت و افکار درونی ایو ارائه میشود. ایو در فرازهای ابتدایی کتاب، همسرش را زنی روشنفکر که اعتقادی به روشنفکری ندارد، توصیف میکند. زن از طبقه بورژوا بوده اما ایو از طبقه پایینتر رشد کرده و خود را به طبقه بورژواها رسانده است.
به تمرکز نویسنده روی رابطه آدمها در این داستان اشاره کردیم. یکی از روابط مهمِ قصه «دفتر حضور و غیاب» رابطه ایو با پسرش پاسکال است که بخشی از آن درباره تربیت معمول و عمومی جامعه و تقابلش با تربیت بورژوازی است. پاسکال پسر نوجوان و تازه بالغی است که به پدرش میگوید کمونیست است تا از پذیرش برخی چارچوبها در امان باشد. ایو در روایت اولشخصاش، در صفحه ۵۶ به منشا فرودست خانوادگی خود اشاره میکند و از صفحه ۸۳ به بعد هم رفتاری از خود نشان میدهد که تصویرگر شعر و ضربالمثل «هرکسی کو دور ماند از اصل خویش...» است. یعنی رفتار همدلانهای که ایو با دختر جوان (آلین) نشان میدهد، از این منظر و چارچوب، به خاطر تعلق هر دو به یک طبقه اجتماعی که طبقه کارگر و فرودست باشد، است. از همین مقطع به بعد است که عامل دیگری برای تقابل و مقایسه ژولیت (همسر ایو) با آلین در ذهن مرد شکل میگیرد و آن سادهدلیهایی است که یک انسانِ طبقه فرودست جامعه دارد (آلین) ولی انسان بورژوایی چون ژولیت از آن محروم است. علت بروز این تفکرات در ذهن ایو، کاری است که آلین پس از ترخیص از بیمارستان انجام میدهد؛ دستهگلی را که ایو برایش آورده به پرستار بخشیده و گلدان یا ظرف گل را برای خود نگه میدارد که بعدا از آن استفاده کند. این رفتار دختر جوان است که در تقابل با زن سنتی و کلاسیک مردِ پزشک قرار دارد: «ژولیت هرگز اینگونه سادهدلیها را نشان نداده بود. او هرگز زن سادهای نبود. هرچه در طول زندگیمان انجام داده بود، جدی و منطقی بود.»
رفتار سادهدلانه و دلپذیرِ دیگرِ آلین برای ایو، این است که مارک یا برند اتومبیلهای مختلف را نمیشناسد و آن را از یکدیگر تشخیص نمیدهد. از طرفی، ایو پس از سکنیدادن دختر جوان در ویلا ناچار میشود برای تهیه مایحتاج و خورد و خوراک دختر، خودش خرید کند؛ کاری که نزد بورژواهایی چون همسرش ژولیت نکوهیده است و باید توسط خدمتکار انجام شود. «سالها میشد که در آرزوی خرید خورد و خوراک بودم. ژولیت این را میدانست، ولی به خاطر حیثیت و حفظ موضع خودش مخالفت میکرد. او به این مساله پاسخ قاطعی داده بود.» در مجموع، در مواجهه ایو با همسر بورژوایش، او نمیتواند آنطور که دلش میخواهد، بچگی کند اما ظاهرا آلین هجدهساله این شانس را در اختیارش میگذارد.
لحظاتی در طول قصه وجود دارند که ایو میخواهد پس از دیدار با دختر جوان در ویلا، به سمت خانه و زندگی بورژوایی خودش برگردد: «او را ترک میگفتم تا به زندگی معمول و بورژواییام برگردم.» نظری که شخصیت ایو درباره این بازگشت دارد، چنین بیان میشود: «میرفتم تا ژولیت دوباره بورژوا شدهای را بازیابم.» (صفحه ۸۹). در صفحه ۱۰۷ هم ایو درباره همسرش به این نکته اشاره میکند: «او تصور میکرد همسر یک پزشک شرافتمند حومه شهر، مردی متاهل، جدی و تا حدی صرفهجو شده است. اما در حقیقت، او با یک مرد خیالباف و آرمانخواه ازدواج کرده بود.» آرمانخواهی مورد اشاره ایو، شکستن چارچوبهای بورژوازی و زندگی بهعنوان یک مرد آزاد و متعلق به همان طبقه پیشین است؛ در صورتی که بتواند با آن عشق افلاطونی مورد اشارهاش، در کنار دختر جوان قرار بگیرد. یادآوری این تقابل را میتوان در صفحه ۱۴۰ کتاب هم مشاهده کرد؛ جایی که ژولیت برای ایو ترهفرنگی درست کرده است. ایو در روایت و در واقع واگویهاش درباره این غذا میگوید: «این هم یکی از باقیماندههای دوران کودکی فقیرانهام بود: تره فرنگی را به عنوان سالاد دوست داشتم.»
جایی از صفحه ۶۳ رمان هست که مقایسهای بین زندگی پیشین راوی و زمانی که آلین را دیده انجام میشود. مرز بین آن گذشته بورژوایی و زندگی متحولشده پس از آن، عشق است. «چند روز قبل مردی بودم آرام، یعنی خوشبخت. به چهدلیل ناگهان احساس نیاز کردم که آرامش خانوادگی و شغلیام را فدا کنم؟ این نوعی خودکشی اجتماعی بود.» بنابراین همانطور که شخصیت ایو بهطور تلویحی اشاره میکند، برای رسیدن به دختر جوان باید موقعیت اجتماعی خود را بهعنوان پزشکی موفق و البته بورژوا فدا کند. باعث و بانی و علت اصلی این رفتار هم همان موتور محرک داستان است؛ یعنی عنصر عشق. دقیقا پس از عاشقشدن ایو است که سنتی و کلاسیکبودن ژولیت به چشمش میآید و در نگاهش جلوه میکند. از همین مقطع بهبعد است که ایو احساس میکند، مرتب تحت مراقبت است: «مثل خیلی از مردهای دیگر، با یک مامور گشتاپو ازدواج کرده بودم.» احتمالا مخاطب داستان، این جملات را ناشی از حس ناامنی و آشوب درونی شخصیت ایو قلمداد میکند اما در پایان مشخص میشود که نگرانی مرد بیهوده نبوده و همسرش واقعا از ماجرای عشق و عاشقیاش خبر داشته و او را تعقیب میکرده است.
مولفه پایانی را در بحث بورژوا و غیربورژوا در رمان «دفتر حضور و غیاب» میتوان در بخشی که ایو با پسر جوانش پاسکال جر و بحث میکند، مشاهده کرد. پسر که پیشتر اشاره کردیم خود را کمونیست مینامد، درباره علت زیاد بودن کتابهای تنتن در کتابخانه اتاقش میگوید: «قبلا کتاب مقدس رو داشتیم و حالا تنتن رو داریم. میشه در نهایت کتاب مقدس رو انکار کرد، ولی تنتن رو نمیشه انکار کرد.» این، نمونهای از تربیت معاصر جوانان بورژوای فرانسوی در برههای است که رمان نوشته و چاپ شده است. اما از طرفی، جستجوی مخفی پدر در اتاق پسرش و توصیف اشیا و وسایلی که در این اتاق میبیند، بیانگر تربیت بورژوایی و نازپروری پاسکال است. ایو در اتاق پاسکال کتابهای مختلف تنتن را میبیند و هزار شیء نامشخص که به قول خودش، ضرورتشان را درک نمیکند.
*۳) نقد روانشناسی _ و شخصیتپردازی
مولفههای روانشناختی و جستجوی انگیزهها، سهم زیادی در ساخت و پرداخت شخصیتهای رمان «دفتر حضور و غیاب» دارند. در اینرمان شخصیتها را در حالات مختلفی میبینیم که باید با گرفتن حاصلجمع این حالات و مولفهها به برداشتی صحیح از آنها برسیم. شخصیت اصلی داستان مردی ۳۹ ساله (در آستانه ۴۰ سالگی و سن پختگی) است که ناخودآگاه به بحران میانسالی و پیری فکر میکند. او معتقد است پسرش در سن و سالی است که پدرها وظیفه دارند از حجب و حیا بیرونشان بیاورند. همسرش هم در پاسخ به این موضع او، میگوید خودِ مرد خیلی دیر حجب و حیایش را کنار میگذارد. بنابراین با مردی (دکتر ایو ژئوفروا) روبرو هستیم که محافظهکار است اما محرک عشق باعث میشود از درون دست به خودویرانگریای بزند که کمی بعد خود را در عالم بیرون هم نشان میدهد. او در مقام راوی داستان، در ابتدای داستان با اشاره به جشن خانوادگی خود که هرساله با حضور پسر و همسرش برگزار میشود، میگوید: «تا آن هنگام این اسامی برایم نوعی دژ تسخیرناپذیر را تشکیل میدادند و در سالنامه هستهای مقاوم بودند.» (صفحه ۱۵) اینجمله رمان هم خبر از آیندهای میدهد که بناست این دژ تسخیرناپذیر فرو بریزد.
یکی از مولفهها و رفتارهایی که میتوان در این رمان با چارچوب روانشناسی به آن نگاه کرد، «تنهایی» است. در یکی از فرازهای کتاب به این جملات برمیخوریم که «باید پزشک باشی که بفهمی تا چه درجه انسانها، در این دنیا، تنها هستند! هر کس به فکر خودش است و برای خودش زندگی میکند!» تنهایی پاسکالِ جوان، دختر جوان، شخصیت دکتر، حتی مردِ کلّاش (ژاندرو) و ژولیتِ بورژوا همگی در تنهایی به سر میبرند و دور خود را با عاملی خاص حصارکشی کردهاند. از طرفی، با اشارهای که به حالات مختلف شخصیتها در این رمان داشتیم، باید بگوییم که شخصیتهای اصلی و فعالِ قصه، همگی دو روی رفتار و کرداری از خود نشان میدهند. دکترِ آرام تبدیل به مردیِ غوغایی و شوریده میشود. ژولیتِ بورژوا دست به تعقیب شوهرش میزند تا سر از کار او درآورد و زیر نقاب آرامش، نگران حفظ و تداوم زندگی مشترکش است. دختر جوان که با وقار و اطمینان حرف میزند، اسیر دام عشق میشود و دو جوان قصه یعنی پاسکال و پیلوا نقاب جوانانِ مطمئن و حاضرجواب را کنار میگذارند. در همینزمینه میتوان رویکرد نویسنده کتاب در روایتِ اولشخصِ شخصیت اصلی را درباره پاسکالِ بیرون و درون خانه مشاهده کرد: «آن پاسکالی که در خانه بود، ابدا شباهتی به این پاسکالی که در آزادی به سر میبرد نداشت. دوستش هم، که او را میشناختم و به نظرم پسر مهربانی آمده بود، به گرگی که دندانهایش را نشان میدهد شبیه بود» (صفحه۴۱) توجه داریم که دوست پاسکال یعنی پیلوا، حدس دوم دکتر برای اتهام رابطه جنسی و حاملگی آلین است. از طرفی در جای دیگری از کتاب در صفحه ۶۷ هم میتوان این تشبیه انسان به حیوان را درباره رفتارهای یک شخصیت مشاهده کرد؛ جایی که صحبت از ژولیت است: «یک همسر مهربان! دلسوزیاش کمی عصبانیام میکرد، ولی سرانجام تحت تاثیرم قرار میداد. او همینطور که دوباره عینکش را به چشم میزد، عینکی که به او نگاه یک پلنگ را میبخشید، پرسید:....»
شخصیت ایو ژئوفروا هنگام روایت داستان ۱۹ سال است که با ژولیت ازدواج کرده و میگوید که زن تلاش کرده در اینمدت، واکنشهای نامعقول او را درمان کند. با اینحال باز پیش میآمده که ایو مرتکب چنین واکنشهایی میشده است. او همچنین در صفحه ۱۵ کتاب خود را اینچنین معرفی میکند: «من همیشه ادمی عصبی و غریزی بودهام.» این شخصیت در نگاه اول، مردم را مثل حبوبات داخل غربال طبقهبندی میکرده و پس از اولین مواجهه با آلین و بازشدن پرونده این شخصیت در ذهنش، جملهای بیان میکند که مسیر قصه و گرهافکنیهای نویسنده در آن را ترسیم میکند: «بیشتر به این دختر فکر میکردم تا پاسکال.» تصویری که از شخصیت آلین برتیه (دختر جوان) در طول داستان ارائه میشود، ابتدا کمی مرموز است. بهعلاوه چندین مرتبه در طول داستان اشاره میشود که او دختری عادی نیست. همه افرادی که آلین را میشناسند از جمله خود دکتر، پسرش و ژاندرو (مرد کلاش) معتقدند او یک دختر معمولی نیست. البته در صفحه ۶۲ شخصیت راوی درباره آلین چنین جملاتی را میگوید که ظاهرا تلاشی برای دیدن واقعیت و نگاه عادی به این شخصیت است: «او دختری هجده ساله بود، شبیه خیلیهای دیگر. مهربان بود، ولی نه واقعا خوشگل: شاید دلپذیر بود، ولی به هر حال تحریککننده نبود و من کوچکترین تمایل جنسیای به او احساس نمیکردم. نکته سوالبرانگیر حکایتم در اینجا بود.» در پاسخ به سربازرس پلیس هم، ایو به این مساله اشاره میکند که آلین را بهصورت کاملا افلاطونی دوست داشته است. بههرحال در فرازهای پایانی کتاب و فضاسازی نویسنده در این فرازها در جایی که مشغول گفتگو با پسرش است، مساله مرموز بودن آلین دوباره گوشزد میشود: «ژاندرو میگفت _ من هم میگفتم _که او مثل دیگران نیست. و حالا، پاسکال با واقعبینی جوانها، مدعی بود که او عادی نیست.»
ایو در داستان رمان «دفتر حضور و غیاب» بین همسر خود ژولیت یعنی یک زن بورژوا و آلین یعنی یک دختر جوان و غیربورژوا قرار میگیرد؛ که در این موقعیت به سمت آلین تمایل میکند و میتوانیم این تمایل را با دو دلیل توجیه کنیم. علت اول، ظاهرا بین همه شخصیتهای کنشگر مردِ چنین رمانهایی مشترک است؛ علاقه و جاذبه زنان جوان برای مردان. اما علت دوم خاستگاه و طبقه اجتماعی مشترک دو شخصیت بود که به آن اشاره کردیم. با اینحال باید دلیل روانشناسی را هم به این مساله بیافزایم و به جملاتی از کتاب که حاوی این دلیل هستند، اشاره کنیم: «مانده بودم که چهچیز این دختر موجب حیرتم میشود. میگه آن حالت غمزهای که زیر نقاب بیاعتنایی پنهان میکرد؟ یا حالت تهاجمی نیمهآشکارش که با یک کلمه یا لبخند بیان میشد؟» این جملات و نمونههای مشابه بناست بر عنصر پیچیدگی شخصیت آلین صحّه بگذارند و این پیچیدگی بناست جایی از رمان رمزگشایی شود. برای ایو نیز حالتی بهوجود میآید که با پیشروی در داستان مشخص میشود، عشق است. اما فردریک دار این حالت را در ابتدا با کُد و جملات غیرصریح نشان میدهد: «خداوندا، چه اتفاقی برایم افتاده بود! ناگهان دلم میخواست بزنم زیر گریه. میخواستم گریه کنم! فقط به این خاطر که نمیتوانستم آن صورت چسبیده به شیشه مهگرفته اتوبوس را از ذهنم بیرون کنم!» این تصویر صورت چسبیده به شیشه مهگرفته اتوبوس هم در چند فراز دیگر رمان ازجمله در سطر پایانی کتاب یادآوری میشود.
ایو ژئوفروا مانند دیگر شخصیتهای رمانهای فردریک دار در ابتدا زندگی آرام و بیدغدغهای دارد اما با بروز مشکل و گره اصلی در قصه، به تکاپو و دستوپا زدن میافتد و شکل اولیه زندگیاش غیرقابل تحمل میشود. در «دفتر حضور و غیاب» هم عنصر عشق و عاشقشدن ایو باعث میشود زندگی آرام شهرستانی برایش نحوستبار شود؛ در حالیکه پیشتر اشاره کرده بود که «شهرستان جای خوبی است.» بعد از حضور عشق در داستان، شروع فصل چهارم، حاوی جملاتی است که شاید نشانگر «از خودبیگانگی» در شخصیت ایو باشند. چون به راهپیماییهای عجیبی در شهر اشاره میکند؛ ضمن اینکه میگوید «شهر ناگهان برایم ناشناخته بود.» و یا «سرگردان شده بودم.» در نتیجه تلاش کارآگاهی ایو برای تبرئه یا محکومکردن پسرش در رابطه با حاملگی آلین برتیه، تبدیل به جستجوی علت عشق در درونِ خودش میشود: «میکوشیدم طبیعت دردی را که در وجودم جا کرده بود، بفهمم. چرا این دختر خودش را به من تحمیل کرده بود؟» در همینحال بد نیست به حالت دوگانه و متضاد (یا شاید هم سهگانه) جالبی هم که در صفحه ۷۳ کتاب آمده، اشاره کنیم: «فکرم فقط متوجه دخترک بود و این تصور که او، بیگمان، معشوقه پسرم بوده است به شدت غمگینم میکرد و با این حال دلم هوای زنم را کرده بود.» در ادامه تعقیب این افکارِ شخصیتِ ایو، به یک واکنش جالب هم از او برمیخوریم. جایی که حس میکند ممکن است شایعاتی درباره رابطه او و دختر در بیمارستان پخش شود. او از پراکندهشدن این شایعات استقبال میکند چون ممکن است تبدیل به عاملی برای نزدیکشدنش به دختر بشوند: «از این وضع هراسی نداشتم، حتی برعکس، به نوعی برایم لذتبخش بود. آیا به این ترتیب نوعی رابطه پنهانی بین من و آلین برقرار نمیکردند؟»
جلد نسخه اصلی رمان «دفتر حضور و غیاب»
۳-۱ انواع کینه و تنفر در رمان
در رمان «دفتر حضور و غیاب» چند نوع کینه و حس تنفر وجود دارد. شخصیت ایو در ابتدا اصلا تصور نمیکند که ممکن است حالت عشق و عاشقی در او به وجود بیاید اما پس از باور و بهرسمیتشناختن این موضوع، احساساتی بر او غالب میشود که در نتیجهشان شروع به متنفرشدن از همسرش میکند. او که نیاز مقاومتناپذیری برای دویدن به سمت آلین دارد، در عینحال، شادی خشونتباری را هم از درون حس میکند که موید این معنی است که تا چهحد به دختر جوان وابسته شده است. شاید بتوانیم شروع تنفر از ژولیت را با قاعده «دل به دل راه دارد» یا «قانون عمل و عکسالعمل» توجیه کنیم. چون رفتار ژولیت در پایان داستان، وقتی که در قبرستان میگوید از همه ماجرا خبر داشته و سردی نهفته در نگاهش؛ احتمالا بیانگر این است که او هم از همان مقطع شروع به متنفرشدن از ایو کرده است. از طرفی نشانههای مفهومی خوبی هم برای شکلگیری این تنفر در تار و پود قصه تنیده شدهاند؛ مثل فراز ابتدایی فصل ۱۳ که شبهنگام، وقت خواب پای ایو به پای همسرش میخورد: «این تماس برایم تحملناپذیر بود.» در اینجمله میتوان دلزدگی از ژولیت را شاهد بود اما این دلزدگی یا نفرت، ادامهای هم دارد که آن، اتهام بیغیرتی به خود است. ایو بهخاطر داشتن این احساس تحملناپذیری تماس، خودش را به بیغیرتی در قبال همسرش متهم میکند و دقیقا رفتار یک آدم گناهکار و مبتلا به عذابوجدان را بروز میدهد. او عدم تمایلش به گفتگوی شبانه با همسر را در اتاق خواب، بیغیرتی دیگر قلمداد میکند: «باز هم یک بی غیرتی دیگر! نور ما را وا میداشت که حرف بزنیم؛ و من از گفتوگوهای شبانه حذر می کردم.» در صفحه ۱۳۲ هم وقتی ایو به همسرش میگوید بایید برای کاری پیش بازرس پلیس برود، زن با حرکت سر، صحبت مرد را تائید میکند اما گویی در حرکاتش نوعی بیتوجهی مشهود است که توجه ایو را به خود جلب میکند. این بیتوجهی مشهود که البته از طرف زن تکذیب میشود (و زن دارد نقش بازی میکند) موجب وحشت مرد میشود اما بعدا با فریب خود میگوید: «نه! یک احساس احمقانه بود! فقط احساس مردی گناهکار که به قول مادر خودم، همهچیز را بد میبیند.» اما این احساس گناه که نمونههای دیگرش را در رمانهای دیگری از فردریک دار یا پییر بوالو و توماس نارسژاک دیدهایم، دوباره در صفحه بعد (۱۳۳) خود را نشان میدهد: «خودم را آدم خلافکاری حس میکردم.» در واقع یکی از کارهای ثابت فردریک دار در رمانهایش پرداختن به همین حس و حال در انسانهاست.
عشقی که بین ایو و آلین در رمان پیشرو به وجود میآید، بهگفته راوی داستان، افلاطونی است و از چارچوب عشق جسمانی یا شهوانی خارج است. ایو، همسری ثروتمند و خوشاندام دارد اما افتادنش به دام عشق آلین بهدلیل همان مولفه رمزورازگونه شخصیت دختر است که صحبتش را کردیم. در همینزمینه در فرازهایی از رمان که صحبت از نیاز مقاومتناپذیر برای دویدن به سوی آلین و شادی خشونتبار میشود، ایو میگوید: «موفق نمیشدم لحظه مشخصی را معین کنم که آغاز این هجوم فکری بود. آیا در مطب خودم بود، موقعی که برگشتم و او را برهنه روبهروی خود یافتم؟» اما این جمله هم یکی از شکوتردیدهای داستان است که البته پاسخش را میتوان در جملات دیگر رمان مربوط به زمان معاینه و عکسبرداری از بدن بیماران مشاهده کرد. دکتر که مجبور است براساس وظیفهاش، از شکستگی یا علت بیماری در بدن بیماران مختلف عکسبراری کند، میگوید: «چقدر اندام دیگری غمافزاست، وقتی کششی برایش نداریم!»
با اشاره به اینکه ایو مرد خوشتیپی است و بسیاری از بیمارانش از طایفه زنان هستند، و همچنین توجه به اینکه میداند نباید اسیر وسوسه شود، با ۲ نوع کینه دیگر در رمان مواجه میشویم: او نسبت به شغلش هم کینه به دل میگیرد؛ شغلی فرساینده و یکنواخت: «نسبت به شغلم همان کینهای را احساس میکردم که نسبت به ژولیت داشتم.» از طرفی صحبت از کینه همسر یکی از بیماران سرطانیِ دکتر هم میشود؛ پیرزنی که همسر سرطانیاش توسط ایو با زور تزریق زنده مانده است: «همسر سالخوردهاش که در ابتدای بیماری به شدت نگران بود، حالا داشت از من کینه به دل میگرفت.» بهعلاوه کینه و نفرت دیگری هم از پاسکال و دوستش در دل ایو شکل میگیرد. «از او هم نفرت داشتم. بیقیدی و بیشتر از این، هفدهسالگیاش حالم را میگرفت! سن آن دیگری.» منظور از دیگری، پسر جوانی است که ایو حدس میزند آلین را باردار کرده است. در همینزمینه میتوانیم جمله مهم دیگری را در صفحه ۶۵ کتاب ببینیم که ناشی از بروز یک حالت روانپریشی در شخصیت ایو ژئوفروا است: «هرچیزی که میتوانست به او (آلین) یادآوری کند که من پدر این پسر هم سن و سال او هستم، برایم نفرتانگیز بود.» تائید حضور این نفرت و کینه در داستان را میتوان از زبان شخصیت ژولیت در صفحه ۷۴ شاهد بود: «عجیبه، اما از موقعی که این دختر به مطبت آمده، انگار تو ازش (پسرش پاسکال) کینه به دل گرفتهای؟»
نفرت دیگر در داستان، ناشی از دیدِ خودِ راوی نسبت به جهان اطراف و زندگی است و هنگامی شکل میگیرد که با وجود عشقاش به آلین احساس میکند پایش در بند همسرش ژولیت و زندگی معمولاش است: «تا آن موقع خارج از توقعات شغلیم، همیشه احساس آزادی کامل میکردم. و حالا با نفرتی عمیق درمییافتم که چنین چیزی حقیقت ندارد.»
۳-۲ جنایت یا خودکشی زنانه؟
ایو در صفحات پایانی رمان همسرش را متهم به قتل دختر جوان میکند و میگوید که این یک فکر و نقشه زنانه بوده است: «تو اونو کشتی! و به چه شکلی! بریدن رگ، واقعا فکر زنانهایه» زن هم در مقام دفاع، البته با خونسردی چنین پاسخ میدهد: «درسته، ایو، این یک فکر زنانه است. ولی این فکریه که به ذهن خودش رسید و خودش تنها اونو به اجرا درآورد!» اینهم یکی از تردیدهایی است که نویسنده در ساختار قصه قرار داده است؛ اینکه آلین دست به خودکشی زده یا به دست قاتلی کشته شده است. ماجرای نامه خداحافظی هم در همین زمینه، ایجاد تعلیق میکند. چون با وجود اینکه ایو در صحنه خودکشی یا قتل، نوک انگشتان آلین را آغشته به مرکب یا جوهر میبیند، نامهای که او نوشته باشد، پیدا نمیشود. اما چندی بعد ژولیت اعلام میکند «نامهای از اون به صندلی راحتی جلوی شومینه سنجاق شده بود.»
در گفتگویی که ژولیت با ایو دارد، علت تعقیب شوهر و رفتن به نزد دختر برای گفتگو را اینگونه اعلام میکند که میخواسته بفهمد دختر میخواهد با ایو چه کند. نکته ریزبینانه فردریک دار در اینجای داستان، توجهش به همین نگاه زنانه (نسبت به همسر) است: «ژولیت گفت "اون میخواد با تو چکار کنه" و نه "تو میخوای با اون چکار کنی"؛ این تمایز، بهتر از هرگونه نطق طولانی، نحوه قضاوت همسرم را در مورد خودم نشان میداد.»
* ۴) جمعبندی
رمان «دفتر حضور و غیاب» یکی از رمانهای نهچندان قوی در زمینه طرح قصه است فردریک دار است. یعنی این نویسنده نمونههای بهتر و پیچیدهتری نسبت به این رمان دارد که ذهن مخاطب را درگیر کنند. اما از نظر پرداخت اجتماعی و روانشناسی شخصیتها و همچنین فضاسازی، رمانی موفق مانند دیگر آثار این نویسنده است که میتوان از خواندنش و مطالعه صفحاتی که مشخصا مربوط به شکلگیری عشق در وجود ایو و شوروشیداییهای درونی او هستند، لذت برد.