خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: رمان «مگره و خبرچین» نوشته ژرژ سیمنون یکی از رمانهای پلیسی ایننویسنده بلژیکی با محوریت شخصیت سربازرس ژول مگره است که سال ۱۹۷۱ نوشته شده است. در اینداستان مردی بهنام موریس مارسیا بهقتل رسیده و جسدش در یکی از محلات پاریس رها شده است. او صاحب رستوران لاساردین؛ رستورانی کاملا پاریسی است.
همه رجال پاریسی، مقتول پرونده را میشناختهاند و در رستورانش، هم دیدار با افراد طبقه سرشناس پاریس و هنرمندان ممکن بوده، هم دیدار با سرکرده خلافکاران و اوباش. در نتیجه روش مگره در تحقیقات پلیسیاش، مشخص میشود مقتول اینپرونده که بهظاهر مردی توبهکرده و برگشته از کار خلاف بوده و در رستورانش با برخی قضات و مردان قانون هم دیدار میکرده، دستورات انجام عملیاتهای سرقت از قصرها و عمارتهای بزرگ را صادر میکرده است. اما معمای اصلی در رمان «مگره و خبرچین» پیدا کردن قاتل موریس مارسیا است که البته چندان معمای پیچیدهای هم نیست و بهواسطه حضور شخصیت خبرچین در طرح داستان، از ابتدا امری مکشوف و برملاست.
درباره ساختار روایت داستان، باید بگوییم «مگره و خبرچین» مانند دیگر «مگره»هایی است که خواندهایم و همانلحن آشنای سوالی راوی را که در رمان «مگره و زن سالخورده» هم دیدهایم در خود دارد. البته با اینتفاوت که در «مگره و زن سالخورده» یا دیگر رمانهای «مگره» اینسوالات راوی زیاد تکرار میشدند اما در «مگره و خبرچین» راوی قصه تنها یکبار از اینترفند استفاده میکند: «آیا لین، زن جوان و موطلایی مارسیا، صحبت پروفسور ژاردن را پیش نکشیده بود و نگفته بود که شوهرش گهگاه برای معاینه نزد وی میرفته است؟» (صفحه ۲۷) نکته دیگر درباره روایت قصه، مربوط به راوی جزئینگر آن است که در برخی لحظات، متوقف شده و روی جزئیات آنلحظه از زندگی دقیق میشود. سپس از آنها عبور میکند. نمونه بازر اینرویکرد سیمنون در روایت، در رمان «مگره و خبرچین» اینفراز است: «مدیر کافه آمد و دست آنها را فشرد. او اندکاندک کاملا طاس شده بود و چون این امر سالها طول کشیده بود، کسی متوجه آن نمیشد.» (صفحه ۸۴)
شخصیت خبرچین از صفحه ۳۵ وارد داستان میشود و در صفحه ۵۹ هم معمای داستان دوتا میشود؛ هم اینکه قاتل کیست و هم اینکه خبرچین کیست. هویت خبرچین قصه در صفحه ۷۱ برای مخاطب برملا میشود؛ «به اینترتیب مگره از طریق یکی از برادران مُری و بیآنکه چیزی از او بخواهد، هویت مردی را به دست آورد که روز گذشته به او تلفن کرده بود و کم و بیش منظما اطلاعاتی را به دست بازرس لویی میرساند.» البته معرفی مشروح اینشخصیت مربوط به صفحه ۸۵ کتاب است. شباهت دیگر اینرمان با دیگر رمانهای سربازرس مگره، مربوط به نقش روزنامهها و مطبوعات در اطلاعرسانی اتفاقات و جنایات اجتماعی است و در اینداستان هم تاکید زیادی روی ایننقش میشود.
در «مگره و خبرچین» سربازرس مانند دیگر داستانهایش، صحنه بازپرسی نهاییِ منجر به اعتراف را کارگردانی میکند و باعث میشود دو مجرم پرونده به جان هم بیافتد. درنتیجه بهکارگیری روش همیشگی مگره که به آن خواهیم پرداخت، دو متهم اصلی که در ابتدای امر خونسرد بودهاند، دستوپای خود را گم کرده و مشغول اتهامزنی به یکدیگر میشوند. در اینداستان، یکبازرس مهمان نیز حضور دارد؛ بازرس لویی که بازرس محله و فرد اخلاقمداری است اما با وجود تبحر زیاد در شغلاش، امکان طی مدارج بالا را ندارد و همیشه بازرس محله بوده است. لویی، سالهاست در عزای مرگ همسرش، لباس سراسر سیاه پوشیده و ازدواج نکرده است. بهقول راوی داستان، او سالهاست صبورانه بدون استفاده از دستگاههای پیچیده پلیس رسمی به تنهایی کار میکند و همهچیز و همه اطلاعات از مردم محله را در ذهن خود ثبت میکند. به اینترتیب، اینشخصیت در فرازهایی به تحقیقات مگره و گرهگشایی داستان کم میکند.
اما نکته جالب درباره رمان «مگره و خبرچین» این است که در پایان آن، مشخص نمیشود قاتل کدامیک از دو مظنون اصلی است و گلوله را کدامیک شلیک کرده است؛ لین همسر خیانتکارلوئیس مارسیا یا مانوئل، رقیب گانگسترش که با لین دوستی پنهانی داشته است؟ در نتیجه دو متهم ردیف اول به ۲۰ سال حبس و متهم ردیف دوم هم به ۵ سال حبس محکوم میشوند.
* مسائل اجتماعی
مسائل اجتماعی و بزهکاری در محلات پاریس، ازجمله موضوعات مهمی هستند که در رمان «مگره و خبرچین» به آنها برمیخوریم. از اینجهت، درک صحیح برخی از جزئیات درباره محلات پاریس، کار مخاطبی است که با اینشهر و محلاتش آشنا باشد؛ مثلا در فرازی که راوی میگوید «عجیب بود که از محلهای دیگر، یکجسد را بردارند و بیاورند تا در خیابان آرا ژونو بگذارند.» اینراوی در فرازی از داستان، درباره حاشیه مرکز خواروبار پاریس، فضا را اینگونه برای مخاطب ترسیم میکند: «کوچه قاهره هم یکی از چندین کوچهای بود که عمدهفروشها و انبارها را در خود جا داده بود، بهعلاوه چند هتل معلومالحال و کافههای کثیف و مخروبه. تا یک سال دیگر احتمالا همه اینها تخریب میشدند.» (صفحه ۶۹)
مسائل اجتماعی و بزهکاری در محلات پاریس، ازجمله موضوعات مهمی هستند که در رمان «مگره و خبرچین» به آنها برمیخوریم. از اینجهت، درک صحیح برخی از جزئیات درباره محلات پاریس، کار مخاطبی است که با اینشهر و محلاتش آشنا باشددر جایی از داستان، مگره در مسیر تحقیقاتش در محله قدیمی مومارتر، با مردی هنرمند و پیر روبروست و نگاهش به اینشخصیت به اینترتیب است: «مگره با علاقه به او نگاه میکرد، زیرا در حقیقت او یکی از نمونههای هنوز زنده و نادر ساکنان مومارتر قدیمی بود. » (صفحه ۱۲۳) که البته اینفراز، نشان از قدرشناسی مگره از نسل قدیم و میراث معنوی شهر پاریس هم هست. بههرحال راوی برای نشاندادن شناخت مگره و آشناییاش با اینقدرومنزلت، اینجمله را هم دارد: «مگره به قدر کافی مومارتر را میشناخت تا بداند که آنجا شهری جداگانه درون شهر پاریس است.» (صفحه ۱۳۲)
در رمان «مگره و خبرچین» همچنین درباره انواع آپارتمانها و ویلاها، دکوراسیون و سطح اجتماعیشان نیز صحبتهایی میشود. تفاوت زنهای خیابانی و زنان بورژوا و محترم هم از دیگر مسائلی است که بهطور ضمنی در اینداستان مطرح شدهاند. همچنین دو مورد درباره باور خرافی زدن به چوب برای جلوگیری از چشمزخم وجود دارد که اینرفتار و واکنش هم توسط مگره انجام میشود هم یکزن روسپی و البته خوشقلب: «مگره برخلاف عادت، برای رفع بلا چوب را لمس کرد.» (صفحه ۳۰) و «زن در حالی که به چوب میزد آهی کشید و گفت... » (صفحه ۹۴)
ژان گابون (راست) بازیگر و ژرژ سیمنون (چپ) نویسنده؛ هر دو در حال پیپکشیدن و مگرهبودن
* تصویر پدرخوانده پاریسی
اما همانطور که اشاره شد، سربازرس مگره در اینرمان در پی پیداکردن قاتل رستورانداری است که در انتها مشخص میشود هیچوقت از کار خلاف توبه نکرده بوده و در واقع، پدرخوانده یکباند بزرگ سرقت بوده است. با اینحال راوی داستان، در ابتدای داستان، برای شرح حال و تشریح وضعیت فعلی مقتول میگوید: «موریس یک قدیس نبود. میشود گفت که دوران جوانیاش پرماجرا سپری شده بود و چندینبار به خاطر پااندازی محکومیت کشیده بود. سپس در حدود سیسالگی، ترقی کرده و صاحب مشهورترین فاحشهخانه پاریس در کوچه هانوور شده بود.» (صفحه ۲۳ به ۲۴) در همین شرححالهاست که راوی میگوید برخی، موریسِ مقتول را قاضی میخواندند و نقل معروف بود که وقتی اختلافی بین افراد دارو دستههای خلافکار بروز میکند، قطعا تصمیمگیری را به عهده او میگذارند.
چیزی که باعث میشود شخصیت لوئیس مارسیا را یکپدرخوانده داستانپلیسی بدانیم، تقید او به خانواده و تعصبش روی همسر و ازدواج است؛ رفتاری که از رهبران گروههای جنایتکار و مافیا در داستانها و فیلمهای مختلف سراغ داریم. مارسیا در گذشته زنی را اصطلاحا از خیابان جمع کرده و با تبدیلش به یکزن بورژوا، ۲۰ سال با او زندگی کرده است. اما هنگامی که اینزن یعنی همسر اولش بهدلیل ابتلا به سرطان میمیرد، عزادار شده و برای مدت چندماه شخصیت سابق نبوده استپدرخوانده مقتول داستان «مگره و خبرچین» مرد خوشتیپی است که بهترینخیاطها برایش لباس میدوزند و همیشه لباس زیری از ابریشم به تن دارد. همچنین متاهل است و در کوچه بلو سکونت دارد. موریس مارسیا با بالارفتن سناش فربه شده و همینمساله هم به وقار او اضافه کرده است. البته راوی داستان اشاره میکند که مگره در گذشته، هنگامی که مارسیا هنوز بهظاهر کار خلاف را کنار نگذاشته بود، با او مکالماتی داشته و مارسیا به او گفته: «کمکم من عوض شدم... میشه گفت که نزدیک چهل سال وقت گذاشتم تا آدم درستکاری بشم. در مورد اونهایی هم که تغییر عقیده و مذهب میدند همینجوره... ظاهرا آدمهایی پرشورتر میشند... میخوام بگم آدمهای درستکاری که شخصا اینجوری شدند، از آدمهای دیگه وسواسیتر و دقیقترند...» (صفحه ۲۵)
چیزی که باعث میشود شخصیت لوئیس مارسیا را یکپدرخوانده داستانپلیسی بدانیم، تقید او به خانواده و تعصبش روی همسر و ازدواج است؛ رفتاری که از رهبران گروههای جنایتکار و مافیا در داستانها و فیلمهای مختلف سراغ داریم. مارسیا در گذشته زنی را اصطلاحا از خیابان جمع کرده و با تبدیلش به یکزن بورژوا، ۲۰ سال با او زندگی کرده است. اما هنگامی که اینزن یعنی همسر اولش بهدلیل ابتلا به سرطان میمیرد، عزادار شده و برای مدت چندماه شخصیت سابق نبوده است. با اینحال او پس از مدتی، با لین که پیشتر یکروسپی و سپس یکرقاص بوده آشنا شده و سپس ازدواج میکند. پدرخوانده اینداستان که البته حضوری غایبگونه در قصه دارد، در نهایت با نقشه مشترک همسر دومش لین و مانوئل مُری یکرهبر خلافکار دیگر که البته زیرمجموعه باند سرقت اوست، قربانی میشود.
* مگره و ژرژ سیمنون
سربازرس مگره همانطور که میدانیم، آینه خود خالق و نویسندهاش یعنی ژرژ سیمنون است. نمونه بارز و بیرونی اینموضوع علاقه سربازرس به دودکردن پیپ و داشتن کلکسیون پیپ است که اینمساله ازجمله علایق خود سیمنون بوده است. به همینترتیب رفتارهای مختلفی ازجمله همین علاقه به پیپ را در سربازرس مگره میبینیم که از شخصیت و مولفههای شخصیتی سیمنون وام گرفته شدهاند. «مگره آرام به پیپش پُک میزد و در صندلیاش لم داده بود.» (صفحه ۳۴) یا «پیپهای مگره یکی بعد از دیگری روشن میشدند و هوای اتاق از دود، آبیرنگ شده بود.» (صفحه ۱۶۲) آرام پکزدن مگره به پیپهایش مربوط به صحنه پایانی داستان است که دو متهم اصلی قتل مشغول جدال با یکدیگر و متهمکردن هم هستند. راوی داستان، اینصحنه را اینگونه توصیف میکند: «این صحنه از بیرون مضحک به نظر میرسید. مگره در صندلی خودش و مقابل ردیف پیپهایش، مثل مجسمهای مومی، بدون هیچ عکسالعملی، نشسته بود و نوبت به نوبت به هر یک نگاه میکرد و واکنشهای هرکدام را به خاطر میسپرد.» (صفحه ۱۵۷)
ژول مگره در اینرمان هم مردی اخلاقگرا و وفادار به همسرش است و با اینکه پروندهای برای بررسی به دست گرفته، میتواند باعث لغزش او شود، قدم اشتباهی برنمیدارد؛ مثلا مانند رمان «مگره و زن سالخورده» وقتی از همسرش دور افتاده، درگیر عذاب وجدان و حس مسئولیت میشود: «به هرحال، مثل هرباری که همسرش را برای بیشتر از یکروز ترک میکرد، کمی منقلب بود.» (صفحه ۹۸) و یا وقتی ناچار است در اتاق بایستد تا زن متهم (روسپی و رقصنده سابق) لباس عوض کند و بازداشت شود، توجهی به جذابیتهای او ندارد: «زن اندامی زیبا داشت ولی سربازرس هیچ توجهی به آن نکرد.» (صفحه ۱۵۰) عذاب وجدان و حس مسئولیت مگره، همچنین هنگامی که برای تشییع جنازه مقتول پرونده به شهری ساحلی سفر کرده، خود را نشان میدهد؛ همانطور که در رمان «مگره و زن سالخورده» به اینمساله برخورده بودیم: «مگره همچنان احساس میکرد که از سمتش سوءاستفاده کرده و به تعطیلاتی غیرقانونی رفته است.» (صفحه ۱۰۶)
«مگره با آرامشی که تمام بعد از ظهر حفظ کرده بود و احساس میشد آرامش قبل از طوفان است، به او (قاتل احتمالی) نگاه میکرد.» (صفحه ۱۱۸) عموما از سربازرس مگره، چهرهای آرام و بدون اضطراب میشناسیم؛ البته بهجز رمان «دلواپسی مگره» که مگره در آن نگران میشود. اما در رمان «مگره و خبرچین» هم لحظهای وجود دارد که سربازرس نگران و دلواپس میشود؛ اینکه آیا گانگسترها محل اختفای خبرچین را پیدا کرده و او را کشتهاند یا نه؟ که البته در نهایت مشخص میشود خبرچین با گانگستر قصه یعنی متهم قتل، هماهنگ بوده است. مگره همچنین کار خلاف معمول دیگری را هم در اینرمان انجام میدهد؛ اینکه برای دستگیری مظنون و متهم، مسلح میشود: «اندکی بعد مگره به دفترش بازگشت و کاری خلاف معمول انجام داد: یعنی از داخل کشوی میزش یک سلاح خودکار برداشت و آن را در جیب فرو برد. سپس لوکا، ژانویه و لاپونت را صدا زد. "بچهها، بیایید تو... اینبار میخواهیم بزنیم به سیم آخر..." (صفحه ۱۴۵) بهعلاوه در لحظه دستگیری دو متهم اصلی قصه جملهای را به کار میبرد که کمتر از او در رمانهای «مگره»ای سیمنون خواندهایم: «با این حال میخوام هر دو نفرتون رو اذیت کنم. به نام قانون دستگیرتون میکنم...» (صفحه ۱۴۷)
در اینداستان درباره سن مگره هم به مخاطب اطلاعاتی داده میشود؛ از جمله اینکه مقتول پرونده که حدود ۶۰ یا ۶۲ سال دارد، چندسالی از او بزرگتر است؛ و اینکه مگره، دیگر پا به سن گذاشته و در مواقعی، خسته و کلافه میشود؛ یا ممکن است هنگام بالارفتن از یکپلکان به نفسنفس بیافتد:
«اتومبیل مقابل منزلش توقف کرده بود. او از راننده تشکر کرد و آهسته، در حالی که کمی نفس کم میآورد، از پلکان بالا رفت.» (صفحه ۲۵) و «_رئیس میریم به اداره؟ _ فکر کنم برگردم خونه... انگار دارم خسته میشم... بعدش هم سوال کردن بیاونکه بدونی به کجا میخواهی برسی آدم رو از پا درمیاره...» (صفحه ۵۵)
* روش مگره
همانطور که با مطالعه رمانهای دیگر سیمنون با محوریت شخصیت مگره متوجه شدهایم، او شخصیتی آرام و بیهیاهو دارد و در مسیر تحقیقات پلیسی خود، تا جمعکردن همه مدارک، تصمیمگیری و اعلام نظر نمیکند. از اینلحاظ میتوان او را با کارآگاهان دیگری چون هرکول پوآرو و شرلوک هولمز شبیه دانست. اینشخصیت در رمان «مگره و خبرچین»، روش خود را اینگونه تبیین میکند: «_ فکر میکنید که ....؟ _ میدونی که هیچفکری نمیکنم. تحقیق میکنم. همهمون تحقیق میکنم.» (صفحه ۴۱)
در مسیر تحقیقات مگره، همیشه سوالاتی مطرح میشوند که پاسخشان قرار است قطعات مختلف یک پازل را که پاسخ نهایی باشد، بسازند. در اینزمینه، در رمان «مگره و خبرچین» او در حالیکه قصد و نیت خاصی از سوالات خود دارد، وانمود میکند مشغول انجام کار عادی و تحقیقات معمولی خود است: «_ ولی نمیفهمم موضوع مبلمان چه ربطی میتونه داشته باشه... _ احتمالا هیچ ربطی با مرگ شوهرتون نداره. ولی تجربه به ما آموخته که در زمینه قتل هیچچیزی رو نباید نادیده گرفت...» (صفحه ۴۶) و در ادامه همینبخش از داستان و سوالوجوابهای مگره و فردی که بازجویی میشود، آمده است: «مگره میدانست که زن از اینپرسشها که ظاهرا هیچمعنایی نداشت عصبانی شده است، ولی با گرفتن قیافهای سادهلوحانه به کار خود ادامه داد.» (صفحه ۴۷) او درباره پرسشهای بهظاهر بیهدفش اینگونه توضیح میدهد: «چون خیلیوقت میشه که زاغسیاهشون رو چوب میزنم... بیهدف نبود که یکساعت پیش، در مقابل حیرت مادام مارسیا، موضوع مبلمان رو پیش کشیدم...» (صفحه ۵۵)
نکته دیگری که درباره روش کارآگاه مگره وجود دارد، اصطلاحا فرار گاه و بیگاه او از مدرسه است. اینکه در مقطعی از تحقیقات یکپرونده، به همسرش بگوید برای ناهار به خانه نمیآید و همسرش هم این را از قبل بداند: «امروز خیلی کار دارم، برای ناهار نمیآم خونه... مادام مگره این را از قبل میدانست. هربار که تحقیقی به مرحله خاصی میرسید، مگره احتیاج پیدا میکرد، بهعبارتی از مدرسه فرار کند، یعنی با یکی از همکارانش در کافه دوفین ناهار بخورد. به این ترتیب میتوانست در جوّ تحقیق باقی بماند.» (صفحه ۸۳)