خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _ صادق وفایی: رمان «پرده؛ آخرین پرونده هرکول پوآرو» نوشته آگاتا کریستی خردادماه سال گذشته با ترجمه فرشته شایان توسط نشر ماهی منتشر شد که بنا داریم در مطلبی که در ادامه میآید، به آن بپردازیم. اینرمان همانطور که میدانیم و در عنوانش هم ذکر شده، آخرینرمان از سری رمانهای کارآگاه هرکول پوآرو است که کریستی نوشت.
خالق شخصیت پوآرو اینرمان را در سالهای جنگ جهانی دوم نوشت و برنامهریزی کرده بود پس از مرگش منتشر شود. بههمیندلیل آن را برای مدت ۳۰ سال نزد خود نگه داشت اما با تغییر عقیده و انصراف از تصمیم پیشین، آن را برای چاپ به ناشر داد. به اینترتیب، رمان «پرده» سهماه پیش از مرگ کریستی منتشر شد. اینداستان بهجز ویژگیهای همیشگی رمانهای پوآرو و عناصر پلیسیاش، مؤلفههای جالبی دارد که یکی از آنها تفاوت نسلها در انگلستان پس از جنگ جهانی دوم است؛ زمانی که پوآرو و کاپیتان هستینگز پیر شدهاند و دور، دور جوانهایی چون دختر سرخوش و جسور هستینگز است. در همیندوران است که فردی مانند هستینگز برای ارزشهای قدیمی انگلیسی چون خانواده و اصول اخلاقی انگلستان قدیم عصر ویکتوریایی دلتنگ میشود. به اینترتیب در طول رمان، هستینگز را مردی سنتی و مقید و دخترش را جوانی میبینیم که ظاهراً در قید و بند مسائل سنتی نیست.
راوی داستان «پرده»، مانند رمانهای «شرلوک هولمز» که توسط جان واتسون دستیار کارآگاه روایت میشوند، بهعهده کاپیتان هستینگز دستیار همیشگی پوآروست و در اینداستان آخر، هستینگز از گذشتهها، از سال ۱۹۱۶ یعنی زمانی که برای اولینبار با پوآرو آشنا شد، میگوید. مکان شکلگیری داستان «پرده» هم، همانجایی است که مجموعه «پوآرو» با آن شروع شده است؛ در پانسیون استایلز و رمان «ماجرای اسرارآمیز استایلز». شخصیت هستینگز برای اولینبار، پوآرو را در بلژیک دید و برای بار دوم در استایلز و اولینقصه مجموعه اینکارآگاه. هستینگز از همسرش که درگذشته و دو پسر و دو دختری که دارد میگوید. دختر کوچکش جودیت هم در داستان حضور دارد و آینهدار همانمساله تفاوت نسلهاست. ایندختر باعث میشود هستینگز یکی از تجربههای نقد زندگیاش را در روایتش مرور کند: «هیچوقت سر در نیاوردم چرا بدترین مردان همیشه میتوانند مطمئن باشند که در جلب توجه و خشنودی بهترین زنان توفیق مییابند.» (صفحه ۳۷)
«پرده» مربوط به مقطعی است که هستینگز یکسال است پوآرو را ندیده و آخریندیدارشان مربوط به زمانی بوده که پوآرو را پیر و فرتوت و بهدلیل بروز آرتروز کموبیش فلجشده دیده بوده است. او از ویرانی حاصل از پیری پوآرو و ظاهر دگرگونشدهاش میگوید؛ همچنین اینکه تصنعیبودن موهای رنگشدهاش بسیار مشهود بوده است رمان «پرده» مربوط به مقطعی است که هستینگز یکسال است پوآرو را ندیده و آخریندیدارشان مربوط به زمانی بوده که پوآرو را پیر و فرتوت و بهدلیل بروز آرتروز کموبیش فلجشده دیده بوده است. او از ویرانی حاصل از پیری پوآرو و ظاهر دگرگونشدهاش میگوید؛ همچنین اینکه تصنعیبودن موهای رنگشدهاش بسیار مشهود بوده است. اما بین روایت گذشته و حال، یکی از ویژگیهای اخلاقی شخصیت پوآرو هم مطرح میشود؛ اینکه با وجود همه مشکلات جسمی و ظاهریاش، در شخصیتاش همچنان از تواضع خبری نبود. یکی دیگر ویژگیهای پوآرو که در اینرمان مورد اشاره قرار گرفته، اینقانون همیشگی اوست که «راحت بنشین و فکر کن.» (صفحه ۱۹). همچنین اشاره میشود که معمولاً زود میخوابید و زود هم بیدار میشد.
پوآرو در اینداستان از ابتدا در آستانه مرگ قرار دارد و در پایان هم میمیرد. اینمیان چندمرتبه هم درباره مرگش، توسط هستینگز اضطرابآفرینی میشود. مثلاً در فرازهای انتهایی که منتهی به نامه افشاکننده پوآرو هستند، اینجمله را داریم: «درست یادم نیست گفتوگویمان به کدام مسیر رفت که پوآرو ناگهان عبارت اگر اتفاقی برای من بیافتد را به زبان آورد.» (صفحه ۱۹۱) پوآرو با گفتن اینحرف به هستینگز اعلام میکند در صورت مرگش تمام سرنخهایی که برای حل پرونده نیاز دارد در کیف قفلشده پوآرو خواهد یافت. البته پوآرو خود مساله را حل میکند و میمیرد اما برای فهم هستینگز نامهای از خود به جا میگذارد که در حکم گرهگشای داستان هست.
مانند دیگر داستانهای پوآرو، در اینداستان هم اتفاقات و جزئیاتی هستند که پوآرو به آنها دقت میکند ولی هستینگز از آنها غافل است. البته در رمان «پرده» مسائل و اطلاعات دیگری هم هستند که پوآرو میداند و از هستینگز مخفیشان میکند. او حقیقت را میداند و پرونده را پیش از مرگ خود بسته است. هستینگز هم با گلایه از اینکار باعنوان پنهانکاری سرسختانه پوآرو یاد میکند. پوآرو در اواخر داستان هم دچار حمله قلبی شدیدی میشود و در آستانه مرگ قرار میگیرد. «پوآرو لبخندی زد و گفت این، آخرین پرونده من خواهد بود، هستینگز، همچنین جالبترین پرونده من … و نیز جالبترین جنایتکاری که با او طرف شدهام.» (صفحه ۱۷۲)
* طرح داستان
پوآرو در داستان «پرده»، هستینگز را به استایلز احضار کرده تا در پرونده دستگیری یکقاتل مرموز، یکی از ساکنان اینعمارت به او کمک کند؛ کسیکه پوآرو هویت او را میداند اما تا انتها برای هستینگز افشایش نمیکند. حرف پوآرو این است که «بهزودی در اینجا قتلی رخ خواهد داد. در اینجا.» (صفحه ۲۵) و میخواهد با کمک هستینگز از اینواقعه جلوگیری کند. طرح و بهانه یکخطی داستان هم این است که هستینگز باید در اینراه چشم و گوش پوآرو باشد.
قاتل ۵ پرونده قتل قدیمی که مختومه اعلام شدهاند در خانه استایلز است. اینقاتل کسی است که خود در آنپنج پرونده حضور نداشته و کسی هم اتهامی به او وارد نکرده و پوآرو اسم ایکس را روی او گذاشته است. هستینگر هم در طول داستان دچار اینشک و تردید میشود که نکند پوآرو دچار زوال عقل شده باشد و برای فرار از پیری و رخوت، یکقاتل موهوم در ذهن خود ساخته باشد.
با وجود همه فراز و فرودها و هوشمندیهایی که نویسنده به کار برده، یکی از جملات و فرازهایی که مخاطب داستان «پرده» میتواند با آن، پایان و قاتل قصه را حدس بزند، در صفحه ۷۳ آمده است: «آنموقع هنوز نمیدانستیم که در اتفاقات پیشرو سرگرمی نورتون چه نقش مهمی بازی خواهد کرد.»
رفتار متظاهرانهای هم که اینشخصیت در علاقهورزی به شوهرش از خود نشان میدهد، با چاشنیکردن تحلیلهای روانشناسی نویسنده در داستان، رفتاری است که شخصیت احساسمداری چون هستینگز را فریب میدهد اما افرادی چون پوآرو را نه. با شهادتی که پوآرو میدهد و برای هستینگز عجیب است، هیئت منصفه رأی به خودکشی متوفی میدهد در طول داستان و وقتی نویسنده با قلم خود از طریق روایت شخصیت هستینگز مخاطب را برای وقوع قتل و حادثه آماده کرده، خانم فرانکلین همسر دکتر فرانکلین بر اثر مسمومیت با فیزوستیگما میمیرد. در انتهای قصه مشخص میشود او قصد داشته شوهرش را مسموم کند و خود اشتباهی لیوانش را مینوشد. رفتار متظاهرانهای هم که اینشخصیت در علاقهورزی به شوهرش از خود نشان میدهد، با چاشنیکردن تحلیلهای روانشناسی نویسنده در داستان، رفتاری است که شخصیت احساسمداری چون هستینگز را فریب میدهد اما افرادی چون پوآرو را نه. با شهادتی که پوآرو میدهد و برای هستینگز عجیب است، هیئت منصفه رأی به خودکشی متوفی میدهد. در اینمرحله نویسنده هنوز وارد گرهگشایی نشده و مشغول تنیدن تارهای ابهام و سوال است تا مخاطب همراه با هستینگز اینسوال را مطرح کند که چرا پوآرو اینکار را کرد؟ او در توضیح به هستینگز میگوید حرفش شهادت دروغ به حساب نمیآید چون سوگندی نخورده بوده است. همچنین برای هستینگز اینطور توضیح میدهد که خانم فرانکلین به قتل رسیده و او قصد داشته با شهادتش کاری کند که هیئت منصفه رأی به خودکشی بدهند. پوآرو در توجیه رفتار و شهادت عجیبش، اضافه میکند او و هستینگز باید مثل جاسوسها مخفیکاری میکنند تا ایکس را به دام بیاندازند.
پس از مرگ خانم فرانکلین، دومین مرگ پرونده رخ میدهد که مربوط به نورتون است و گلولهای به وسط پیشانیاش شلیک شده و با وجود شواهدی که حاکی از خودکشی او هستند، پوآرو به هستینگز میگوید نورتون به قتل رسیده و خودکشی نکرده است.
مخاطب داستان «پرده» در نهایت متوجه میشود پوآرو خود قاتل شخصیت بهظاهر بیدستوپا و خجالتی نورتون است و در واقع او را بهسزای اعمالش رسانده است. چون آقای ایکس پرونده نورتون است. پوآرو پس از ایناشاره معنادار به هستینگز که نورتون خودکشی نکرده بلکه به قتل رسیده، خود بر اثر سکته قلبی میمیرد و هستینگز برای گرهگشایی و کشف حقیقت باید سراغ مدارکی برود که پوآرو برایش بهجا گذاشته است. اما هستینگز مرگ طبیعی پوآرو را باور ندارد و تصور میکند او هم مانند شخصیتهای باربارا فرانکلین و نورتون کشته شده است. چون ظاهر ماجرا این است که کسی غفلت کرده و آمپولهای حیاتی آمیل نیتریت را کنار تخت پوآرو نگذاشته است. در ادامه، مرگ نورتون هم با شواهد و مدارکی که با تهیه و تدارک پوآرو، در اختیار هیئت منصفه قرار میگیرد، خودکشی اعلام میشود.
سرنخهایی که پوآرو در آخرینپرونده و همکاری خود برای هستینگز بهجا میگذارد، عبارتاند از یکنسخه از نمایشنامه اتللو، یککتاب کوچک و ارزان و نمایشنامه جان فرگوسن اثر سنت جان اروین که یکنشانگر لای پرده سوم آن قرار داده شده است. بین اینکتاب تکهکاغذی قرار داده شده که در آن پوآرو خطاب به هستینگز نوشته با خدمتکار سابقش جورج صحبت کند. هستینگز با گفتگو با جورج پیشخدمت پیشین پوآرو و سپس خواندن نامه خود پوآرو که چهارماه پس از مرگش در قالب یکپاکت مهرومومشده به دستش میرسد، متوجه میشود پوآرو هرگز فلج نبوده و نشستناش روی صندلی چرخدار یا عدم تواناییاش برای راهرفتن، صحنهسازی و فریب بوده تا کارهایی ازجمله قتل مخفیانه نورتون را بهراحتی انجام دهد.
* فضاسازی
در تقابل باعقلانیت پوآرو، احساسگرایی و عاطفیبودن هستینگر با چنینفضاسازیهایی تحریک میشود که البته هوشمندانه توسط نویسنده بهکار گرفته شده و در تحریک حس هیجان مخاطب نیز بیتاثیر نیستند: «چنین حالاتی از جوّ خود استایلز ناشی میشد. در آنجا خیالات شیطانی آسان به سراغ آدم میآمد. آنعمارت نهتنها گذشتهای تیره و تار، که زمان حاضر منحوسی هم داشت. سایه یک قتل و یک قاتل سراپای آن مهمانخانه را فرا گرفته بود. (صفحه ۱۲۵) یا «هوای استایلز عنصری اهریمنی در خود داشت که در همان لحظه حسش میکردم. یکباره احساس پیری و خستگی به جانم چنگ انداخت و نیز بله احساس وحشت.» (صفحه ۱۵۰) شخصیت بوید کارینگتون هم در فرازی از رمان، جملهای دارد که موید حال و هوای شخصیتی عاطفی مانند هستینگز هستند و البته به کار استنتاجات پوآرو نمیآیند: «من از اینعمارت خوشم نمیآید… فضای اینجا تأثیر مخربی بر آدم میگذارد.» (صفحه ۱۸۸)
* مسائل فرهنگی و اجتماعی
یکی از مسائل بینافرهنگی در رمان «پرده» مربوط به تفاوتهای ملیت انگلیسی هستینگز و ملیت بلژیکی پوآرو است. در چند فراز پوآرو بهخاطر رفتار اشرافزادگی انگلیسی به هستینگز گوشه و کنایه میزند؛ چون به خاطر جمعکردن اطلاعات و جاسوسی از طریق نگاه به سوراخ کلید اتاق دیگران اکراه دارد. یا بهعنوان مثال در بحث تفاوت انگلیسی و غیرانگلیسی، هستینگز در صفحه ۹۲ میگوید: «غروبی آرام و خاموش بود، یکغروب انگلیسی تمامعیار که آدم در کشورهای گرمسیری دوردست به یادش میافتد.» همچنین درباره شخصیت خانم لوترل چنینجملهای را شاهدیم: «باز به طبقه پایین آمده و سر میز حاضر شده بود؛ با همان سرزندگی تصنعی خاص ایرلندیاش.» (صفحه ۱۹۵)
بههرحال در اینرمان آخر مجموعه پوآرو، چندینبار صحبت از رفتار انگلیسی و غیر انگلیسی میشود.
در اینرمان پلیسی، درباره موضوعاتی مثل اتانازی و مساله نژاد و برتری نژادی هم صحبت میشود. صحبت سر اینکه جان آدمی مقدس است یا نیست؛ از نظر شخصیت جودیت که دختر علممدار و پژوهشگر هستینگز است، به اینجا میرسد که آدمهای عاجز و آدمهای بیمصرف باید حذف شوند. برخی از شخصیتهای اینرمان هم که جنگ جهانی دوم را تجربه کردهاند، چنیننظرات برتریجویانهای دارند. شخصیت دکتر فرانکلین هم در طول داستان چنینجملهای دارد: «اگر با کشف نحوه عملکرد غده تیرویید سالم و با اصلاح نارسایی غده تیرویید بشود یک کوتوله عقبافتاده را به آدمی سالم و طبیعی بدل کرد، بهنظر من کار واقعاً برجستهای انجام گرفته است.» (صفحه ۱۷۵) اینشخصیت هم بهصراحت میگوید برای جان آدمی ارزشی قائل نیست.
در بحث تقابل نسل قدیم و نسل جدید هم هستینگز حضور دارد که میگوید: «من خودم ازدواجی بینهایت موفق و سرشار از خوشبختی داشتم و تازه اساساً آدم املی به حساب میآیم. با اینهمه طرفدار طلاق هستم، طرفدار جلو ضرر را گرفتن و از نو آغاز کردن.» (صفحه ۱۴۹) برای مردی چون هستینگز خانواده پایه و اساس جامعه به شمار میرود اما ظاهراً دخترش چنیننظری ندارد و دوست دارد هرطور میخواهد زندگی کند. اما در نهایت هستینگز متوجه میشود درگیر هماناحساسات و عواطفی بوده که پوآرو همیشه به آنها اشاره داشته و دخترش، در واقع دل در گروی مرد هوسباز داستان نداشته و در تهیه و تدارک ازدواج با شخصیت دکتر فرانکلین بوده است.
* نامه پوآرو؛ گرهگشایی و معرفی ایکسِ پرونده
پوآرو در نامه گرهگشایی که چهارماه پس از بستهشدن پرونده به دست هستینگز میرسد، میگوید پنجپرونده قتلی که شخصیت ایکس پیش از ماجرای استایلز باعث رقمخوردنشان شده، حول محور یکفرایند واکنشیاری (Catalysis) میگردند: «واکنشی بین دو ماده که تنها در حضور ماده سومی رخ میدهد، مادهای که خود ظاهراً در واکنش شرکت ندارد و پس از واکنش مادههای اول و دوم نیز بیتغییر میماند. بههمینترتیب، جایی که ایکس حضور دارد جنایتهایی اتفاق میافتد، اما خود او در آنها هیچنقش فعالی بازی نمیکند.» (صفحه ۲۱۵)
بهجز ارجاعاتی که پوآرو به نمایشنامههای «اتللو» و «جان فرگوسن» دارد، ارجاع دیگری نیز در رمان «پرده» داریم. پوآرو در نامهاش به هستینگز از لفظ ارجاعی «داغ هابیل» برای اشاره به گلولهای که روی پیشانی نورتون کاشته، استفاده میکند. اینداغ مربوط به ماجرای قتل هابیل به دست قابیل است که پس از آن، خدا به قارون نشانیای داد که در زمان آوارگی پس از قتل برادرش، کسی او را نکشد پوآرو در ادامه هستینگز را به نمایشنامه «اتللو» ارجاع میدهد و شخصیت یاگو را در ایننمایشنامه شکسپیر بهعنوان یکقاتل تمامعیار معرفی میکند؛ قاتلی که رفتاری شبیه ایکس پرونده رمان «پرده» دارد؛ «همواره بیرون گود باقی میماند و هرگز کسی به او ظنین نمیشود.» (همان) ولی همه را به جان هم میاندازد. چنینقاتلی همیشه دیگران را از خشونت باز میدارد. صحبت پوآرو در معرفی چنینقاتلی، درباره تلقین روانشناختی است، و درسش به هستینگز این است که هر آدمی یک قاتل بالقوه است. بنابراین همه ما قاتلانی بالقوهایم. به همین دلیل در فرازهایی از نامه پوآرو مخاطب شک میکند قاتل پرونده خود پوآرو است. اما با توضیحات بیشتر مشخص میشود پوآرو مرتکب قتل شده اما ایکسِ پرونده نیست.
پوآرو در نامه خود مینویسد در طول داستان «پرده» شبیه هملت بوده است. او در ادامه قاتل را با صراحت معرفی میکند: شخصیت نورتون که در هیچدورانی از زندگی برای آنکه خودی نشان دهد یا با شخصیت خود بر دیگران اثر بگذارد استعدادی نداشته است؛ مردی که همه دوستش داشتند و او را خوار میشمردند، اما او میتوانست دیگران را به انجام کارهایی وا دارد که نمیخواستند انجام دهند یا خیال میکردند که نمیخواهند انجامشان دهند. او ذرهذره میلی بیمارگونه به اعمال خشونت به واسطه دیگران را در وجود خود پروراند؛ خشونتی که خودش بنیه جسمانی تحققش را نداشت.
شخصیت قاتل «پرده» در نهان و درون خود، یکسادیست است. او بهگفته پوآرو به رنج و عذاب و شکنجه ذهنی دیگران اعتیاد داشت و اگر تأثیر و نفوذش نبود، هیچیک از مقتولهای پنجپرونده پیشین، دست به جنایت نمیزدند.
پوآرو در آخرین مکالمهاش با هستینگز که در قالب ایننامه گرهگشا انجام میشود، اعتراف میکند تظاهر به درماندگی میکرده و میتوانسته لنگلنگان راه برود. اما خود را به افلیجی زده بود. او میگوید علاوه بر موهای سرش، سبیلش هم مصنوعی بوده و شب آخر خود را شبیه نورتون کرده است. به اینترتیب، نورتونی که هستینگز در شب قتل نورتون و مرگ پوآرو در راهروی عمارت استایلز دیده، کسی جز خود پوآرو نبوده که در حال حرکت بهسمت اتاق نورتون برای کشتن او با شلیک گلوله به پیشانیاش و سپس قرار دادن اسلحه در دستش بوده است. پوآرو همچنین اعتراف میکند که آمپولهای یاریگر برای جلوگیری از سکته قلبی را، خود از کنار تختش برداشته است.
اما بهجز ارجاعاتی که پوآرو به نمایشنامههای «اتللو» و «جان فرگوسن» دارد، ارجاع دیگری نیز در رمان «پرده» داریم. پوآرو در نامهاش به هستینگز از لفظ ارجاعی «داغ هابیل» برای اشاره به گلولهای که روی پیشانی نورتون کاشته، استفاده میکند. اینداغ مربوط به ماجرای قتل هابیل به دست قابیل است که پس از آن، خدا به قارون نشانیای داد که در زمان آوارگی پس از قتل برادرش، کسی او را نکشد.
نکته دیگری که خداحافظی پوآرو از هستینگز را شامل میشود، اشاره به اینمساله است که اولیندیدارشان و در واقع اولینپرونده و پیگردشان در عمارت استایلز بوده و آخرینشان هم همینطور.