۱۱ خرداد ۱۳۹۲، ۱۴:۴۶

کتابی با یک عنوان 30 کلمه‌ای منتشر شد!

کتابی با یک عنوان 30 کلمه‌ای منتشر شد!

مجموعه‌ای از داستان‌های جنگی نویسندگان مطرح دنیا در کتابی با یک عنوان نامتعارف و 30 کلمه‌ای در بازار عرضه شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این کتاب عنوانی طولانی دارد که نام یکی از داستان‌های آن به قلم دیو اگرز نویسنده آمریکایی است. عنوان این داستان عبارت است از: «چه معنی دارد که دسته‌ای توی یک مملکت دورافتاده،‌ سرباز مملکت شما را بگیرند، به گلوله ببندند، از خودرو بیرون بکشند و بعد توی خاک بغلتانند و مثله‌اش کنند».

محوریت داستان‌های گردآوری شده در این کتاب، جنگ و خشونت و همچنین آسیبی است که آدم‌ها از جنگ می‌بینند. ابتدای هر داستان نیز توضیحات کوتاهی درباره نویسنده اثر و کارنامه کاری‌اش درج شده است.

عنوان و نویسنده داستان‌های این کتاب به ترتیب عبارت است از : «در تعقیب کاچیاتو» نوشته تیم اوبرایان، «سرتیپ» نوشته ایساک روزنفلد، «بابا بیلیستر» نوشته بپه فنولیو، «پل کله یک هواپیما گم می‌کند» نوشته دونلد بارتلمی، «ده گلوله پیش» نوشته ست ایگلفلد، «چشم بادامی‌های آمریکایی» نوشته توشیو موری،‌ «پطر دوم» نوشته ایروین شاو، «آنای رنگ پریده» نوشته هاینریش بل، «لکوموتیوران و عضو خاندان سلطنتی» نوشته میخاییل بولگاکف، «جوخه بمب» نوشته دریک کوفود، «چه معنی دارد که دسته‌ای توی یک مملکت دورافتاده،‌ سرباز مملکت شما را بگیرند، به گلوله ببندند، از خودرو بیرون بکشند و بعد توی خاک بغلتانند و مثله‌اش کنند» نوشته دیو اگرز و «نفوذی» نوشته ریک دومارینس.

شروع داستان «بابا بیلیستر» نوشته بپه فنولیو را از این کتاب می‌خوانیم:

بیلیستر پیر تا خواست حرف بزند، پازتیزان‌ها داد زدند:‌ «خفه شو. گندت بزند با این کثافت‌کاری‌ها. آبرو برای ما نگذاشتی. موریس این دزد را خفه‌اش کن.» بیلیستر پیر روی چهارپایه بیخ دیوار نشسته بود. صف پارتیزان‌های رنجیده خاطر، روبه روی او بود. هرکدام یک طرف اتاق بودند. فرمانده موریس گفت: «ولش کنید، هرچه دلش می‌خواهد بگوید، فرقی به حال او نمی‌کند. ما بی‌خود وقت تلف می‌کنیم تا ریچو با حکم برگردد. حکم لازم نیست.»

ست سر خم کرد و گفت: «فقط خون آدم را جوش می‌آورد.» بقیه به حرف‌های بیلیستر گوش می‌دادند. بیلیستر آهسته سرش را برگرداند و با چهره‌ای درهم کشیده گفت: «اینجا را نگاه کنید. ببینید چه بلایی سر من پیرمرد آوردید.» یکی داد زد: «لابد می‌خواستی نازت کنیم. آدم‌کش.» بیلیستر تکان داد و گفت: «اصلاً کار خوبی نکردید. لامروت‌ها من جای پدر شما هستم. من با این ریش سفیدم باید منتر یکی بشوم مثل ریچو که شانزده سال هم ندارد؟»

موریس گفت: «اینجا که سن و سال مطرح نیست. شرافت و درستکاری مسئله است. ما درستکاریم و تو دربه‌در، دزد و پدرسوخته کتکی که هم خورده‌ای بابت همین دزدی‌ات بود. باید خدا را شکر کنی که بین خودمان قضیه را تمام کردیم. اول می‌خواستم تو را ببندیم به منبع آب ده. تا هر کس رد شود توی تخم چشت تف کند. تو با این کارت پرچم ما را به گند کشیدی.» بیلیستر با لحن مشفقانه پدری که بچه‌های عصبانی‌اش را مجاب می‌کند گفت: «خیلی خوب بابا، زدید که زدید، دست‌تان درد نکند، حالا چرا این‌قدر فاصله گرفتید. بیایید جلوتر. من اصلا به این وضع عادت ندارم.» کسی از جای خود تکان نخورد. بیلیستر کمی صبر کرد و بعد گفت: «خیلی خوب، نمی‌آیید نیایید. با دیدن من حال‌تان بد می‌شود. تعجب می‌کنم چطور حالتان بد می‌شود. یادتان نرفته که؟ من تا همین دیروز بابا بیلیستر بودم. پارتیزان درجه یک. همه‌تان می‌خواست بیایید با من به عملیات. یعنی همه آن زحمت‌های من کشک!.....

کتاب «چه معنی دارد که دسته‌ای توی یک مملکت دورافتاده،‌ سرباز مملکت شما را بگیرند، به گلوله ببندند، از خودرو بیرون بکشند و بعد توی خاک بغلتانند و مثله‌اش کنند» در 148 صفحه و در شمارگان 1100 نسخه و با بهای 6000 تومان منتشر شده است.

کد خبر 2067307

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha