۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲

گفتگوی بلند مهر با محمدعلی علومی/

تفاوت قصه و اسطوره در مخاطب آن‌هاست/ مقصرم چون با ساده‌دلی به دوستی‌ها اعتماد می‌کنم

تفاوت قصه و اسطوره در مخاطب آن‌هاست/ مقصرم چون با ساده‌دلی به دوستی‌ها اعتماد می‌کنم

محمدعلی علومی معتقد است: تفاوت قصه و اسطوره در مخاطب آن‌هاست. چون قصه را هرجا و در هر شرایطی می‌شد گفت و مخاطبش مردم عادی بوده‌اند، اما اسطوره‌ها چون که توضیح و توجیه هستی بودند، در شرایط و در زمان و مکان خاص و نمادین از عوالم مینوی گفته می‌شدند.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «اساطیر افسون وش» که در تحلیل اسطوره‌ها در قصه‌های ایرانی نوشته شده است، چند ماه پیش توسط انتشارات اسرار دانش منتشر شد. محمدعلی علومی نویسنده و محقق در این کتاب اساطیر و افسانه‌های ادبیات کهن فارسی را با آوردن متن‌شان، شرح و تفسیر کرده است. علومی را به عنوان داستان‌نویسی بومی‌نویس می‌شناسند که علاوه بر آثار طنزش، بسیاری از داستان‌هایش در اقلیم بیابان یعنی جغرافیای محل تولدش ـ شهر بم ـ می‌گذرد.

گفتگویی که در ادامه این مطلب می‌آید، به بهانه انتشار کتاب «اساطیر افسون وش» با این محقق انجام شده است. درباره عنوان این کتاب نیز باید این توضیح را اضافه کرد که در لغت اگرچه افسانه را ماجرایی بی‌پایه و اساس دانسته‌اند، اما «افسون» نیز لغتی است که با افسانه هم‌ریشه و هم‌سو است. مشروح گفتگو با علومی در ادامه می‌آید:

* این کتاب، اولین اثر در ادبیات ما، در تحلیل و بررسی قصه‌های ایرانی و همچنین بخشی از آن در تحلیل و بررسی مبانی اساطیری بعضی از داستان‌های هزار و یک شب است. آن چه مشخص می‌شود این است که نیاکان دوردست ما اولا قصه‌گوهای خوبی بودند و بعد، باورهایشان را در قالب و شکل قصه بیان می‌کردند و معلوم است که ورود به این بحث‌ها زمینه قبلی و در ضمن آگاهی می‌خواهد، از این جا شروع کنیم که چه شد به فکر تحلیل و بررسی قصه‌های ایرانی و توضیح مبانی اساطیری آن‌ها افتادید؟

من که شاگرد شادروان سید ابوالقاسم انجوی شیرازی مشهور به «پدر فرهنگ مردم» بودم، در هنگام کار گردآوری قصه‌ها و آداب و باورهای مردم به خصوص مردم روستاها و عشایر که باورهای دست نخورده و باستانی دارند، متوجه تکرار بعضی عوامل می‌شدم که در هر قصه، صحبت از 3 برادر می شود و قهرمان قصه حتما سفری دور و دراز دارد و با اژدها و عناصر ویرانگر چون دیوها و ... در جنگ است، اما پرسش این بود که چرا؟!

با مطالعه کتاب‌هایی که اساطیر را معرفی می‌کنند، ترجمه‌هایی از اسطوره شناسان برجسته مثل میرچاالیاده و گاستون باشلا و به خصوص آثار دانشمندان برجسته‌ای به نام استاد مهرداد بهار و یا استاد جلال ستاری و ... کلید ورود به تحلیل‌ها را یافتم و متوجه شدم که اقوام بومی و ساکن در این فلات که بعدها ایران نام گرفت، باورهایی اساطیری داشتند که چگونگی و بخصوص چرایی پیدایش هستی و به ویژه انسان را توضیح می‌دادند و در عین حال، وظایف اخلاقی انسان را یادآور می‌شدند، چرا که در بینش اساطیری، ادراک و شناخت هستی جدای از اخلاق نبود، چون که کمابیش، تمام اساطیر و در دوره‌ای از رشد مدنیت قائل به جدال اهورا و اهریمن بودند و در کنار همه این‌ها انسان معتقد به اساطیر، نظیر دوره‌های بعد و متاخر در تاریخ تمدن و فرهنگ بشر، جدایی میان ماده و معنا (مینو) و روح و جسم نمی‌دید و با آداب اساطیری و یا با گوش سپردن به متون اسطوره‌ای شرایط ورود به عالم خدایان و ایزدان و قهرمانان را فراهم می‌کرد.

به هر حال آن انسان دوردست ساکن در فلات ما، به دو منشاء جداگانه معتقد بود که در ستیز با همدیگرند و از الگوها و سرنمونه های نیک پیروی می‌کرد.

*اما درک این‌ها حتی الان نیز اگر مشکل نباشد کار آسانی هم نیست. آن نیاکان بسیار دور دست ما چگونه این مطالب را می‌فهمیدند؟

بله موضع دقیقاً همین است که بر خلاف تصور اولیه اسطوره شناسان که اسطوره کودکانه و فاقد عمق و غنا می‌دانستند بعدها و در سیر کمال اسطوره شناسی و ارتباط با اقوام حاشیه‌ای و قبایل سرخپوست و سیاهپوست و ... معلوم شد که بحث‌های پیچیده در اساطیر رواج دارد و از آن‌جا که این علم اسطوره شناسی در جهان، عملی جوان و در ایران بسیار جوان و بیشتر بر اساس ترجمه است. بنابراین حتی کسانی مثل شاعر توانمند احمد شاملو اساطیر و قصه‌های ایران را در حد بیان مسایل اخلاقی نظیر تحسین شجاعت و نوعدوستی فرو می‌کاهند. گفته شد که این بحث درست است اما کامل نیست، چون که قصه‌های ما مانند سرتاسر جهان مبانی اسطوره‌ای دارند و در ایران قصه‌ها حکمت خسروانی را توضیح می‌دهند که می‌دانیم در آثار شیخ اشراق و حتی بعدها، موضوع خیلی مهمی بود. منظورم این است که قصه‌های ما خیلی قابل بررسی هستند که مهجور مانده‌اند.

* اما آیا می‌توان گفت که اساطیر بر مبنای قصه‌ها ایجاد شده‌اند؟

بله! رابطه متقابلی میان عالم قصه‌ها و اسطوره‌ها برپا است، مثلا قصه مشهور «ملک جمشید» که کره‌ اسب دریایی داشت و از شرّ زدن پدرش گریخت و به شهری دیگر رفت و پادشاه شهر بیمار شد و دختر کوچک او، همسر ملک جمشید شده بود که شکمبه گوسفند بر سر کشیده و شاگرد باغبان شده بود و با بیماری شاهِ شهر، قرار می‌شود که گوشت شکار به او بدهند. ملک جمشید در شکل واقعی خود و سوار بر اسب، همه حیوان‌ها را جمع می‌کند و معلوم می‌شود او کیست و دشمنان شاه را شکست می‌دهد و...

تمام این قصه به طرزی آشکار، دارد «تیر یشت» از یشت های اوستا را توضیح می دهد! در آن یشت گفته شده است که ستاره تیر با دیو خشکی در جنگ است و دفعه اول شکست می‌خورد و دفعه دوم در کنار دریای اسطوره‌ای بر او پیروز می‌شود و ستاره تیر به شکل سه‌گانه مرد جوان، اسب و قوچ تجلی می‌یابد و بر همه حیوانات صحرا غالب است و مانند این‌ها.

* آیا قصه‌های ایرانی بیان سرراست یکی از یشت‌ها است؟

نه! برای نیاکان خیلی دور ما سه ایزد بسیار مهم بودند که ربط مستقیم با شرایط آب و هوای ایران، یعنی خشک  و نیمه بیابانی دارند. ایزد تیر که ایزد جوّ و فضا و معادل ایند را در اساطیر هند و ثور در اساطیر اروپای اسکاندیناوی است و آناهیتا که فرشته موکل آبها بود و ایزد بهرام که ایزد جنگ بود. در بسیاری از قصه‌ها دو ایزد آناهیتا و تیر- مانند همین قصه- باهم مرتبط و همکار می‌شوند و در بعضی از قصه‌ها سه ایزد مذکور مرتبط می‌شوند.

* پس تفاوت میان قصه‌ها و اسطوره‌ها در کجا است؟

در مخاطبان است. قصه را هر جا و در هر شرایطی می‌شد گفت و مخاطبش مردم عادی کشاورز و دامدار بودند که شیوه معمول زندگی بود. ولی اسطوره‌ها چون که توضیح و توجیه هستی بودند، در شرایط و در زمان و مکان خاص و نمادین از عوالم مینوی گفته می‌شدند و سازندگان اساطیر، بر مبنای ادراکات کهن، حکیم محسوب می‌شدند که با علوم انسانی و تجربی دوره خود نیز آشنایی داشتند و به عبارتی چون که انسان نمونه اصغر از عالم کبیر محسوب می‌شود، دانش تجربی جدا از دانش علوم انسانی و فلسفه و حکمت البته متناسب با دوران خودشان نبود اما به طرز بدیهی معلوم است که ابتدا قصه‌هایی بودند که بعد ساخت و پرداخت اساطیری پیدا می‌کردند.

* آیا می توان قائل بر این بود که اساطیر ثابت می‌ماندند؟

نه! مانند دیگر علوم آن‌ها نیز در معرض تحول بودند، شکل کامل پیدا می‌کردند و سپس، با تغییر شرایط و نحوه معیشت و یا با تهاجم و حذف مکانیکی و از بیرون، جنبه‌های مینوی خود را از دست داده و باز به عالم قصه ها پس می‌نشستند. مثلا در ایران، آن اساطیر قدیم حالا به غیر از زرتشتی‌ها دیگر کارکرد مینوی و باورمندی قوی ندارند و به نظر خیلی‌ها قصه و افسانه و غیرواقعی جلوه می‌کنند، در حالی که در 2 هزار سال قبل همین اساطیر باورهای اصلی اجداد ما به حساب می‌آمدند.

* می‌دانیم که ملت‌های توسعه یافته تحلیل اسطوره‌ها را بسیار جدی می‌دانند و موسسات عظیم دارند، ولی در این جا هنوز موضوع حاشیه‌ای است. اهمیت تحلیل و بررسی قصه‌ها و اسطوره‌ها در چیست؟

بعضی از پژوهشگران غربی مانند استاد الریش مارزلف، بر اساس ساختارگرایی قصه‌های ایرانی را به ساختار واحد، یعنی جدال میان خیر و شر تقلیل می‌دهند، اما آن طور که در همین کتاب «اساطیر افسون وش» تحلیل کرده‌ام، قصه‌های ایرانی مانند همه جای جهان، سیر تحول‌های عجیبی دارد. مثلا قصه‌های خیلی قدیمی را کشف کردم که اساطیر بین النهرین را بیان می‌کنند. اسطوره جهانی «اینانا و دوموزی» که برای اقوام بومی ساکن در این فلات به قالب و شکل قصه‌هایی درآمده که هنوز هم رواج دارند و بعد با ورود آریایی‌ها، فرهنگ و جهان نگری اقوام بومی با آنها آمیخته می‌شود و اساطیری شکل می‌گیرد که به طرزی حیرت آور هنوز هم رواج دارند مانند باور به سوشیانت و فراشکرد و فره ایزدی و مانند این‌ها. شناخت و بررسی این‌ها مانند شناخت شناسنامه و هویت خودمان است. در ایران بوده‌اند مردمان عزیزی که شیفته فرهنگ مردم بوده و قصه‌ها را گردآوری کرده‌اند مانند مرحوم صبحی و هدایت و انجوی شیرازی و چند انسان شریف دیگر اما تحلیل قصه‌ها و توضیح آن‌ها این شکل اولین بار است که انجام می‌شود.

* استقبال از کتاب چطور بود؟

تا حالا که جز تحسین شفاهی بعضی از دوستان مانند دکتر جواد مجابی، حسن محمودی، محسن فرجی، حمید محمدی، بهاء مرشدی و ... چیزی اتفاق نیفتاده است و از ابتدا هم می‌دانستم که با سردی نسبی مواجه می‌شود، چون که فضای غالب بر فرهنگ و هنر، فضایی سرد و افسرده و غرق در خود خواهی‌های بسیار حقیر و رذالت آمیز و یا دلالی و پول کلان درآوردن از طریق باند بازی‌ها و مانند این‌هاست و خودم هم مقصرم چون که با ساده‌دلی زیاد به دوستی‌ها اعتماد می‌کنم و با افسردگی به خاطر شرایط، انزوای تحمیلی را تحمل می‌کنم، به سراغ هیچ ناشر قدرتمندی نمی‌روم و ... تنها به این باور دارم که: خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر!

* و پرسش آخر، هزار و یک شب بخشی از کتاب است. چه نظری درباره این اثر جهانی دارید که بورخس و مانند او را شیفته خود کرده بود؟

همچنان که در همین کتاب بررسی کرده ام، در «شاه زمان» همان زروان و با همان کارکردهاست و یا در داستان مشهور «صیاد»، مبانی اساطیری آناهیتا شرح داده شده است و در عین حال باورهای زروانی و باورهای مهری و اوستایی سه اصل اساسی در لایه‌های پنهان این اثر عظیم است که البته منشاء هندی منتها مرتبط با اساطیر آریایی داشته و در گذر زمان در بغداد خلفای عباسی و سپس در مصر نیز با اسطوره‌های دیگر ملت‌ها همپا شده است منتها روح غالب، همان باورهای نیاکان ما است. چون که در باورهای زروانی، شر تقدم وجودی بر خیر دارد و در ضمن اهریمن دستیاری به نام «جهی» دارد که دختر اوست و از زروان است که امور متضاد خیر و شر زاده می‌شود و بنابراین دو اصل ناهمگون، ارجاع به امر واحد دارند که در تاریخ تحول اندیشه و ادراک بشر، موضوع بسیار جالبی است و در هزار و یک شب می‌بینیم که شاه زمان است که متوجه شرارت همسر خود و همسر برادرش می‌شود و دامنه شرارت به جهان نامشهود کشیده می‌شود که کنار دریای عمان، عفریتی می‌آید و ...

این‌ها را در کنار شهرزاد بگذاریم که به قول استاد جلال ستاری و در کتاب «افسون شهرزاد» معادل سپندارمذ است و خواهری به نام دئنا دارد که همان دنیازاد می‌شود و از مجاورت آن‌ها کردار نیک بر می‌آید. به هر حال، این‌ها بسیار مهم هستند ولی افسوس که باید با فداکردن خود و نزدیکان، کارکرد و حاصلش هم در میان این همه غلبه خود خواهی و "من" زدن‌ها و خوبینی، هیچ است هیچ!

---------------------

صادق وفایی

کد خبر 2104833

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha