به گزاش خبرنگار مهر نشست فرهنگی «نود سال با جلال» به مناسبت نودمین سالگرد تولد جلاآل احمد عصر روز شنبه دوم آذر با حضور جمعی از نویسندگان کشور در فرهنگسرای ارسباران برگزار شد.
در این نشست غلامرضا امامی نویسنده و مترجم در سخنانی با اشاره به اینکه تمام حرفهایش در مورد جلال را به زودی در کتابی با عنوان «جلال آل قلم» منتشر خواهد کرد، اظهار داشت: من امروز باشوق پذیرفتم که در این نشست صحبت کنم چون میبینم که در کشور ما نقد و نِق با هم یکی شده است و شریعتی و آل احمد باید امروز از چپ و است دشنام بخورند.
وی در ادامه با اشاره به شباهتهای شریعتی و آل احمد گفت: هر دوی آنها زاده روستا بودند و روحانی زاده، هرچند که پدر جلال روحانی متعبدی بود و پدر شریعتی روحانی برجستهای که با وجود منصب اجتهاد با لباس معمولی و غیرروحانی زندگی میکرد. شریعتی و آلاحمد هر دو به زبان و فرهنگ فرانسه آشنا بودند و به نهضت ملی مرحوم مصدق دلبسته بودند و برای پیروزی آن سختی زیاده دیده بودند آن هم در غیاب احزاب سیاسی که باید روشنفکران بار تحولات سیاسی را به دوش میکشیدند.
امامی ادامه داد: نباید از جلال توقع داشت که یک رهبر حزبی باشد. او قبل از هر چیز یک هنرمند و نویسنده است و نه رهبر یک حزب و یا گروه. هنر همه واقعیت نیست که واقعیت را روزنامهنگاران و مورخان صالح بیان میکنند. هنر پرواز واقعیت به حقیقت است و هیچ چیز آن را محدود نمیکند جز عدالت. هنر بزرگ جلال نیز این بود که فرهنگ شفاهی مردمش را به فرهنگ کتبی آنها نزدیک کرد. هنر دیگر او این بود که مانند یک باغبان در هر کسی که استعدادی و یا نقشی میدید آن را بارورئ میکرد؛ انگار نفسش حق بود.
این نویسنده افزود: جلال همیشه با شتاب سخن میگفت، به شتاب مینوشت و حرکت میکرد و طبیعی است که آنچه با شتاب صورت پذیرد جای نقد هم دارد. شاید گاهی پاسخهای او به برخی سوالات شایسته خوشایند نبود اما بدون شک در آن موضوع فتح بابی تازه به شمار میرفت که نبض زمانه را در دست میگرفت.
امامی در ادامه با تاکید بر اینکه شریعتی و آلاحمد هر دو در پی برافروختن شعله آگاهی و آزادی بودند گفت: جلال یکی از کسانی بود که در پیریزی کانون نویسندگان ایران نقش داشت و اعتقاد داشت که نویسنده باید آزاد باشد و در بیان آنچه میبیند و میخواهد ببیند و بنویسد آزادی داشته باشد و اگر مشکلی در کارش به وجود میآید باید در دادگاه صالح به کار او رسیدگی شود. او معتقد بود که کتاب باید قبل از انتشار هیچ سدی برای منتشر شده نداشته باشد و سلیقه فردی نباید بر آراء اهل کتاب سایه بیاندازد. جلال و شریعتی هر دو در پی گوهر و شیفتگی کوشیدند و بيخود نیست که پیمانه عمرشان به پنجا هم نرسید و جوانمرگ شدند و حتی فرصت نقد آزاء خودشان را نیز نیافتند.
این مترجم و دوست قدیمی آلاحمد در ادامه با انتقاد از آنچه مُد شدن فحاشی به آلاحمد و شریعتی نامید تصریح کرد: کار ما امروز به جایی رسیده که در کشور ما یک روشنفکر رسما و در مصاحبهای اعلام میکند آلاحمد یک قاتل بوده است و برای ادعای خود سندی هم رو نمیکند و یا مثلا میگوید شریعتی دروغگو است اما دلیلش را نمیگوید. یا مثلا آن مرد ابروکمانی مصاحبه کرده و میگوید شریعتی و جلال هر دو ساواکی بودهاند و من ماندهام اگر اینطور است که این آقا میگوید پس این همه فشار دولت وقت به آنها برای چه بوده است و زندان برای چه رفتند؟ متاسفم که امروز به جایی رسیدهایم که آلاحمد و شریعتی باید از هر دو طرف تفکر چپ و راست چوب بخورند آن هم تنها به جرم اینکه به دنبال بازگشت انسان ایرانی به خویش بودند.
امامی افزود: سوال من این است که اگر شریعتی و جلال را از روشنفکری ایران حذف کنیم، چه داریم که جای آنها بگذاریم؟ مگر جز این است که جلال در زندگی خود سعی کرد سخن مذهبیها را به میان روشنفکران بیاورد و شریعتی سخن روشنفکران را به میان مذهبیها؟ مایه تاسف است که در خارج از ایران خانهها و اقامتگاههای مفاخر فرهنگیشان را حفظ میکنند و ما اینجا تنها بلدیم به آنها فحاشی کنیم. این یعنی زدن سرنا از سر گشادش. چند وقت قبل در یک مجله دیدم فردی که خودش را از نوادگان میرزا آقاخان نوری معرفی کرده بود یعنی همان نوکر شناخته شده انگلیس، عنوان کرده است که مصدق جاسوس انگلیس بوده و امیرکبیر هم. من اگر با نوادگان مصدق و یا امیرکبیر آشنایی داشتم، به آنها توصیه میکردم از این فرد شکایت کنند. این فحاشی در حق کسی که استعمار انگلیس را به زانو درآورده است، روا نیست.
وی همچنین گفت: من نمیخواهم از جلال اسطوره بسازم اما باور دارم امروز او میان دشمنان مغرض و آشنایان شاید مخلص در حال نوسان است.
امامی: برخلاف باور همگان، بر پیکر جلال آلاحمد، محدث ارموی نماز خواند نه آیتالله طالقانی
امامی در ادامه با اشاره به دیدار آخرش با آلاحمد گفت: آخرین بار او را بر سنگ سپید مردهشورخانه دیدم. سرش کمی خم شده بود و چشمهایش خاموش و البته رد خونی بر روی صورتش. انگار میگفت سر همهتان را کلاه گذاشتم و رفتم اما من دیدم که ماند و نرفت که ای بسا بسیار زندگان که آروزی مردگان را دارند. بر پیکر او نیز بر خلاف باور همگان محدث ارموی نماز خواند و آقای طالقانی در مراسم چهلم آلاحمد حاضر شد و تسلیت گفت.
وی همچنین به ذکر خاطرهای از آلاحمد پرداخت و گفت: در سال 46 پس از آزادی آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان از زندان به او پیشنهاد دادم که به دیدار آنها برویم. دسته گلی خریدیم و ابتدا به منزل بازرگان رفتیم. او میگفت با بازرگان جندان آشنایی ندارد. در آن جلسه اما بسیار با ادب صحبت کرد و گفت: به تازگی کتاب خاطرات مالکوم ایکس را خواندهام و به نظرم بد نیست که ترجمه شود و آقای بازرگان پذیرفت که دخترش این ترجمه را از متن فرانسوی آن انجام دهد که خانم زری حجازی این کار را بعدها صورت داد. بعد از آن به دیدن آیتالله طالقانی رفتیم. یادم هست در آن دیدار آلاحمد در حال سیگار کشیدن بود و جمعی از روحانیون نیز به دیدار آقای طالقانی آمده بودند که ناگهان یکی از علما شروع به صحبت کرد که این آقای آلاحمد خدمتهای زیادی به اسلام کرده و متدین است و... ناگهان آقای طالقانی گفت: نه. این تهمتها به جلال نمیچسبد و جلال هم در ادامه خطاب به آقای طالقانی گفت: آقا دست ما را رو نکن و بعد آقای طالقانی گفت: جلال آنچه هستی بهتر است از آنچه میگویند و جلال نیز در پاسخ گفت: آقا در خدمتیم و بعد هم آقای طالقانی تاکید کرد که تا روحانیون و روشنفکران در کنارهم نباشند، پیروزی نزدیک و ممکن نمیشود.
امامی همچنین با اشاره به یادداشتهای روزانه آلاحمد، گفت: جلال مقدار زیادی یادداشت روزانه داشت که بعد از مرگش در سه نسخه تهیه شد. یکی به خانه شمس رفت و یکی به خانه سیمین دانشور و یکی به خانه پرویز داریوش. امروز متاسفم که بگویم یکی از بازماندگان یکی از این سه خانواده که فعلا نامی از او نمیبرم از ارائه این یادداشتها برای انتشار سرباز میزند و طلب پول میکند. من به یاد دارم که جلال در دادگاه آقای طالقانی حاضر بود و در یاددداشتهایش در مورد آن نوشته و حتی وصیتنامه جلال را نیز در آن یادداشتها دیدهام. من دو مجلد دیگر را دیدم و آن سومی را آن فرد تحویل نمیدهد. من همین جا اعلام میکنم که در صورت ادامه پیدا کردن این رفتار، نام او را فاش میکنم. معنی نداد وقتی وراث آل احمد زنده هستند، با یادداشتهای او چنین برخوردی شود. من امیدوارم این یادداشتها به سرنوشت کتاب «کوه سرگردان» که سیمین دانشور خودش برای من 20 صفحهاش را خواند و بعداً از اصل برخی منکر وجودش شدند، دچار نشود.
وی در پایان تاکید کرد: جلال نویسنده مردم بود. هم در شادی مردم بود و هم در عزای آنها. هم به مسکو رفت و هم به آمریکا و هم به مکه و هم به تمام ایران. من نمیگویم که پیرو راه او باشیم اما دشنام هم ندهیم.
نظر شما