محبوبه نجفخانی، مترجم کودک و نوجوان در گفتگو با خبرنگار مهر، گرایش به افسانهها و قصهها را، پدیدهای جهانی دانست و افزود: تنها مخاطبان ایرانی از افسانه استقبال نمیکنند؛ امروز بسیاری از کشورها به افسانه روی آوردهاند زیرا افسانهها پایان خوشی دارند و این مسئله به انسان ناامید امروز امید میدهد که یک روز ناراحتیها به پایان میرسد و روشنی و خوبی بر بدی و تیرگی، چیره میشود.
مترجم مجموعه آثار رولد دال براین باور است که ما هنوز نتوانستهایم واقعیتهای اجتماعی خود را آنگونه که باید و شاید به نسل امروز منتقل کنیم. او گرایش نوجوانان به افسانهها را واکنشی کاملا طبیعی دانست و افزود: جوان و نوجوانی که پاسخ پرسشهای خود را در عالم واقع پیدا نمیکند، خواه ناخواه به جادو و فانتزی پناه میبرد،حتی اگر شرایط جامعهاش به گونهای باشد که واقعگرایی در آن بیشتر و طرفداران افزون تری داشته باشد.
نجفخانی، تنهایی را درد اصلی و مشترک انسان امروز دانست. به گفته او انسان سرخورده امروز بر آن است تا با فراز از واقعیتها،خواستهها و تمایلات سرکوب شده خود را در دنیایی دیگر بیابد.آدمی که در جهان امروز زندگی میکند از صنعت و جهان صنعتی به ستوه آمده و دنیای دیگری را جست و جو میکند. انسانی که اگر میتوانست پاسخ سوالهای بی شمارش را بیابد تا این اندازه سرخورده و دلزده نمیشد... می بینید که گرایش به آثار فانتزی چندان هم بی دلیل نیست!
مترجم «آبشار یخی» که به اسطورههای اسکاندیناوی میپردازد با اشاره به ضرورت گردآوری و نوکردن قصهها و افسانهها گفت: نویسندههای ما به خوبی میتوانند بچهها را با اساطیر آشنا کنند. برای مثال، شما سهگانه آرمان آرین، «پارسیان و من» را بخوانید. بخشی با تخیل نویسنده نوشته شده و بخش دیگر اسطورهها وافسانههای ایرانی است. جلد نخست به آژیدهاک، جلد دوم به رستم و جلد سوم به کوروش پرداخته و به نوعی هم به تاریخ توجه کرده، هم به اساطیر ایرانی. مهمتر از همه اینکه این داستانها، با یک تکنیک روزآمد نوشته شده برای اینکه آرین، جوان است، کتاب میخواند، فیلم میبیند و اصلاً این کتابها را بر اساس بازیهای کامپیوتری نوشته است.
نجفخانی معتقد است: کشورهایی چون آمریکا که گذشته و تاریخ ندارند، برای خود موزه میسازند و فرهنگ و هویت ساختگی خود را به بهترین وجه معرفی میکنند. آن وقت ما قدر داشتههایمان را نمیدانیم یا نابودشان میکنیم و یا دودستی به دیگران میبخشیم. این ما هستیم که اجازه میدهیم مولانا و رازی و ابوعلی سینا از آنِ کشورهای دیگر شود. برای مثال، این بار در سفر به آمریکا به خانه مارگارت میچل رفتم و دیدم عکس همه اقوام او را به دیوار آویختهاند و راهنما توضیح میداد که میچل در خلق فلان شخصیت داستانش از زن عموی خود الهام گرفته که تصویرش را بر دیوار میبیند. جالب اینکه خانه میچل، سه بار دچار آتش سوزی شده و لباسهه و وسایلی که آنجا میبینم متعلق به نویسنده نیست، بلکه همه چیز بازسازی فضایی است که مارگارت میچل در آن زندگی میکرده است بعد ما خانه پروین و فروغ و صادق هدایت را نابود میکنیم.
مترجم مجموعه «دلتورا» معتقد است: ما برای بچههایی که خارج از ایران زندگی میکنند و دلشان میخواهد هویت و پیشینه خود را بشناسند، کتابی نداریم. همچنانکه داستان جذابی نداریم تا بچهها با خواندن آن به ادبیات و فرهنگ و تاریخ و شاعران و نویسندگان خود علاقهمند شوند؛ این در حالی است که آنور آبیها برخلاف ما از قالبهای جذاب روز برای معرفی خود استفاده کردهاند. ما تا زمانی که نتوانیم شعر، ادبیات، فرهنگ و تاریخ خود را در قالبی جذاب و روزآمد به بچهها معرفی کنیم، نمیتوانیم از آنها توقع داشته باشیم به آرامگاه کسی بروند که او را نمیشناسند یا بازدید از خانهای برایشان جذاب باشد که روزگاری متعلق به کسی بوده که باز نمیشناسندش. شناخت، علاقه میآورد. نوجوانان تا سهراب سپهری و شعر او را نشناسند رفتن به کاشان و گلستانه و نفس کشیدن در فضایی که روزی سهراب در آن نفس کشیده، برایشان هیچ لطف و جذابیتی ندارد.
نظر شما