به گزارش خبرنگار مهر، رمان «قزاقها» نوشته لف تالستوی با ترجمه عباس علی عزتی به تازگی در قالب یکی از عناوین مجموعه «جهان کلاسیک» نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب صد و هشتاد و چهارمین عنوان مجموعه «داستان خارجی» است که توسط این ناشر چاپ می شود.
همان قدر که رمان «تاراس بولبا» نوشته گوگول را می توان نتیجه منطقی رویکرد ادبیات روسیه به موضوع قزاقها بعد از جنگ با ناپلئون دانست، این اثر تالستوی هم آغازگر موجی جدید با رویکردی تازه است که تا زمان نوشته شدن «دن آرام» شولوخف، دوام و گسترش پیدا کرد. این رمان هم مانند اثر گوگول، به ارائه قهرمانی مردمی میپردازد. تالستوی در این راه، از تجربه نویسندگان پیش از خود به ویژه گوگول، که در ارتقای قهرمان مردمی نقشی عمده داشت، بهره برده و بی آن که با روش نویسندگان پیش از خود مخالفت کند، به راه خود رفته است.
لف تولستوی در رمان «قزاق ها» روزمرگی زندگی قهرمان را نشان داده و شکوه و شجاعت او را بسط می دهد. این نویسنده در رمان مذکور، تاکید خود را بر همزیستی فرهنگ شرقی و غربی یعنی قفقازی و روسی می گذارد و با ترسیم تابلوهایی از ظاهر مقبول و قابل اعتنای این همزیستی، از مسائل آن نیز غفلت نمی کند و به دشواری هایی که قزاق ها در زندگی دارند، اشاره می کند.
رمان «قزاق ها» در ۴۲ بخش نوشته شده است. این رمان از آثار اولیه تالستوی است که آن را در سن ۲۴ سالگی نوشته است. اما می توان ویژگی های قلمی که «آنا کارنینا» و «جنگ و صلح» را نوشته، در این رمان مشاهده کرد.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
لوکاشکا تراشیدن سنبه را تمام کرده بود و حس می کرد چشم هایش سنگین شده، با خودش گفت «وقتشه بیدارشون کنم.» به طرف رفقایش برگشت، نگاه کرد تا ببیند پاها مال کیست که ناگهان به نظرش رسید چیزی در آن سوی تِرِک شالاپ شلوپ کرد، دوباره به افق روشن کوه ها در زیر هلال وارونه، به خط ساحل، تِرِک و درختی که حالا به وضوح دیده می شد در آن شناور است، نگاه کرد. به نظرش آمد که او حرکت می کند، ولی ترک و درخت حرکت نمی کنند؛ اما این تصور فقط یک لحظه دوام آورد. دوباره نگاه کرد. یک درخت بزرگ سیاه با شاخه هایش مخصوصا توجه او را جلب کرد. درخت به طرز عجیبی بدون این که نوسانی داشته باشد یا بچرخد درست وسط رودخانه شناور بود. حتا خیال کرد خلاف جریان آب شناور است، و ترک را قطع می کند و به طرف شن های ساحل می رود. لوکاشکا سرش را بالا آورد و با نگاهش آن را تعقیب کرد. درخت به طرف ساحل شناور بود، ایستاد و به طرز عجیبی تکان خورد. لوکاشکا خیال کرد دستی از زیر درخت بیرون آمده. با خودش فکر کرد «راهزنه، خودم می کشمش!» تفنگش را قاپید و بدون دستپاچگی، اما سریع، پایه ای درست کرد، تفنگ را روی آن گذاشت و بی صدا نگه داشت، بعد آن را از ضامن خارج و نفسش را حبس کرد، هدف گیری کرد و همه چیز را به دقت زیر نظر گرفت...
این کتاب با ۹۳ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۱۴۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما