۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۹

درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی؛

کاربردهای حق در آیات قرآن/ خداوند؛ دیکتاتور یا حکیم

کاربردهای حق در آیات قرآن/ خداوند؛ دیکتاتور یا حکیم

آیت الله مصباح یزدی گفت: نسبت به بسیاری از آیات اعتقاداتی که در دین مطرح می‌شود، برداشت‌های نادرستی می‌شود که  گاهی ضررهای سنگینی دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر مشروح درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی است که در ۲۱ خرداد ماه ایراد شده است.

اشاره

در جلسه گذشته به این‌ نتیجه رسیدیم که براساس دلائل عقلی و دلائل نقلی، اصل حق باید از طرف خدای متعال قرار داده شود، و اگر هر کسی در هر شرایطی حقی را پیدا کند _هرچند ناخودآگاه_  متکی به اراده الهی و حقی است که خداوند بر بندگانش دارد. هم‌چنین از فرمایش امام سجادصلوات‌الله‌علیه در آغاز رساله حقوق نیز عبارتی را نقل کردیم که به صراحت بر این مطلب دلالت دارد.

 خداوند؛ دیکتاتور یا حکیم

یکی از شبهاتی که درباره همین مطلب ممکن است در ذهن خیلی‌ها بیاید، این است که اگر باید خداوند اصل حق را  جعل کرده باشد و هر حقی جعل می‌شود باید با اذن خدا باشد، یک نوع دیکتاتوری است؛ این چه صفتی است که شما به خدا نسبت می‌دهید؟! صورت علمی و فنی این شبهه همان مطلبی است که از قدیم ‌الایام در بحث‌های کلامی به این صورت مطرح شده است که آیا اراده خدا اراده گزافی است یا به صورت دیگری است؟ کسانی که با معارف اسلامی آشنا نیستند و با لحن قرآن و محکمات و متشابهات قرآن بیگانه‌اند، وقتی با ذهن ساده و عرفی با آیاتی مثل فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَن یَشَاء وَیَهْدِی مَن یَشَاء؛[۱] وَمَن یُضْلِلْ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ؛[۲] ،برخورد می‌کنند چنین معنایی به ذهن‌شان  می‌آید که اگر خدا خود چنین می‌کند، پس ما چه کاره‌ایم؟! در آیه دیگری خداوند می‌فرماید: وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ؛[۳] 

اگر خدا بخواهد ضرری به تو برساند، هیچ کس جز خودش نمی‌تواند جلویش را بگیرد و آن را برطرف سازد، و  اگر درباره کسی نیز اراده خیری داشته باشد، هیچ کس نمی‌تواند جلویش را بگیرد. برخورد سطحی با این آیه‌ها نیز مستلزم برداشتی نادرست می‌شود که از لحاظ اخلاقی یک نوع دیکتاتورمآبی و از لحاظ اعتقادی نوعی جبر است. همان‌طور که می‌بینید نسبت به بسیاری از آیات اعتقاداتی که در دین مطرح می‌شود، برداشت‌های نادرستی می‌شود که  گاهی ضررهای سنگینی دارد. همین طور وقتی درباره قضا و قدر می‌گوییم همه چیز تابع قضا و قدر الهی است، این به ذهن می آید که پس ما چرا بی‌خود تلاش کنیم؛ هر چه قسمت است همان می‌شود!

بنابراین باید توجه پیدا کنیم که جامعه ما به‌خصوص نسل جوان ما به آموزه‌هایی نیازمند است که این مطالب اعتقادی را برایشان تبیین و شبهاتش را حل کند. این مسئله ساده‌ای نیست و باید آن‌ را جدی بگیریم و بالاخره آن‌هایی که برنامه‌ریزی‌های آموزش و پرورش و برنامه‌های فرهنگی را در اختیار دارند، این‌ها را در نظر داشته باشند که مبادا درست عکس این مطالب اتفاق بیفتد و سیاست‌گذاری‌های آموزشی و فرهنگی ما به سمت و سویی برود که نتیجه‌اش تضعیف ایمان و کم‌توجهی به معارف اسلامی باشد.

شبهه‌ای که مطرح شد شاخه‌های مختلفی دارد. بخشی از آن مربوط به قضا و قدر است که اکنون محل بحث ما نیست، ولی یک شاخه‌اش مربوط به بحث ما می‌شود و آن این است که سرّ این چیست که می‌گوییم هر حقی هر کس دارد باید به حقی که خدا وضع کرده، برگردد و اگر حقی تعیین شود یا قانونی وضع شود باید به اذن خدا باشد؟ این مسئله را چگونه می‌شود اثبات و تبیین کرد که دلپذیر باشد و بتوانیم بفهمیم و قبول کنیم؟

کاربردهای حق در قرآن

ابتدا بیاید ببینیم کاربرد واژه «حق» در قرآن به چه معناست. آیا این واژه به همان معنای حقوقی مصطلح که در جلسه گذشته ذکر کردیم به کار رفته است یا به معنای دیگری است؟ شاید در هیچ زبانی مثل زبان عربی مشترکات لفظی و چیزهایی که در حکم مشترک لفظی است وجود نداشته باشد. در فارسی نیز مشترک لفظی داریم. برای مثال کلمه «شیر» معانی مختلف شیر آب، شیر حیوانات پستاندار، و شیر درنده را دارد و هر جا که این کلمه استعمال می‌شود باید از قرائن فهمید که منظور کدام معناست. این حالت در عربی بسیار زیاد است. اکنون کلمه حق را در قرآن ملاحظه بفرمایید! إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا؛[۴] وعده خدا حق است.

روشن است که در این‌جا حق به  معنای مصطلح حقوقی آن نیست. در این‌جا حق به این معناست که وعده‌ای است که حتما عمل خواهد شد. از طرف دیگر، وقتی می‌گوییم این ادعا حق است یا باطل، به این معناست که  مطابق واقع است یا مطابق واقع نیست. در این‌جا حق و باطل به  معنای راست و دروغ به‌کار رفته است. نمونه کاربرد این کلمه به این معنا در قرآن: وَإِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَّبِّکَ؛[۵] یعنی این کتاب واقعیت  دارد؛ کتاب خداست و جعلی نیست.

 حال، وقتی می‌گوییم اراده خدا حق است به این معناست که اراده او گزافی نیست. گاهی انسان نسبت به کاری اراده می‌کند ولی این اراده گزافی است و دلیلی ندارد. برای مثال، من در خیابانی در حال حرکت بوده‌ام و به یک دو راهی رسیده‌ام که نمی‌دانم از کدام یک بروم و به صورت اتفاقی یکی‌ را انتخاب کردم. در این‌جا درست است که با اراده خودم این راه را رفته‌ام اما این انتخاب از روی آگاهی و تصمیم برای رسیدن به هدفی نبوده‌است. این را اراده گزافی می‌گویند. در مقابل این، اراده عقلانی و حکیمانه است.

نظام احسن

درست است که می‌گوییم همه چیز تابع اراده خداست، اما اراده او گزافی نیست. آن‌قدر کارهای خدا دقیق، منظم و حساب‌شده است که هیچ بشری به تنهایی نمی‌تواند حکمت‌های یکی از کارهای خدا را تا آخر کشف کند، مگر این‌که خدا خود به او الهام کند. حضرت موسی یکی از انبیاست که در خانه فرعون و در آغوش همسر فرعون پرورش پیدا می‌کند، تا زمانی که به پیامبری مبعوث می‌شود. یکی دیگر از همین پیغمبران عیسی‌بن‌مریم است که هنوز در گهواره بود و گفت: إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا.[۶] علت این تفاوت را کسی غیر از  خدا نمی‌داند.

آن‌قدر رموز و حکمت‌های پیچیده در کار است که روی حساب عادی هیچ مخلوقی نمی‌تواند بر آن‌ها احاطه پیدا کند، مگر این‌که با تعلیم و الهام الهی به فردی عنایت شود. ذهن و معلومات انسان کفاف نمی‌دهد که همه اسراری که با این کار ارتباط دارد، بفهمد. ولی کار خداست و تمام ظرافت‌ها در آن ملحوظ است و هیچ جهت خیر یا شری نیست که در کاری باشد و خدا از آن غافل باشد؛ لَا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلَا فِی الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِن ذَلِکَ وَلَا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتَابٍ؛[۷] سر سوزنی از علم خدا خارج نیست.

یکی از معانی حق بودن کار خدا، حکیمانه بودن آن است؛ یعنی این کار می‌بایست به همین صورت انجام شود و اگر غیر از این بود هزار عیب پیدا می‌کرد. همه کارهای خدا حکیمانه است. نه یک کار او بلکه کل یک کشور و ارتباطاتی که بین موجودات آن است همه منظم است و حساب دارد. ارتباط این کشور با کشورهای دیگر و حوادثی که در آن اتفاق می‌افتد، همه این‌ها با همه انسان‌های عالم و همه انسان‌ها با موجودات دیگری که روی این کره هستند و این کره با کرات دیگر، همه به هم مربوط است.

خداوند هر کدام از این‌ها را طوری قرار داده است که هر چیزی در هر جای عالم تأثیری داشته باشد، به نحو احسن باشد. این‌که می‌گویند خلقت عالم طبق نظام احسن است؛ یعنی اولا عالم نظام دارد و همه این‌ها به هم پیوسته و مربوط است، ثانیا این نظام از این بهتر نمی‌شد؛ البته در بین این‌ها حسن و قبح‌های نسبی وجود دارد، ولی مجموع این‌ها با ارتباطاتی که دارد بهترین شکل خلقت است. اگر غیر از این ممکن بود، خدا بخیل نبود و طور دیگری می‌آفرید؛ الذی احسن کل شیء خلقه.  

حق در مقابل باطل، لهو و عبث

قرآن در چند آیه با تعبیرات مختلفی تأکید می‌کند که خداوند عالم را برای هدف حکیمانه‌ای خلق کرده است. خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ؛[۸] در این آیه می‌فرماید: آسمان و زمین را به حق آفریدیم؛ یعنی این خلقت هدف حکیمانه دارد. در مقابل این «حق» سه واژه «باطل»، «لهو» و «عبث» قرار دارد. أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا؛[۹] شما خیال می‌کنید آفرینش‌تان عبث و بیهوده است و نتیجه شایسته‌ای بر آن مترتب نمی‌شود؟! قرآن روی این طرز فکر حساسیت دارد، و می‌فرماید: لَوْ أَرَدْنَا أَن نَّتَّخِذَ لَهْوًا لَّاتَّخَذْنَاهُ مِن لَّدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ؛[۱۰] وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا بَاطِلًا ذَلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ.[۱۱] 

قرآن با  این تعبیرات تأکید می‌کند که خیال  نکنید عالم همین‌طور اتفاقی، تصادفی و بی‌هدف آفریده شده است. توجه داشته باشید که تنها منکران خدا از این‌گونه سخنان نمی‌گویند، بلکه برخی از  بنی‌اسرائیل که خدا بیشترین پیغمبرانش را برایشان فرستاد و بهترین نعمت‌ها را به آن‌ها داد، بعد از آن‌که کسانی از آن‌ها عصیان کردند، گفتند: درست است که خداوند انسان را خلق کرد، اما وقتی دید آدمیزاد این قدر معصیت می‌کند، از کار خودش پشیمان شد!

دعوت خداوند به اندیشیدن درباره حکمت خلقت

در مقابل همه این انحرافات انسان باید بفهمد که این خلقت سرسری نیست. گاهی خداوند روی مسایل بسیار ریز دست می‌گذارد و متناسب با آن به مخاطبان می‌گوید: درباره این‌ها فکر کنید. می‌فرماید: أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کیف خلقت؛[۱۲] شما عرب‌ها که با شتر سر و کار  دارید، درباره حکمت‌های به‌کار رفته در خلقت این حیوان فکر کنید! در سوره تبارک می‌فرماید: الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَّا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هل تری من فطور* ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِأً وَهُوَ حَسِیرٌ؛  ما عالم را بیهوده خلق نکردیم. برو فکر کن، خوب نگاه کن! چشمت را باز کن! با نگاهی که همراه با بصیرت باشد، خوب نگاه کن، ببین جایی را می‌بینی که کاری باید انجام گیرد و انجام نگرفته است؟! اگر درست نگاه کنی، چشم‌هایت خسته می‌شود ولی به هیچ جایی که چنین مشکلی در آن باشد نمی‌رسی.

انسان؛ معجزه آفرینش

در میان موجودات اگر خداوند انسان را خلق نکرده بود، باز جای فطور بود. یعنی چیزی که جا داشت در این عالم پیدا شود، ولی پیدا نشده بود و خدا کم گذاشته بود. هنگامی که این زمین مستعد شد که انسان در آن زندگی کند، خداوند فرمود: انی جاعل فی الارض خلیفه. این‌ها همه حق بودن خلقت است. در میان همه موجودات، موجودی را که نسبت به همه آن‌ها برتری دارد، آفرید و همان وقت فرمود: تبارک الله احسن الخالقین. ویژگی این مخلوق در مقابل همه مخلوقات دیگر، حتی فرشتگان، این است که طوری آفریده شده که خودش بتواند سرنوشت خودش را تعیین کند.

به قول ریاضی‌دان‌ها در نقطه‌ای از محور ایگرگ‌ها قرار گرفته‌است که هم می‌تواند به سوی بی‌نهایت بالا برود، و هم می‌تواند به منهای بی‌نهایت تنزل کند. در میان افراد این موجود، هم کسانی پیدا می‌شوند که شیطان نزد آن‌ها باید شاگردی کند و هم کسانی پیدا می‌شوند که فرشتگان به آن‌ها می‌گویند: لو دنوت أرملة لاحترقت. این همین آدمیزاد است. همه این‌ها از یک اسپرم خلق شده‌اند.

هم پیغمبر و هم شمر در این جهات ظاهری شبیه هم هستند؛ اما خداوند در او قدرتی قرار داده که می‌تواند آن طور پرواز کند و اوج بگیرد، همان‌طور که می‌تواند تنزل کند و از هر حیوانی پست‌تر شود. گاهی یک فرد نصف  عمرش را اوج می‌گیرد و تا نزدیک عرش می‌رود و بعد سرنگون می‌شود و به اسفل السافلین می‌پیوندد. این معجزه آفرینش نیست؟! درست است که سقوط هم می‌کند، خیلی هم عذاب می‌کشد و عذابش به دیگران هم سرایت و آن‌ها را هم اذیت می‌کند، اما اگر این‌ ظرفیت‌ها نبود، لیاقت آن اوج گرفتن را هم پیدا نمی‌کرد.

ارزش آن اوج به این است که اختیاری است. اگر راه یک‌طرفه بود این قدر ارزش نداشت؛ یک راه بود که همه باید بروند. فرشتگان این طورند. اما خداوند موجودی را خلق کرده است که هم بتواند به سوی بی‌نهایت مثبت پیش برود و هم بتواند به بی‌نهایت منفی سقوط کند. این است که معجزه آفرینش است و این خودش نظام احسن است. اگر این نبود عالم کمبود داشت.

اگر عالم پر از فرشتگان معصوم بود، روشن است که عصیانی در عالم واقع نمی‌شد، اما کسی چنین اوج اختیاری نیز پیدا نمی‌کرد؛ پیغمبری هم به معراج نمی‌رفت؛ اصلا کسی لیاقت آن رحمتی را پیدا نمی‌کرد که پیغمبر اکرم و سایر معصومان به آن نائل شدند. ارزش این کار برای این است که می‌تواند در جهت ضد آن هم حرکت کند، اما این راه را انتخاب می‌کند و حاضر است همه چیزش را در این راه فدا کند.

روشن است رحمتی که خداوند برای چنین موجودی مقدر فرموده است رحمت خاصی است که هیچ مخلوق دیگری لیاقت دریافت آن را ندارد، بلکه اصلا نمی‌تواند آن را درک کند، و اصلا مزه‌اش را نمی‌فهمد. مثل کسی است که شامه ندارد و بوی بد و خوب را درک نمی‌کند. برای چنین کسی بوی عطر و بوی لجن مساوی است. موجودی می‌تواند این رحمت را درک کند، که بتواند این دو طریق متقابل را بپیماید و با انتخاب خودش این مسیر را برود. این همان موجودی است که خدا با خلقتش فرمود: تبارک‌ الله احسن الخالقین.

ضرورت‌های شناخت آگاهانه

برای این‌که انسان بتواند به هدف خودش برسد و راه صحیح را آگاهانه و با اراده خودش انتخاب کند، لوازمی نیاز دارد؛ اولا باید بفهمد که هدف چیست و اگر از این راه برود، به کجا می‌رسد. اگر این مسئله را نداند، کار کورکورانه‌ای انجام داده است و ارزشی ندارد. ثانیا باید راهی که او را به آن هدف می‌رساند، بشناسد. در مرحله بعد باید برای پیمودن این راه انگیزه داشته باشد. باید در وجودش انگیزه‌ای برای خیر وجود داشته باشد که نسبت به حوادث عالم بی‌تفاوت نباشد. خداوند درباره برخی از انسان‌ها می‌فرماید: ما پیغمبرانی فرستادیم که مردم را هدایت کنند، اما این‌ها گفتند: بله برای پدران‌مان هم پیغمبرانی آمدند، آن‌ها هم گاهی زندگی سختی داشتند، گاهی هم راحت بودند؛ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء؛ بی‌اعتنایی کردند، دم را غنیمت شمردند. سرانجام‌شان چه شد؟ فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ.[۱۳]

برای این‌که انسان راه کمال را انتخاب کند، باید انگیزه فطری و درونی به طرف کمال داشته باشد و بخواهد کامل‌تر شود. خداوند انگیزه‌ای در درون ما قرار داده است که ما را به طرف پیشرفت، خیر و کمال می‌کشاند. افزون بر شناخت هدف و راه، و داشتن انگیزه، باید در خارج نیز وسایلی فراهم شود که انسان بتواند کاری که می‌خواهد انجام بدهد. بسیاری از انسان‌ها دوست دارند که عالم، مجتهد، فیلسوف یا... شوند ولی این وسایل برایشان فراهم نیست. من خودم در سفری که به بروکسل داشتم با مسلمانانی از شمال آفریقا روبه‌برو شدم که  عاجزانه می‌گفتند: دعا کنید ما می‌خواهیم فرزندان‌مان را به قم بفرستیم درس دینی بخوانند؛ این‌جا هیچ وسیله‌ای نیست و جز این فرهنگ فاسد غربی چیزی یاد نمی‌گیرند. اما ما قدر این مدارسی را که در اطراف ماست نمی‌دانیم.

جایگاه ربوبیت تشریعی

با توجه به مطالب بالا انسان به ربوبیت دیگری غیر از ربوبیت تکوینی نیازمند است تا مقدمات بالا برایش فراهم شود. این ربوبیت همان ربوییت تشریعی است که متعلقش کار اختیاری انسان است. خداوند نسبت به  ما ربوبیتی تکوینی دارد، مثل این‌که یکی را مرد و یکی را زن قرار داده است؛ یا ابتدا انسان شیرخوار است، بعد نوجوان و سپس جوان می‌شود. این‌ها ربوبیت تکوینی الهی است. اما این‌که انسان چه یاد بگیرد، حق و باطل را بشناسد و بتواند براساس آن عمل کند، و شرایط بیرونی‌ چگونه باشد، به ربوبیت تشریعی برمی‌گردد.

وقتی قرآن صحبت از نعمت‌های الهی می‌کند، می‌فرماید: سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی* الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی* وَالَّذِی قَدَّرَ فَهَدَی.[۱۴] وقتی فرعون از موسی و هارون پرسید که این خدایی که شما می‌گویید، کیست؟ گفتند: رَبُّنَا الَّذِی أَعْطَی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَی.[۱۵] خلقت ربوبیت  تکوینی است و هدایت ربوبیت تشریعی. خداوند هم امور تکوینی‌ انسان را تأمین کرده است و هم ابزار هدایت او را. فرستادن انبیا هدایت تشریعی الهی است.

این باب دیگری از الطاف و رحمت‌های الهی است که مخصوص انسان است. حیوانات و فرشتگان هدایت تشریعی ندارند و هر چه نیاز دارند خداوند به صورت تکوینی به آن‌ها داده است. این انسان است که به مدیریت خاصی احتیاج دارد که به او بگوید این راه را برو! آن راه را نرو! و اگر این راه را بروی چنین می‌شود. یک نظام فکری که این دستورات را بدهد نیز حق و باطل دارد. حق در این‌جا کاربرد دیگری غیر از حق به معنای هدف داشتن است. این یعنی واقعا انسان را به آن‌چه کمال و سعادتش است راهنمایی می‌کند و در آن خطا و اشتباهی نیست؛ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.[۱۶]

حق و تکلیف

حقوقی که خداوند برای ما قرار داده است نیز جزو هدایت‌های تشریعی خداست. یعنی تو حق داری این کار را بکنی و این کار را نکنی. هرجا این حق ذکر شود، با نوعی تکلیف توأم است. بسیار شنیده‌اید که حق و تکلیف متضایف هستند، اما تضایف حق و تکلیف دارای دو معناست. یکی این‌که هر جا حقی برای کسی است، تکلیفی برای دیگران است. وقتی چیزی حق من است، دیگران مکلف‌اند که این حق را رعایت کنند و به حق من تجاوز نکنند. اما در معنای دیگری، حق و تکلیف هر دو مربوط به یک نفر است و آن به این صورت است که خداوند در کنار حقوقی که برای کسانی تعیین می‌کند، تکالیفی نیز برای همان‌ها تعیین می‌کند. به عبارت دیگر هرجا خداوند حقی برای کسی تعیین می‌کند، همراه آن تکلیفی نیز برعهده او می‌گذارد. این توأم بودن حق و تکلیف برای هر انسان یکی از ویژگی‌های نظام احسن در تشریع است که ان‌شاءالله در جلسه آینده درباره‌اش صحبت می‌کنیم.  

[۱]. خداوند هر کس را بخواهد گمراه، و هر کس را بخواهد هدایت می‌کند (فاطر، ۸).

[۲]. وقتی خداوند کسی را گمراه کرد، هیچ کس نمی‌تواند هدایتش کند (زمر، ۲۳).

[۳]. یونس، ۱۰۷.

[۴]. لقمان،  ۳۳.

[۵]. بقره، ۱۴۹.

[۶]. مریم،۳۰.

[۷]. سبأ، ۳.

[۸]. نحل، ۳.

[۹]. مومنون، ۱۱۶

[۱۰]. انبیاء، ۱۷.

[۱۱]. ص، ۲۷.

[۱۲]. غاشیه، ۱۷.

[۱۳]. اعراف، ۹۵.

[۱۴]. اعلی، ۱-۳.

[۱۵]. طه، ۵۰.

[۱۶]. توبه، ۳۳.

کد خبر 4003618

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha