به گزارش خبرگزاری مهر، نشست نقد و بررسی رمان «لبه تیغ» نوشته سامرست موام با حضور داود ملکی صیدآبادی داستان نویس و مدرس داستان نویسی و جمعی از علاقه مندان به داستان نویسی در فرهنگسرای خاوران برگزار شد.
در این نشست داوود ملکی صیدآبادی نحوه روایت داستان را با حضور خود نویسنده به عنوان راوی داستان، یکی از ویژگی های این رمان دانست که نویسنده با سبک توانسته در بسیاری موارد نوع نگاه فلسفی خود به شناخت را در برابر شخصیتی با ویژگی های لارنس دارل به مقابله گذاشته و در اکثر موارد با تایید زوایای فکری این شخصیت که شخصیت اصلی در این رمان هست به نوعی دیگاه فلسفی وی را به خواننده بازگو کرده و در عین حال در پایان رمان دست خواننده را انتخاب دیدگاه های شناختی که در داستان مطرح شده باز بگذارد.
ملکی در تحلیل چگونگی تعیین شخصیت ها در این رمان هرکدام از آنها را به نوعی نمایندگانی از چند طبقه یا نگاه سیاسی اجتماعی قرار داده است دانست که نویسنده تک تک آنها را در مقابله با تفکر تجربه گرایی پا گرفته در ذهن لاری به مسلخ می برد. شخصیت الیوت تمپلتون که نماینده قشر بورژوای آنزمان بوده در طول رمان مشاهده می شود چگونه در برابر دیدگاه های لاری تن به تسلیم می دهد و حتی خودش هم به شکست این نوع نگاه با اعترافاتی که در مورد پال بارتن شاگرد دست آموز خودش، اعتراف می کند. (هر وقت شب از خواب می پرم و می شنوم موشی پشت روکوب چوبی اتاق خرت و خرت می کند با خودم می گویم این پال بارتن است... صفحه ۲۷۰). گری ماتورین و پدرش که از متمولین شهرشیکاگو را نیز می توان به نوعی نماینده جامعه سرمایه داری دانست که تفکر معقولانه آنها نی در همین رمان با نظریه تجربه گرایی لری رویارو می شود که در قسمتهای پایانی رمان این نظریه هم با بهبود سر درد های مضمن گری توسط نیرویی که لری از طریقت شناخت به دست آورده بود از میدان به در می رود.
در این نشست، نویسنده رمان «فصل زرد» به تحلیل نظریه شناختی تجربه گرایی جان لاک (۱۷۰۴) و بهره گیری از آن در تحلیل این رمان پرداخت که بر اساس دیدگاه این نظریه پرداز شخصیت لارنس دارل با توجه به تاثیرپذیری از حضور وی در جنگ و مشاهده صحنه های دلخراش بسیار، فردی دانست که در جواب سوالات خویش در جهت شناخت دنیای اطراف خود شیفته مطالعه(تجربه علمی)، سفر و کشف شهود تجربی( تجربه عملی) و جستجوی روابط حسی میان خود با فرد، فرد با فرد، فرد با اجتماع (تجربه معنوی و حسی) می گردد.
وی در ادامه گفت: از نمونه های داخلی این نوع داستان ها می توان به داستان مشهور ماهی سیاه کوچولوی مرحوم بهرنگی اشاره دشات که در حجمی بسیار کمتر از رمان لبه تیغ نظریه تجربه گرایی را مطرح می کند که البته این گرته برداری در نوع خود تجربه خوبی است که در نویسندگان حتی اسم ورسم دار زمان فعلی ما کمتر مطرح شده و یا اصلا مطرح نمیشود. به عنوان مثال آثار گلی ترقی مانند اتفاق و یا هوشنگ مرادی کرمانی را هم می توان به نوعی خاطره رمان نامید و خصوصا رمان شما که غریبه نیستید از این نویسنده اما متاسفانه در برخورد با این دست کارها آن چیزی که دستگیر خواننده می شود یک سری خاطرات خوشایند است که نویسنده از بیان آنها هدفی که بتوان در پس آن تفکری را مشاهده نمود و فقط و فقط حس نوستالژیستی که کمی مخاطب را قلقلک می دهد که این برگشت به عقب را می توان حرکت منفی بسیاری نویسندگان حال حاضر ما دانست که چون حرفی برای گفتن و سعی بر به جلو و پیش بردن آثار ادبی و تاثیر گذاردن بر جامعه در جهت تعالی ندارند مجبور به عقب گرد هستند.
این داستان نویس در پایان به ضعف ساختاری رمان لبه تیغ اشاره کرد و از آن میان عدم وجود تعلیق، خطی بودن ساختار داستان را نام برد که البته این عدم تعلیق و برخی معایب دیگر با ذکاوت و هوشیاری نویسنده در مطرح کردن سوالت فلسفی و ایجاد گره های ذهنی نیز بسیار کمرنگ و کم اثر در زیر سوال بردن ارزش زیباشناختی رمان دانست.
وی گفت: رمان لبه تیغ از آن دست رمان هایی است که مخاطب را با خود از این شهر به آن شهر، از این کشور به ان کشور و از این فرهنگ به فرهنگ دیگر می کشاند به طوری که مخاطب از این همه سفر خسته نمی شود. به خصوص مخاطب ایرانی که کمتر و یا خیلی کمتریک همچین کشف شهودی را می تواند تجربه کند.
نظر شما