به گزارش خبرنگار مهر، رمان «سحابی خرچنگ» نوشته اریک شوویار به تازگی با ترجمه مژگان حسینی روزبهانی توسط نشر ققنوس منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب صد و پنجاه و دومین عنوان مجموعه «ادبیات جهان» است که توسط این ناشر چاپ می شود. نسخه اصلی این کتاب در سال ۲۰۰۶ چاپ شده است.
این کتاب پنجمین اثر نویسنده اش است که برای اولین بار در سال ۱۹۹۳ چاپ شد و آن را با آثار ساموئل بکت مقایسه می کنند. کراب، شخصیت محوری این رمان، را هم با شخصیت «پلوم» اثر معروف آنری میشو نقاش و شاعر فرانسوی مقایسه کرده اند. کراب موجودی است متفاوت و عجیب؛ برای خودش کسی است و درعین حال یکی از بی شمار هیچ کسان روی زمین، یکی مثل دیگر آدمها.
کراب با یک زن نامرئی زندگی میکند. در یک کلام، شیرینترین و نازنینترین زن نامرئی که خیلی دلرباتر از بقیه است. دروغ نگویم، بین همه زنهایی که هیچ وقت ندیده، همانی است که نبودنش بی رحمانه تر از همه عذابش می دهد. کراب دلش نمی خواهد بختش را با بخت هیچ کس عوض کند. این عشق زندگی اش را نورانی میکند. او خوشبخت ترین مرد دنیاست.
شوویار به خاطر نوشتن رمان «سحابی خرچنگ» برنده جایزه فنئون شده است. البته برای کتابهای بعدی و مجموعه آثارش هم جوایز معتبری گرفته است. نوشتن از نظر این نویسنده، نوعی پیروز شدن بر زندگی و گونه ای اراده قدرت است. این نویسنده در سال ۱۹۶۴ در شهر روش سور یون متولد شده است. او در ۲۳ سالگی اولین کتابش را با عنوان «مردن زکام می گیرم» در سال ۱۹۸۷ به چاپ رساند.
زندگی شخصیت کراب در رمان «سحابی خرچنگ» انباشته از تناقضهاست و در مکان و زمان معلوم و قطعی نمی گذرد. نثر شوویار در به تصویر کشیدن این زندگی چندان ساده نیست و مانند نوشتههای بیشتر نویسندگان پسامدرن، آمیخته با ایهام و جناس و بازیهای زبانی است. کراب شخصیت مه گونه و محوی دارد، گویی از جنس سحابی است. گاهی همزمان انسان و خرچنگ و سحابی است. سحابی خرچنگ، نام توده ابرمانندی در فضاست. واژه کراب در زبان انگلیسی به معنی خرچنگ، چنگار، سرطان و... است. در زبان فرانسه هم این عبارت برای این که خرچنگ باشد، یک e کم دارد ولی با این وجود، تکرار نامش در متن رمان پیش رو، پیوسته یادآور چرخنگ است.
رمان «سحابی خرچنگ» در ۵۱ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
کراب خیلی تلاش کرد که مثل دیگران در توده مردم ذوب شود. کار را سادهتر از اینها گرفته بود. خیال می کرد آغوش توده مردم قاعدتا به روی همه کس باز است، فقط باید به جایی برسی که دیگران در هم می لولند، تا ایپسو فکتو _ همان طور که در میدان همایش روم باستان می گفتند _ هوادار آن، شرکت کننده فعال، عضو کامل و شخصیت برجسته بلامنازع آن بشوی.
پس خطر کرد و یک پا و بعد دو پایش را درون جریان مواج جمعیت گذاشت که جریانهای مخالف زیرورویش می کردند، مدیترانه بود که ناخواسته در مسیر اقیانوس اطلس گیر افتاده بود، ولی افت و خیزهایش با این همه انگار از نوعی نظم سختگیرانه حرکت پیروی می کردند که کراب، با وجود یا دقیقا به علت قد و بالای متوسطش، آن را به هم می زد؛ گاهی یک سر و گردن از گروهی از کوتولهها بلندتر بود یا برعکس ضربههای زانو به چانه اش می خورد، به این ترتیب یکدفعه کوتاه می شد، بعد باز بلند می شد، و فوری کوتاه می شد، هیچ وقت هم سطح آنها نبود، همیشه به شکل خنده داری بالاپایین بود؛ مثل این که تصادف هیچ دستی در این حرکتها نداشت و مقررات رفت و آمدی بود که کراب از آنها خبر نداشت؛ و بالاخره _ بعد از مدت زیادی سرگردانی در جنگلی از لِنگها، زیر آسمانی آکنده از ماههای شکسته غمگین _، به برکت سقوط جدید و ناگهانی غولهای دوروبرش، موفق شد خودش را از این جمعیت بیرون بکشد.
این کتاب با ۱۶۷ صفحه، ۷۷۰ نسخه و قیمت ۱۲ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما