۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۲۰

توسط انتشارات هیلا؛

سومین کتاب داستانی مهری بهرامی چاپ شد

سومین کتاب داستانی مهری بهرامی چاپ شد

رمان «و چشم‌هایش کهربائی بود» نوشته مهری بهرامی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، رمان «و چشم‌هایش کهربائی بود» نوشته مهری بهرامی به‌تازگی توسط انتشارات هیلا منتشر و راهی بازار نشر شده است.

مهری بهرامی به نوشتن داستان‌های کوتاه اشتغال داشته و پیش‌تر مجموعه‌داستان «چه کسی گفت عاشقی از یادت می‌رود؟» را در سال ۹۱ توسط انتشارات هزاره ققنوس منتشر کرده است. او در سال ۹۶ رمان «بیرون از گذشته، میان ایوان» را توسط انتشارات نیلوفر به چاپ رساند و حالا سومین کتاب داستانی‌اش منتشر شده است.

این نویسنده ساکن اصفهان و مشغول به تدریس سینما در یک آموزشگاه است.

رمان «و چشم‌هایش کهربایی بود» درباره تقابل هستی و نیستی نوشته شده و چند راوی دارد. در این رمان شخصیت‌هایی حضور دارند که ترس‌ها، تردیدها، تشویش‌ها و ناکامی‌هایشان روایت می‌شود.

رمان پیش رو، ۳۵ فصل دارد که در چهار بخش اصلی تقسیم شده‌اند.

در قسمتی از این رمان می‌خوانیم:

پسر اوس کاظم هر موزاییکی را که درمی‌آورد از جا، غر می‌زد: «پر کردن چاه زیر حیاط مگه پر کردن گور بوده بی‌مُرَوتا.»

سوگل هم هربار سرش را زیر می‌انداخت و می‌گفت: «صاحب‌اختیارین.» بعد هم یک بار حرف را عوض کرد: «ناهار بمونین همین‌جا، زودتر از غروب که کارتون تموم نمی‌شه.»

مرد اما شش‌دانگ حواسش را داده بود به کار. موزائیک نو آورده بود و دلش می‌خواست راه‌آبی بسازد عین راه‌آب پدری.

سوگل لباس‌ها را که از روی چهارپایه برداشت تا ببرد توی اتاق، یکهو تسبیح از لابه‌لای لباس‌ها ول شد روی زمین. سوگل ترسید و پسر اوس‌کاظم یکباره ماله را ول کرد و نیم‌خیز شد برود سمت سوگل و باغچه. سوگل سریع تسبیح را از زمین بلند کرد و سرش را زیر انداخت. یکی‌یکی مهره‌ها را نگاه کرد و همان‌طور که هول شده بود تسبیح را با لباس‌های پسر اوس‌کاظم پاک کرد تندتند.

رو به پسر اوس‌کاظم گفت: «ببخشین، چیزی‌ش نشده.»

پسر اوس‌کاظم نمی‌توانست با آن دست‌هاش تسبیح را بگیرد.

سوگل بار اولش نبود که می‌ترسید از این‌که پسر اوس‌کاظم نزدیک باغچه شود، حالا تسبیح هم ول شده بود از دستش و ترس توی پاهاش بیشتر پیدا بود. وارونه افتاده بودم کنار حیاط. اما از همان‌جا هم می‌شد فهمید. موازییک که باشی دیگر می‌دانی آدم‌هایی که هر روز از رؤیت رد می‌شوند، چه وقتی چه حالی دارند و درونشان چه می‌گذرد. چون پاهاشان در هر قدم، هر بار ذره‌ای از آن آدم را رؤیت جا می‌گذارد و بعد تکرارِ فردا و فرداها بیشتر یادت می‌دهد همه چیز آن آدم را.

سوگل کف پاهاش جاندار نمی‌خورد به موزاییک‌ها. چیزی توی باغچه بود. چیزی که به پسر اوس‌کاظم مربوط می‌شد. امروز سوگل دوباره هول کرده بود، استکان را شکسته و تسبیح را زمین انداخته بود و از باغچه هم مثل همیشه ترسیده بود.

بوی ملاط سیمان همه حیاط را پر کرده. بوی ملاط اوس‌کاظم بنا را می‌دهد. اما محال است نصیب ما شود. ما دیگر گوشه و کنارمان گردِ و فرسوده شده و نمی‌توانیم جا بگیریم کنار هم قرص و محکم. پسر اوس‌کاظم ملاط را خرج موزاییک‌های نو می‌کند.

این کتاب با ۱۵۱ صفحه، شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۱۵ هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 4564492

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha