به گزارش خبرنگار مهر، رمان «مرد کوچک» نوشته آلفونس دوده بهتازگی با ترجمه محمود گودرزی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب اولین عنوان از مجموعه «افق کلاسیک» است که این ناشر چاپ عناوین ادبیات کلاسیک را در قالب آن در دستور کار قرار داده است.
آلفونس دوده نویسنده فرانسوی برای نوشتن رمان «مرد کوچک» از تجربههای زندگی خود وام گرفت. او از خاطراتی استفاده کرد که مربوط به آغاز جوانیاش و سفرش به شهر پاریس برای تأمین زندگی خانوادهاش میشد. گودرزی این رمان را از زبان فرانسوی به فارسی برگردانده است.
دوده متولد سال ۱۸۴۰ و درگذشته به سال ۱۸۹۷ است. او پدر دو نویسنده از نویسندگان ادبیات فرانسه است و آثار زیادی در کارنامه دارد. در رمان «مرد کوچک» مرد جوانی به نام دانیل که قهرمان داستان است، رؤیای احیای خانه پدریاش را در سر میپروراند. به همیندلیل باید در شهر رنگارنگی چون پاریس، بین دو راهی عشق و هوس دست به انتخاب بزند. او در پی پایان دادن به درد و رنجهایش است...
«مرد کوچک» یکی از رمانهای بزرگ ادبیات فرانسه است که درباره احساسات و عواطف انسان در جامعهای شلوغ و پرآشوب است. این رمان دو بخش اصلی دارد که فصول مختلفی را در بر گرفتهاند. در بخش اول، مخاطب با این فصول روبرو میشود: کارخانه، سوسکها، او مُرده! برایش دعا کنید!، دفترچه قرمز، خرج زندگیات را درآور، کوچولوها، ناظم، چشمان سیاه، ماجرای بوکواران، روزهای بد، دوست خوبم مربی سلاح، حلقه آهنی، کلیدهای آقای ویو، دایی باتیست.
در بخش دوم هم این فصلها درج شدهاند: گالشهایم، از طرف کشیشِ سن نیزیه، مادرم ژاک، بحثِ دخل و خرج، فاخته سفید و بانوی طبقه اول، قصه پیهروت، رُز سرخ و چشمان سیاه، کتابخوانی در پاساژ سومون، ماجراهای پروانهای آبیرنگ، ظرف چینی خواهی فروخت، ایرما بورل، قلب قندی، تولوکوتوتینیان، آدمربایی، رؤیا، پایان رؤیا.
در قسمتی از این رمان میخوانیم:
آنجا در آن سایبان تاریک و سرد و گورمانند بود که فهمیدم انسانها چقدر میتوانند پست و خبیث باشند؛ آنجا بود که یاد گرفتم تردید کنم، تحقیر کنم، نفرت بورزم… آه ای کسانی که نوشتهام را میخوانید، خدا نکند روزی زیر آن سایبان بروید! ایستاده، نفس در سینه حبس، با چهرهای سرخ از خشم و شرم به آنچه در کافه اسپرون گفته میشد، گوش میدادم.
سخنران مجلس همچنان دوست خوب من مربی سلاح بود… ماجرای سسیلیا، آن مکاتبه عاشقانه و سر زدن آقای بخشدار به مدرسه را تعریف میکرد و همه اینها را با شاخ و برگ بسیار و حرکاتی احتمالاً خندهدار؛ گواه آن شادی و شعف مخاطبان بود.
با لحن تمسخرآلودش میگفت: «عشقهای کوچولوی من، میفهمید که، بیدلیل نیست سه سال در تئاتر ارتش نقش بازی کردهام. به جان خودم راست میگویم! یک لحظه فکر کردم کار از دست رفته و به خودم گفتم دیگر نمیتوانم بیایم و با شما شراب خوب پدر اسپرون را بنوشم… اِسِتکوچولو هیچ نگفته بود، باور کنید، اما هنوز فرصت داشت حرف بزند؛ بین خودمان باشد، فکر میکنم فقط میخواست من بزرگواری کنم و خودم را لو بدهم. آنوقت به خودم گفتم: «مراقب باش» و آن نمایش بزرگ شروع شد!»
در این لحظه، دوست خوبم، مربی سلاح شروع کرد به اجرای آنچه نمایش بزرگ مینامید، یعنی آنچه صبح در اتاقم بین من و او پیش آمده بود. آه! مردک بدبخت! هیچ نکتهای را ناگفته نگذاشت… لا لحنی تئاتری فریاد میکشید: «مادرم! مادر بیچارهام!» بعد صدای مرا تقلید میکرد: «نه، روژه! نه! نمیگذارم بیرون بروید!»
این کتاب با ۳۱۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۳۶ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما