به گزارش خبرگزاری مهر، نشست هفتگی شهر کتاب با محوریت نقد و بررسی دو کتاب «آموزش فنون و مهارتهای جراتورزی» و «درمان متمرکز بر شفقت به زبان ساده»، با حضور بهروز بیرشک، اسفندیار سیاهکمری، مجتبی تمدنی و غلامرضا خاکی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
خاکی در ابتدای این نشست گفت: مباحث اخلاقی در دستهبندیهای مختلفی چون مباحث فرااخلاقی و نظریههای اخلاق طرح میشوند. مباحث فرااخلاقی درباره واژهها و مفاهیم بنیادیناند. درحالیکه خود نظریههای اخلاق به سهدسته تقسیم میشوند. دسته اول، نظریههای وظیفهگرایانه یا تکلیفگرایانهاند که در جهان معاصر کانت سردمدار آن است. این نظریهها بر این باورند که ما از آن جهت که انسانیم، اگر اخلاقی نباشیم از دایره انسانیت خارج میشویم. دومین دسته، نظریههای پیامدگرایانه یا نتیجهگرایانهاند. در اینجا تأکید روی آن است که نمیتوان در مورد اخلاقی بودن فعلی قضاوت کرد، بلکه باید روی پیامدهای آن فعل تمرکز کرد. بر اساس این رویکرد، هرگاه کاری برای اکثریت مردم خیر و سعادت به دنبال داشته باشد، آن کار اخلاقی است. در نهایت، سومین نظریه روی فاعل متمرکز است و در آن تأکید روی فضیلتهای اخلاقی است.
وی افزود: روانشناسی مدرن همسایه ساحت اخلاقی عرفان است؛ یعنی امروز میتوانیم بسیاری از آنچه را پیران طریقت در گذشته گفتهاند، در پارهای از تکنیکهای روانشناسی مدرن پیگیری و مراتبی از آنها را تجربه کنیم.
سخنران بعدی اسفندیار سیاهکمری بود که درباره برگردان عنوان کتاب به «جرأتورزی»، گفت: معادلهایی گوناگونی برای «assertiveness» ارائه شده است. حتی، از دیدگاه لغوی، «بیانگری» و «ابرازگری» برگردانهای بهتری هستند و آن ابراز احساس، عقیده و فکر فردی مورد نظر را میرسانند. ولی این دو در جامعه خیلی مصطلح نیستند و انتخابشان میتوانست ارجاع عنوان را برای مخاطب گنگ کند. پس از لغتی رایجتر استفاده کردیم. جرأتمندی فضیلتی ارسطویی است، اما جرأتورزی فقط به حالتی هیجانی خلاصه نمیشود و نحوه عمل را هم دربرمیگیرد. بنابراین «جرأتورزی» را انتخاب کردیم تا پیوند میان عمل و نیت درونی را در برگردانمان لحاظ کرده باشیم.
این مترجم در ادامه گفت: در بسیاری از مواقع، محتوای پیام ما روی کاغذ محترمانه است، اما بهواسطه زبان بدن بهصورت مفهومی پرخاشگرانه یا تحقیرآمیز منتقل میشود. به بیانی، مخاطب با توجه به زبان بدن ما پیامی دریافت میکند که الزاماً همان محتوای کلام نیست. طبق تحقیقی که انجام شده، فقط هفت درصد از پیام ما محتوای کلامی است و فاکتورهای دیگری از جمله وضعیت اندامی، لحن صدا، حالات چهره، ارتباط چشمی در انتقال پیام مؤثرند. پس، مهارت جرأتورزی بسیار مهم است. به نظرمان رسید که جامعهمان در مهارت جرأتورزی و مبانی و فرهنگ جرأتورزی ضعف دارد. جامعه ما در طول تاریخ، تکلیفمدار بوده است. چنانکه آثار تعلیمی و رسالههای فقهیمان مربوط به تکلیفمان در برابر دیگراناند. این امر تا پیش از جان لاک در غرب هم بسیار رایج بود. اما لاک برای نخستین بار از حقوقی سخن گفت که انسان به نفسِ انسان بودن واجد آنها است. ازاینپس، مفهوم حق در غرب اهمیت ویژهای مییابد. اما در جامعه ما حق هنوز هم با سوءفهمهایی همراه است. مثلاً وقتی کسی روی احقاق حق خودش اصرار میورزد، او را فردی خودخواه میبینیم که شفقتی ندارد.
وی افزود: جامعه سالم از نگاه افراطی دور است. در چنین جامعهای، ایثار یا وقف خویشتن برای جامعه نیز راه مطلوبی نیست. از لحاظ تکاملی، خوددوستی نداشتن منجر به انقراض گونه بشر میشود. در واقع، باید توازنی میان احساس اجتماعی و خوددوستی برقرار شود. احساس اجتماعی آدلر که اغلب به اشتباه به علاقه اجتماعی برگردانده شده است، به این نکته اشاره دارد که ما همه در یک قایق قرار گرفتیم و سرنوشت مشترکی داریم. این احساس در تعارض با خودشیفتگی است که در آن فرد خودشیفته منافع دیگران را نادیده میگیرد. جرأتورزی نادیده گرفتن احساس اجتماعی یا منافع دیگران نیست، بلکه چیزی میان ایثار صددرصدی یا وقف خود برای دیگری و خودشیفتگی است. باید توجه کرد که اگر فرد نفس خودش را بکُشد و حس رقابت و خوددوستی نداشته باشد، برای پیشرفت تلاشی نمیکند و اینگونه همه متضرر میشوند. قرار نیست فرد خوددوست نباشد و نیازها و احساساتش را انکار کند. ما ظرفیت محدودی داریم و نمیتوانیم برای همیشه نیازها و احساساتمان را سرکوب کنیم.
سیاهکمری گفت: در اینجا تأکید روی مفهوم حق و حقوق بنیادیای است که برای جامعهی جرئتورز لازم است. برخلاف تصور عمومی، لازم نیست ما همیشه برای هر کاری دیگران را قانع کنیم. جان لاک میگوید ما باید از بیشترین آزادی فردی بهره ببریم، تا جایی که مخل بیشترین آزادی فردی دیگران نباشد. پس، در اینجا نیز بحث این است که فرد بتواند از بیشترین حقوقی که مانع بیشترین حقوق دیگران نباشد، استفاده کند. فلسفه فردگرایی «حقِ ناحق بودن» است. بدین معنا که من حق دارم ناحق باشم و راهی را بروم که از منظر شما ناحق است، ولی شما هم این حق را دارید که به راهی را بروید که از منظر من ناحق است. تا زمانی که ما این حق ناحق بودن را نپذیریم، در جرأتورزی لنگ میزنیم.
مجتبی تمدنی عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد تهران جنوب سخنران بعدی این نشست بود که گفت: ما در طول زندگی یاد گرفتهایم که با دیگران مهربان باشیم. در زندگی بارها، حتی در صحنهای نمایشی، برای دیگران اشک ریختهایم، اما کمتر برای رنج خودمان اشک میریزیم. بارها وقتی دیگری درگیر رنج یا عصبانیتی بوده، به پشتش زدهایم و دلداریاش دادهایم، اما با خودمان بسیار نامهربانیم. تمام کوشش این کتاب «درمان متمرکز بر شفقت به زبان ساده» این است که جهت فلش مهربانی را به سمت خودمان برگرداند. مغز ما بهواسطه سلولهای اجتماعیاش، بهخوبی رنج دیگران را میفهمد و با دیگران همدلی میکند. اگر دقت کنید، حتی بچههای دوساله هم، وقتی بچهای آسیب میبیند، به او نزدیک میشوند و به روش خودشان دلداریاش میدهند. اما مهربانی با خود نوعی مهارت است. به بیانی دیگر، مهربانی با دیگری در قالب تکاملی زیستی ما وجود دارد، اما مهربانی با خود باید یاد گرفته شود.
وی افزود: هر اتفاقی که در زندگیمان میافتد، ما را به مجموعهای از برداشتها و قضاوتها در مورد مقصر هدایت میکند. از آنجاکه ما دیگران را دوست میداریم و بهراحتی با آنها همدل و همراه میشویم، در بیشتر مواقع خودمان را مقصر میپنداریم و سرزنش میکنیم. اما، این خودسرزنشگری و خودانتقادی، این برگرداندن بدی و خشم به درون خود، ما را بیمار، آسیبپذیر و ناتوان میکند. نویسنده کشتیای را مثال میزند که به طوفان برخورده است. سپس، توضیح میدهد که در این وضعیت مسافران چهار دسته میشوند. دستهای میترسند و دستپاچه و مضطرب میشوند. دسته دیگر، گریه میکنند و درگیر غم و افسردگی میشوند و مانند آن شخصیت لیلیپوتی مدام منتظر وقوع حوادث ناگوارند. دسته سوم، درگیر خشماند و مدام چونوچرا میکنند. اگر این کشتی به دست هر یک از این سه دسته بیفتد، حتماً سرنوشت شومی در انتظار مسافران خواهد بود. اما دسته چهارم، تنها راه نجات این کشتی از طوفاناند. اینان از روی شفقتورزی به دنبال راه چاره میگردند. خودِ شفقتورز خودی خردمند است. او در هر حادثهای، جنبه عاقلانه را در نظر میگیرد و با آن حرکت میکند. چنین فردی دستوپایش را گم نمیکند و اسیر احساسات نمیشود. باید توجه کرد که او از طریق ترس، خشم و غم به خطر پی برده است، اما این احساسها را به خدمت خودش گرفته تا از طوفان بیرون آید.
اینپژوهشگر در ادامه سخنانش گفت: نویسنده در این کتاب میخواهد به خواننده کمک کند وجود رنج را بپذیرد. در قرآن کریم هم داریم که انسان در رنج آفریده شد. همچنین، در تفسیری از این آیه گفته شده که انسان اساساً در رنج انسان میشود؛ یعنی خداوند زمانی انسان را به مرتبه انسان ارتقا میدهد که بتواند رنج را تجربه کند، بپذیرد و در آشتی با آن زندگی کند. اینکه من بپذیریم در شرایط نابسامانی به سر میبرم، شفقت است. درواقع، آگاهی به مشروع، درست و سالم بودنِ رنج انسانی، گامی برای شفقتورزی است. انسانی که بدین درجه از آگاهی و پذیرش برسد، خردمند، متفکر و اخلاقی است. معمولاً میگوییم خودت را دوست بدار تا دیگران را هم دوست بداری. اما شاید باید این نکته را برعکس کنیم و بگوییم تو میتوانی دیگران را دوست بداری، پس میتوانی خودت را هم دوست بداری. به خودت هم فرصتی بده و وقتی ترسیدی، غمگینی یا عصبانی هستی به خودت نگاه کن و راهی برای برونرفت از تنگنا بجوی. این کتاب، راهحلمحور است و در نظر دارد کمکی برای آن ناخدای خردمند باشد. حرف اصلی کتاب این است که انسان شفقتورز، دیگر بهجای خودانتقادگری، از اتفاقات بد فرصت میسازد.
تمدنی در پایان سخنانش درباره نقش سامانههای تهدید، دلبستگی و انگیزش در دام تکاملی شفقت به بیان سخنانی پرداخت.
در بخش دیگر این نشست، بهروز بیرشک مترجم و مؤلف گفت: معرفی همزمان این دو کتاب به نظرم کار بسیار درستی است. چراکه هردوی این کتابها بر ضعفهای موجود در جامعه ما متمرکزند. البته، خود شفقت موضوع جدیدی نیست. در هر فرهنگ لغتی میتوانید معانی مختلفی برای شفقت بیابید و درباره آثارش بخوانید بااینحال، «شفقت درمانی» در نظریههای رواندرمانی هنوز جدید است. این رویکرد درمانی در قرن بیستویکم مطرح شد و شیوههای مختلفی دارد. با توجه به نیاز روز جامعه، این مبحث برای ما بسیار جذاب است. مؤلفههای گوناگونی در ایجاد شفقت درونی مؤثرند که میتوانید آنها را در حوزه روانشناسی تکاملی، روانشناسی رشد، روانشناسی اجتماعی، علوم اعصاب یا در دیدگاه شناختی ـ رفتاری دنبال کنید. دانشمندان و فلاسفه اسلامی نیز در مبحث شفقت بسیار کار کردهاند. اما آنچه در غرب مطرح شده، تحت تأثیر دیدگاه و فلسفه معنوی بودا است. مساله معنویت در اینجا بسیار اهمیت دارد. اما نباید معنویبودن را با مذهبیبودن یکی گرفت. بهویژه، در جامعه امروز باید بهمیزان بهکارگیری معنوی بودن در فرهنگمان توجه کنیم.
وی افزود: فرهنگ ما بسیار غنی است، اما مساله جرأتورزی نیز در جامعه ما بسیار ضعیف است. حدود هشتاد درصد از مراجعان ما از کمبود اعتمادبهنفس و ناتوانی از نه گفتن، شکایت میکنند. در بررسی این مساله معمولاً به خانواده و فرهنگ میرسیم. در فرهنگهای فردگرا، فرد آنچه میاندیشد را بیان میکند و به دنبال کسب تأیید همه نیست. این در حالی است که در فرهنگهای جمعگرا، فرد همیشه بهدنبال جلب رضایت و تأیید دیگری است. این دیگری میتواند دوست، خانواده یا همکار باشد. فرد در جامعه جمعگرا نه آنقدری رشد کرده که بخواهد نظرش را بیان کند و نه میتواند ناراحت کردن دیگران را بپذیرد. پس، به مرور جایگاه خودش را گم میکند.
این پژوهشگر همچنین گفت: ما باید در جنبههای فرهنگی خودمان دقیق شویم. باید دقت کنیم که ذهنیت فرزندمان را با چه الگوها و پیامهایی میسازیم. تمام اینها ما را به ضرورت بازبینی سیستم باورهایمان میرساند. معیارهای منطقی و غیرمنطقی هر فردی در تربیت اولیه و در فضای خانواده شکل گرفته است. اگر بتوانیم در زمان درست آن فضای لازم برای حرف زدن و اظهار وجود کردن را به فرزندمان بدهیم، اگر بهموقع او را در تصمیمگیری و اعتراض آزاد بگذاریم، دیگر از «نه گفتن» و «درخواست کردن» نخواهد ترسید.
در پایان ایننشست سمیرا معصومیان نیز یکی از تکنیکهای جرأتورزی را برای حاضران تشریح کرد.
نظر شما