به گزارش خبرنگار مهر، رمان «جودی ملکه میشود» نوشته مگان مکدونالد بهتازگی با ترجمه محبوبه نجفخانی توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب سیزدهمین عنوان از مجموعه «جودی دمدمی» است که در قالب «کتابهای فندق» (کتابهای کودک نشر افق) منتشر میشود. اینکتاب همچنین صد و سی و هشتمین «رمان کودک» است که اینناشر چاپ میکند.
«جودی دمدمی»، «جودی و دوستان»، «استینک» (برادر جودی) و «جودی دمدمی و استینک» از جمله مجموعهکتابهایی هستند که مگان مکدونالد برای کودکان نوشته است. ایننویسنده آمریکایی کودک و نوجوان متولد سال ۱۹۵۹ است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته کتابداری از دانشگاه پترزبورگ است. مک دونالد پیش از نویسندگی، در موزه، کتابخانه و کتابفروشی کار کرده است. مدتی را هم بهعنوان نگهبانی پارک گذرانده است.
مکدونالد اولین نوشته خود را در سن ۱۰ سالگی در روزنامه مدرسه اش منتشر کرد. او از آن زمان تا امروز، بیش از ۵۰ کتاب برای بچهها نوشته که اتفاقات مربوط به بیشتر آنها را از خاطرات کودکی خودش وام گرفته است. ایننویسنده وقتی دختربچه بود، مجموعهای از حشرات، پوست زخمهای خشکیده و کلههای عروسک جمع کرده بود!
در کتاب «جودی ملکه میشود» قرار است جودی برای درس مطالعات اجتماعی، درخت خانوادگی یا همان شجرهنامه درست کند. او از روی مدارک قدیمی خانوادگیشان میفهمد که ممکن است با ملکه انگلستان نسبت فامیلی داشته باشد! حالا دیگر آرام و قرار ندارد تا هرچهزودتر این خبر دستاول را به دوستهایش بدهد. اما وقتی یکی از همکلاسیها به اسم جسیکا، در کلاس از درخت خانوادگیاش میگوید، جودی حسابی غافلگیر میشود...
عناوین بخشهای اینکتاب بهترتیب عبارتاند از: درخورِ یک ملکه، عُلیاحضرت عزیز، اعصابخردکن سلطنتی، یاقوت کبود حالنما، ماهی حباب در میکند و قو آواز میخواند، ج.ب.ع جاسوسهای باحال علیاحضرت، خواهرخواندههای زِشخِنگ، قول و قرار، سال فاجعهبار، مهمانی عصرانی سلطنتی. تصویرگری کتاب نیز توسط پیتر اچ.رینولدز انجام شده است.
در قسمتی از رمان «جودی ملکه میشود» میخوانیم:
جودی گفت: «قبول نیست، لنگکوتاه. تو بیشتر از سهمت دیدی. حالا نوبت من است.» و از توی سوراخ چشمهای تابلو نگاه کرد. چیزی را که با چشمهای جاسوس سلطنتیاش میدید، باور نمیکرد.
جودی داشت خیره به یک اتاق غرق در گل نگاه میکرد که میز درازی با رومیزی توربافی داشت و رویش فنجانهای شیک و پیک گذاشته بودند. یکمهمانی عصرانه درست و حسابی. پشت میز، دختری با پیراهن آستینپُفی صورتی و دستکشهای بلند سفید نشسته و یک نیمتاج هم روی سرش گذاشته بود. و آن دختر کسی نبود جز...
جسیکا فنچول فینچ!
بله! خودش بود! جودی آن زنبور ملکه هجیکن نیمتاج بهسر را هرجا میدید، میشناخت.
استینک پرسید: «جسیکا اینجا چه کار میکند؟»
«دارد چایی میخورد.»
یک چای سلطنتی. یک عصرانه شاهانه. احتمالا چای از گلبرگهای گل رز سلطنتی درست شده بود، چایی که او، جودی دمدمی، نمیخورد.
جسیکا فینچ توانسته بود توی یک قلعه راستراستکی چای بخورد! جسیکا فینچ توانسته بود برای عصرانه ساندویچ مرغ بخورد. ساندویچی که مخصوص مراسم تاجگذاری ملکه بود. جسیکا فینچ توانسته بود بیسکویتهایی به شکل تاج بخورد. جسیکا فینچ توانسته بود چیستان سلطنتی بازی کند.
هیچ عادلانه نبود. این جودی بود که با یک ملکه نسبت خانوادگی داشت، نه جسیکا.
اینکتاب با ۱۶۰ صفحه مصور، شمارگان هزار و ۵۰۰ نسخه و قیمت ۲۲ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما