۱۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۸

نقد کتاب؛

بررسی زندگی شهید راه علم/چرا دین و دانش در غرب مقابل هم ایستادند؟

بررسی زندگی شهید راه علم/چرا دین و دانش در غرب مقابل هم ایستادند؟

کندوکاو در زندگی اندیشمندانی چون «جوردانو برونو» و مطالعه کتاب‌هایی چون «پاپ و مرتد» دربردارنده پاسخ سوالاتی از این دست هستند که چرا علم و دین در تمدن غرب مقابل یکدیگر ایستادند.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: مایکل وایت نویسنده فقید انگلیسی که سال گذشته درگذشت، مدرس شیمی و نویسنده چند زندگی‌نامه از جمله اسحاق نیوتن، لئوناردو داوینچی و چند چهره تاریخی دیگر است که یکی از کتاب‌های مهم‌اش «پاپ و مرتد» شامل زندگی‌نامه جوردانو برونو کشیش و فیلسوف ایتالیایی است که در سال ۱۶۰۰ میلادی به‌حکم دادگاه تفتیش عقاید زنده در آتش سوزانده شد. ترجمه فروغ پوریاوری از این‌کتاب هم اردیبهشت امسال همزمان با سی‌ودومین نمایشگاه کتاب تهران چاپ شد.

مایکل وایت متولد سال ۱۹۵۹ و درگذشته به سال ۲۰۱۸ است. کتاب «پاپ و مرتد»اش هم سال ۲۰۰۲ منتشر شد. این‌کتاب دارای این‌بخش‌هاست: سخنی با خواننده، مقدمه، پیش‌درآمد سوزاندن، دین، ونیز، عرفان، محاکمه ونیز، مشاجرات با رم، خون برزمین روح در آتش، در زندان‌های تفتیش عقاید، پرده فرو می‌افتد، باز هم! وقایع‌نگاری کوتاه زندگی برونو، آثار مهم برونو، کتاب‌شناسی.

در غرب، جوردانو برونو را به‌عنوان «شهید علم» می‌شناسند و تا قرن نوزدهم، اطلاعات اندکی درباره ۸ سال حبس و زندانی که این‌فیلسوف مسیحی کشید، موجود بود. اما یکی از کاردینال‌های واتیکان، حدود ۲۵۰ سال پس از اعدام برونو، مستندات و متن محاکمه‌هایش را در بایگانی‌های قلب کاتولیسم پیدا کرد. مایکل وایت هم در مقدمه کتابش جمله‌ای درباره برونو دارد که مخاطب را به یاد همه انسان‌های آزاده تاریخ و تقابل‌شان با ظالمان می‌اندازد: «... اما خاطره و منزلت مردی که آن‌ها بدنش را نابود کردند، سال به سال فزونی می‌یابد.» به‌هرحال یکی از پیام‌های مهم کتاب پیش‌رو، این است که حذف فیزیکی به حذف باور و عقاید یک متفکر یا مبارز نمی‌انجامد.

*۱- مقدمه _ تمدنی که همچنان برصراط افراط حرکت می‌کند

مطالعه زندگی مردانی مانند جوردانو برونو، باعث جلب توجه مخاطب به رفتار غیرانسانی و شکنجه‌های وحشیانه کلیسای کاتولیک در دوران تاریک قرون وسطا می‌شود. همان‌طور که در ادامه این‌نوشتار می‌آید، کلیسای کاتولیکی که به‌عنوان حاکم مطلقِ قدرت و وحشت قرون وسطا می‌شناسیم، پیرو واقعی آیین مسیحیت نبود چون بر حق بودن و نمایندگی خدا توسط پاپ رهبر این‌کلیسا حداقل باید از شکنجه و آزار و اذیت‌ها جلوگیری می‌کرد اما در اسناد و مدارک زیادی دیده‌ایم که چهره‌های مختلف دینی و علمی در آن‌دوران تحت شکنجه قرار گرفته و سپس به جرم الحاد (دشمنی با کلیسا) اعدام یا سوزانده شده‌اند. جالب است که آن‌چه کلیسای کاتولیک پس از رسمی‌شدن دین مسیحیت توسط امپراتوری روم انجام داد، کاملا در تقابل با رویکرد پیامبر این‌دین یعنی حضرت عیسی (ع) است که شخصیتی مظلوم، معصوم و درویش‌مسلک دارد. اما افرادی که لقب نمایندگی او را به یدک می‌کشیدند، در واقع جلادانی بودند که با اتکا به وحشت، بر مردم حکومت می‌کردند؛ مانند همان‌هایی که مسیح در تقابل و دشمنی با آن‌ها قرار داشت.

فرهنگ و تمدن غرب، هیچ‌گاه بر صراط عدالت و اعتدال رفتار نکرده است؛ چه زمانی که بت‌پرستان رومی، مسیحیان را دستگیر کرده و به جرم پیروی از مسیح، آتش می‌زدند و چه زمانی که مسیحیان به قدرت رسیدند و دیگران را به جرم الحاد زنده‌زنده سوزاندند.خلاصه کلام آن‌که نتیجه تندروی‌ها و خشونت‌های دینی سال‌های قرون وسطا در غرب، اوضاع و شرایط امروز است که دین و کلیسا تبدیل به امور شخصی و بی‌تاثیر اجتماعی شده‌اند. اما نگارنده این‌مطلب معتقد است، فرهنگ و تمدن غرب، هیچ‌گاه بر صراط عدالت و اعتدال رفتار نکرده است؛ چه زمانی که بت‌پرستان رومی، مسیحیان را دستگیر کرده و به جرم پیروی از مسیح، آتش می‌زدند و چه زمانی که مسیحیان به قدرت رسیدند و دیگران را به جرم الحاد زنده‌زنده سوزاندند. این عدم‌اعتدال و افراط را می‌توان در زمینه علم و دین به خوبی مشاهده کرد. دین‌داری قرون وسطایی غرب و دشمنی کلیسا با علم و اختراعات جدید، به دین‌گریزی و تکیه همه‌جانبه به علم بشری منجر شده است. نمونه بارز عدم تعادل در زمینه علم را هم می‌توان در اندیشمندانِ سلفی مانند جوردانو برونو یا جرج بارکلی دید که هر دو کشیش و فیلسوف و قائل به ذهن و روح بودند. بارکلی که به‌کل نافی ماده بود و همه‌چیز را در ذهن می‌دید. او معتقد بود جهان ماده وجود ندارد و هرچه هست، در درون ذهن ماست. جوردانو برونو هم که در این‌مطلب قصد داریم به اندیشه‌هایش و کتاب مرتبط با او بپردازیم، همه امور را، ذهنی تلقی می‌کرد و می‌گفت امور از طریق نیروی عقلانی نظم پیدا کرده و متمایز می‌شوند. اما اخلاف و فلاسفه‌ای که پس از این‌اندیشمندان غربی آمدند، و ثمرات اندیشه‌هایشان در روزگار فعلی غالب و جاری است، به‌کل تاثیر ذهن و مفاهیمی چون روح را کنار گذاشته و بیشتر ماده‌باور شده‌اند. بنابراین غرب را می‌توان تمدنی دانست که یا از این‌طرف بام می‌افتد یا از طرف دیگرش. یک‌روز علم را به‌طور کامل با دین، یکی می‌داند و اجازه ابداع و نوآوری نمی‌دهد و روز دیگر دین را مانعی برای تولید علم و پیشرفت تلقی می‌کند و کار علم را یک‌طرفه پیش می‌برد.

تابلوی تعمید با آتش. اثر آواکوم پترُوْ. ۱۶۸۲

با تصوری که در دوران فعلی از علمای ادیان مختلف داریم، بروز چنین رفتارهایی از مردانی که لباس دین را به تن داشته‌اند، تعجب‌برانگیز و دور از حد تخیل است. اما باید پذیرفت که شیوه غرق مصنوعی که امروزه در زندان‌های خارجی آمریکا مورد استفاده قرار می‌گیرد، پیش‌تر در زندان‌های کلیسای کاتولیک و تفتیش عقاید به کار گرفته شده است؛ یا شکنجه‌هایی که طبق دستور نباید به‌خاطر اِعْمالشان خون از بدن زندانی جاری شود،‌ و در نتیجه به کشیدگی شدید عضلات یا شکستگی استخوان‌ها می‌انجامیدند.در روزگاری که کلیسا در غرب قدرت داشت و در مسیر افراط بود [البته نه افراط در دین‌داری که افراط در حفظ منافع سازمان قدرت و ثروتی به اسم کلیسای کاتولیک]، هرگونه صدای مخالف و اعتراض را به‌شدت سرکوب می‌کرد. کلیدواژه‌هایی چون نهضت اصلاح دینی، مارتین لوتر، ژان کالون، جوردانو برونو، فرانچسکو پوچی، عرفان پنهانی یهودی، اصرار بر اقنومه و ... همه مفاهیمی هستند که در محور موضوعیِ همین رویکرد کلیسا قرار دارند و می‌توان درباره هرکدام رساله‌ها نوشت. اما خلاصه کلام این‌که وضعیت امروز تمدن غرب، نتیجه رفتار دیروز آن است که در آن قدرت، علم و دین در اختیار یک نهاد یعنی کلیسا قرار داشتند و امروز تنها عامل دین در دست کلیساست که تاثیر زیادی هم در مناسبات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و ... ندارد. اگر غرب در قرن نوزدهم، متفکری به نام مارکس [جدا از خدمات مثبت و منفی‌اش] تحویل بشریت می‌دهد که دین را افیون توده‌ها می‌داند، و یا فیلسوفی مثل نیچه که مرگ خدا را اعلام می‌کند، احتمالا چند سده پیش‌تر حیوانیت و وحشی‌گری غیرقابل تصوری را به‌نام دین به‌تصویر کشیده است. به‌عنوان مثال می‌توان از همین کتاب «پاپ و مرتد» شاهد مثلا آورد: «اما در ۱۲۵۹، پاپ الکساندر چهارم به این نتیجه رسید، اگر در هر جلسه شکنجه حداقل دو کشیش حضور داشته باشند، می‌توانند شکنجه‌گر حرفه‌ای را معاف کنند و خود به اعمال شکنجه بپردازند و آن‌گاه، حتی پس از ارتکاب شیطانی‌ترین خشونت‌های جسمی، به یکدیگر بخشودگی دهند.» (صفحه ۱۷۳) با تصوری که در دوران فعلی از علمای ادیان مختلف داریم، بروز چنین رفتارهایی از مردانی که لباس دین را به تن داشته‌اند، تعجب‌برانگیز و دور از حد تخیل است. اما باید پذیرفت که شیوه غرق مصنوعی که امروزه در زندان‌های خارجی آمریکا مورد استفاده قرار می‌گیرد، پیش‌تر در زندان‌های کلیسای کاتولیک و تفتیش عقاید به کار گرفته شده است؛ یا شکنجه‌هایی که طبق دستور نباید به‌خاطر اِعْمالشان خون از بدن زندانی جاری شود،‌ و در نتیجه به کشیدگی شدید عضلات یا شکستگی استخوان‌ها می‌انجامیدند. البته ذکر این سبعیت و وحشی‌گری نباید مانع از بیان این‌حقیقت هم شود که تعدادی از پاپ‌های کلیسای کاتولیک سعی کردند از این‌شکنجه‌های کلیسا جلوگیری کنند.

نمی‌توان انجام چنین شکنجه‌ها و آدم‌سوزی‌هایی را نتیجه اخلاص یا باور کامل عُمّال کلیسای کاتولیک به پاپ یا مسیحیت دانست. در واقع، در چنین مواردی و نمونه‌های دیگر، سعی اصلی حکومتِ وحشت کاتولیسم بر اروپا، حفظ منافع از سر راه برداشتن مخالفان بوده است. درباره جوردانو برونویی هم که به اعدام با آتش محکوم شده بوده و به سمت سکوی اعدام می‌رفته، زبان حق‌گو و گزنده‌، باعث صدور دستور دوختن لب و دهان با دو میخ افقی و عمودی شده است. به‌این‌ترتیب جوردانو برونو برای این‌که دیگر امکان پاسخگویی به مردم را نداشته باشد، با دهان بسته و خون‌چکان به سمت چوبه اعدام رفته است. اما اگر بنا بود یک کافر یا ملحد، صرفا به سزای کفرش برسد، به‌نظر می‌رسد انجام چنین دهان‌دوزی و ستمی، لازم نبود.

یکی از موارد جالبی که در زیرنویس‌های کتاب «پاپ و مرتد» به آن پرداخته شده، سوالی در این‌باره است که چرا دادگاه تفتیش عقاید ماموران خود را برای دستگیری مرتدان در نقاط مختلف اروپا [کشورهای پروتستانی مثل آلمان، فرانسه و کشوری مثل انگلستان] و انتقال‌شان به واتیکان، اعزام نمی‌کرد؟ پاسخ سوال هم این است که این‌ساختار همیشه می‌خواست بدعت‌گذاران با طیب خاطر به طرفش بروند؛ ابتدا توبه‌نامه بخوانند و سپس اعدام (یا بهتر بگوییم حذف) شوند. احتمالا علت‌های چنین رویکردی هم مشخص است و نیاز به توضیح ندارد که بازگشت بدعت‌گذاران به دامن کلیسا، توبه‌گذاردن و سپس پاک‌شدن به وسیله آتش یا اعدام، وجهه بهتری را برای کلیسا فراهم می‌کرد تا دستگیری فرد در کشورهای دیگر و انتقالش مانند یک مجرم معمولی. اما استفاده از واژه بدعت‌گذاران، باعث می‌شود ذهن به سمت مفهوم بدعت حرکت کند. باید بدعت را امری نسبی دانست و این‌سوال را مطرح کرد که مساله مورد بررسی، بدعتْ نسبت به چه‌ چیز است؟ آیا بدعت نسبت به دین است یا چارچوب‌های دیگر. چون اگر بخواهیم بدعت را به‌طور مطلق امری نکوهیده بدانیم، باید پیامبران الهی و چهره‌هایی مانند پیامبر اسلام را هم اهل بدعت محسوب کنیم که آیین غالب و پیشین مردم عربستان را تغییر داد. اما درباره جوردانو برونو، مهم این است که چرا کلیسای کاتولیک او را اهل بدعت معرفی کرد! به‌این‌دلیل که آموزه‌ و اندیشه‌های طبیعی‌اش در ضدیت با آیین مسیح بود یا این‌که با دستگاه پاپی و کلیسای کاتولیک قرون وسطایی همخوانی نداشت؟

* ۲- داستان جوردانو برونو

جوردانو برونو، کشیش و فیلسوف مسیحی ایتالیایی (متولد سال ۱۵۴۸ میلادی) در جوانی به خدمت یک صومعه درآمد اما به‌خاطر عقاید هنجارشکن‌اش از صومعه فرار کردی و تبدیل به چهره‌ای فراری و خانه‌به دوش شد. او به کشورهای مختلفی سفر کرده و خرج زندگی خود را با آموزش هنر تقویت حافظه درمی‌آورد. برونو در کلاس‌های درس خود فلسفه‌اش را هم ترویج می‌کرد که تلفیقی از فلسفه طبیعی و علوم خفیه و عرفان بود. برونو پس از چندسال سفر و خانه‌به‌دوشی، زمانی که تصور می‌کرد با پاپ‌شدن کلمنت هشتم [اسم دوران کاردینالی‌اش آلدو براندینی بوده]، اوضاع آرام‌تر و معتدل‌تری بر کلیسای کاتولیک حاکم است و می‌تواند با کلیسا از در مصالحه درآید، به کشورش بازگشت. او با اصرارِ اشراف‌زاده ثروتمندی به نام موچنیگو به خانه این‌مرد در ونیز رفت تا هنر تقویت حافظه و به‌خواسته آن‌مرد جادوگری را آموزش دهد. گفته می‌شود این‌مرد عامل کلیسا برای به دام انداختن برونو بوده و سرانجام هم وقتی برونو می‌خواست منزلش را ترک کند، با دسیسه‌ای باعث دستگیری او شد. برونو ابتدا در دادگاه تفتیش عقاید ونیز و سپس در دادگاه رُم محاکمه و به مرگ با آتش محکوم شد. اما جالب است که از زمان دستگیری تا اعدامش، ۸ سال از عمر خود را در زندان‌های کلیسا گذرانده است. در این‌بازه زمانی، کلیسا همه تلاش خود را کرد تا برونو را به توبه وا دارد و به‌همین‌دلیل مرتب او را به محاکمه کشیده و سپس به سلولش منتقل می‌کردند که به عقاید و اندیشه‌هایش بیشتر فکر کند.

گفته می‌شود که ونیز در زمانی که برونو زندگی می‌کرد و اعدام شد، لیبرال‌ترین حکومت اروپا را داشته و مجرمان مسیحی را در دادگاه تفتیش عقاید خود محاکمه می‌کرده است. پس از دستگیری و محاکمه برونو در ونیز هم تلاش شد تا او به رم منتقل نشود اما درنهایت حکومت ونیز او را به واتیکان سپرد. با توجه به ۳ گزارش و شهادتی که موچنیگو داده بود، دادگاه ونیز برونو را ملحد و برگشته از دین دانست اما حکم به اعدامش نداد بلکه عرضه کتاب‌هایش را ممنوع اعلام کرد. به‌هرحال فراز و فرودها و دردسرهایی که برای حکومت ونیز به وجود آمد و تصمیمی هم که در نهایت گرفت، بیانگر این واقعیت هستند که قصد و نیت حکومت لیبرال ونیز هم از این فراز و فرودها و تعلل‌ها، جستجوی حقیقت و آزادگی نبوده بلکه منافع سیاسی و ارتباط با رم و واتیکان بوده است.

جوردانو برونو

برونو پس از انتقال به رم، وارد قلعه سنت‌آنجلو شد که سال‌ها مکان شکنجه و حبس دانشمندان و مخالفان کلیسای کاتولیک بوده است. [این‌قلعه تاریخی امروز یکی از مکان‌های تاریخی و توریستی شهر رم و نزدیک به واتیکان است.] در این‌قلعه دو نوع زندان وجود داشت؛ زندان «دیوار پهن» یا زندان عادی و زندان «دیوار باریک» برای زندانیان ویژه که جوردانو برونو هم یکی از زندانیان ویژه بود. تاریخِ قلعه سنت‌آنجلو که مایکل وایت از آن، با عنوان «قلب سیاهی، کانون شرارت مسیحی» یاد کرده، پر از فریاد و نعره‌های دردناک افرادی است که در آن شکنجه شده‌اند. برونو تا زمانی که در سال ۱۶۰۰ در منطقه مزرعه گل‌های شهر رم سوزانده شود، در این‌زندان و دیگر زندان‌ها محبوس بود و گفته می‌شود تحت شکنجه هم قرار گرفته تا توبه کند. جالب است که پاپ کلمنت هشتم هم تمایلی به کشتن برونو نداشته و می‌خواسته حکم او را تخفیف دهد اما دسیسه‌چینی افرادی مانند کاردینال سورینا و کاردینال روبرت بلارمین [که ۱۵ سال پس از اعدام برونو باعث دستگیری و محاکمه گالیله شد] مانع شد و برونو که بارها اعلام کرده بود مایل است با پاپ به‌طور خصوصی دیدار کند و حرف‌هایش را به او بزند، پیش از اعدام موفق به این‌دیدار نشد.

وایت در حمله به کلیسای کاتولیک قرون وسطایی می‌گوید این‌نهاد، بیش از هر ویژگی دیگر مفهوم بی‌همتایی خود را پاس می‌داشت؛ معتقد بود مسیرش یگانه مسیر حقیقی روشنگری است و پاپ با خداوند ارتباط مستقیم دارد و یگانه راهبر به بهشت است. پیش از بررسی مبسوط و مشروحِ کاری که مایکل وایت در کتاب «پاپ و مرتد» انجام داده، بد نیست به یک حقیقت تاریخی هم که این‌نویسنده در کتابش به آن اشاره کرده و ناظر به تمدن غرب و در کنارش تمدن شرق است، اشاره‌ای داشته باشیم. وایت با اشاره به دستاوردهای علمی شرق و غرب می‌گوید «آنچه مارکوپولو و سیاحان دیگر به‌عنوان مظاهر فرهنگ غرب به همراه خود به شرق بردند، همتراز علم و معرفت و تاثیری نبود که از شرق به غرب جاری شد.»

* ۳- حضور نویسنده و مواضعش در کتاب

دادگاه تفتیش عقاید در سال ۱۵۴۲ به دست پاپ پل سوم تاسیس شد. البته ظاهرا اولین‌ اعلام وجود این‌دادگاه در سال ۱۲۳۱ توسط پاپ گرگوری نهم بوده است. اما به‌هرحال تعبیری که مایکل وایت برای دادگاه تفتیش عقاید به کار می‌برد، «نوعی فاشیسم قرن شانزدهمی» است که بیش از یک مییلون مرد، زن و کودک را کشت. این‌نویسنده که در کتاب پیش‌رو نظریات صریح خودش را درباره کلیسای کاتولیک مطرح کرده، به دوره کنونی و جهان معاصر هم توجه دارد و در صفحه ۴۷، به دینی تکرارشوند اشاره می‌کند؛ همچنین این‌مساله که در سراسر دنیا، ایمان مغشوش و مسخ‌شده همچنان موجب رنج و عذاب آدم‌ها می‌شود. برای این‌موضوع هم از جنگ‌های مذهبی و بمب‌های ایرلند شمالی و کودکان مرده فلسطینی شاهد مثال می‌آورد.

وایت در حمله به کلیسای کاتولیک قرون وسطایی می‌گوید این‌نهاد، بیش از هر ویژگی دیگر مفهوم بی‌همتایی خود را پاس می‌داشت؛ (یعنی احتمالا تا وقتی‌که این‌بی‌همتایی در خطر قرار نمی‌گرفت، مبارزه با ملحدان و مرتدان در اولویت نبوده است.) معتقد بود مسیرش یگانه مسیر حقیقی روشنگری است و پاپ با خداوند ارتباط مستقیم دارد و یگانه راهبر به بهشت است. وایت در فرازی از کتاب با مسلمانان و یهودیان و مسیحیان دوران قرون وسطا همدردی می‌کند و می‌گوید رهبران کلیسای مقدس زندگی ده‌ها هزار جنگجوی صلیبی را چون زباله‌هایی بی‌ارزش دور انداختند و با بهره‌گیری از دادگاه تفتیش عقاید، ده‌ها هزار انسان بی‌گناه را از صفحه روزگار محو کرده بودند و صرفا برای حفظ قدرت واتیکان و سلطه شگفت‌آورش بر مومنان، نوع بشر را بی‌هیچ عذاب وجدانی درو کرده بودند. درباره جزم‌اندیشی و اندیشه‌های نادرست علمی کلیسا هم به این‌نکته اشاره دارد که درست‌آیینی (همان دین مورد تائید پاپ و واتیکان) از برخی ایده‌های ارسطو که کذب‌شان دیرزمانی ثابت شده بود، حمایت می‌کرد. مایکل وایت در بخش عرفان کتاب خود که ناظر بر بحث مورد اشاره است، نظریات کوپرنیک و رساله‌اش «حرکت افلاک سماوی» را تشریح و تفسیر کرده است.

پیش‌تر به این‌مساله اشاره کردیم که رفتار جزم اندیشانه کلیسای کاتولیک باعث شد بعد از قرون وسطا، علم و دین جلوی یکدیگر بایستند. وایت هم در همین زمینه، در صفحه ۸۰ کتاب خود کنایه‌ای دارد: «رساله کوپرنیک دیرزمانی پس از آن‌که اروپای بافرهنگ محتوایش را بلعید و جذابیت‌هایش را کشف کرد به‌وسیله روحانیون دیوانه در ملاعام سوزانده شد.» همچنین در صفحه ۸۵ کتاب هم مقایسه‌ای درباره دیروز و امروز غرب دارد. او سراغ «ما»ی تشکیل‌شده از جامعه مخاطبانِ کتاب (درباره‌اش توضیح خواهیم داد) می‌رود و می‌گوید ما امروز در عصری زندگی می‌کنیم که در آن معمولا بیش‌تر به آینده نظر داریم اما در دوره رنسانس با همه اهمیت بی‌چون و چرایش دوره‌ای بوده که در آن، نگاه متفکران به گذشته و آینده به نحو شگفت‌انگیزی در تقابل با نگاه روشنفکران امروزی به گذشته و آینده بود. مردم رنسانس به گذشته می‌نگریستند و در آن فرهنگ پیشرفته‌تری پیدا می‌کردند.

فصل‌های کتاب «پاپ و مرتد» با جملاتی از بزرگان و عباراتی از برونو شروع می‌شوند. مثلا فصل «مشاجرات با رم» با پاراگرافی از والت ویتمن شاعر و روزنامه‌نگار آمریکایی شروع می‌شود که شهامت روحی مردم آمریکا را بیش از همه، وامدار انسان‌هایی چون جوردانو برونو می‌داند. فصل «خون بر زمین، روح در آتش» هم با جملاتی از برونو شروع می‌شود که می‌گوید: «اکنون هرکس که نخواهد کاتولیک باشد، باید به مجازات و عذاب تن دهد، زیرا اکنون به زور متوسل می‌شوند نه به عشق؛ دنیا نمی‌تواند این‌گونه ادامه یابد،‌ زیرا این همه جز جهالت نیست و هیچ مذهب این‌چنینی نمی‌تواند خوب باشد.»

فصل پایانی کتاب هم حاوی امید و رسیدن به عصر روشنگری و دوران امروز است که جمع‌بندی مخاطب از نوشته‌های وایت در این‌فصل به این‌جا منتهی می‌شود که عصر روشنگری، نتیجه خدمات انسان‌هایی چون برونو و گالیله است. مولف در فرازهایی از این‌بخش دست به مقایسه رویکرد برونو و گالیله هم زده و تفاوت‌هاشان را مطرح کرده است. اما در مجموع، می‌توان عامل اشتراک برونو و گالیله را دشمنی کلیسا با هر دو دانست. مایکل وایت ضمن استفاده از تعبیر «سپیدم‌دم» برای عصر روشنگری در جایی از کتاب که مربوط به پس از اعدام برونو است، می‌گوید: «سوزاندنی که به یک زندگی جدید و بیداری‌های جدید منجر شد. درد و عذاب گذشت و رفت.»

مایکل وایت، نویسنده کتاب «پاپ و مرتد»

به فرمان امپراتور کنستانتین، جلسه‌ای در شهر نیقیه تشکیل شد که مبانی مسیحیت را به‌دست انسان‌هایی که جای خدا را گرفته بودند، طراحی و سرهم بندی کرد که کُنه دین و آیین مسیحیت را نشانه گرفته بودند. حاضران در آن‌جلسه، نظام اعتقادی خود و مفهوم تثلیث را نوشتند. نویسنده کتاب «پاپ و مرتد» در فرازهایی صرفا مشغول روایت تاریخ است، در فرازهایی اسناد و مدارک را مطرح و تحلیل می‌کند و در بخش‌هایی هم داستان می‌گوید. درباره رویکرد تاریخی-تحلیلی این‌نویسنده می‌توان به صفحه ۳۲ مراجعه کرد؛ جایی که درباره کاتولیسم رایج در آن‌دوره می‌نویسد: «دین‌شان گرچه به ظاهر کاتولیک بود، نه دهمش خرافات و جادوهای زمینی و یک دهمش تعالیم اناجیل اربعه بود. شکل مسیحیتی که به آن‌ها حقنه می‌شد پیچیده در لفافه مجموعه ای از اصطلاحات کم‌وبیش رمزی و عرفانی و به زحمت قابل فهم بود.» با توجه به چنین واقعیت‌هایی است که مخاطب و پژوهشگر متوجه اهمیت ابداع علم هرمنوتیک توسط کشیشی مثل شلایرماخر در آلمان می‌شود که در واقع امکان و بهانه‌ای برای تعبیر و تفسیر کتاب مقدس بود. مایکل وایت بر این باور است که وضعیت نامناسبت قرون وسطا، تنها باظهور انقلاب صنعتی، یعنی اتفاقی که ۲ قرن پس از اعدام برونو رخ داد، ممکن بوده است. وایت در فرازی از کتاب دو نوع دین مسیحیت را پیش روی مخاطب می‌گذارد: مسیحیت اولیه و آن مسیحیتی که در دستگاه واتیکان سراغ داریم. او ضمن بیان عقاید خود، این‌واقعیت تاریخی را هم ذکر می‌کند که کم‌تر کسی درباره این‌که دین مسیحی در آغاز پاک و مقدس بوده تردید دارد، اما شهوات انسانی این نهاد را به سرعت آلوده کرد. در همین‌باره، در اولین‌بخش کتاب که عنوانش «دین» است، چگونگی انحراف مسیحیت کاتولیک شرح داده می‌شود؛ خلاصه این شرح چنین است که به فرمان امپراتور کنستانتین، جلسه‌ای در شهر نیقیه تشکیل شد که مبانی مسیحیت را به‌دست انسان‌هایی که جای خدا را گرفته بودند، طراحی و سرهم بندی کرد که کُنه دین و آیین مسیحیت را نشانه گرفته بودند. حاضران در آن‌جلسه، نظام اعتقادی خود و مفهوم تثلیث را نوشتند. و تثلیث همان مفهومی است که جوردانو برونو می‌گفت از آن سر در نمی‌آورد و یکی از موارد دشمنی کلیسا با او بود. در زمینه تدوین آیین مسیحیت هم دو نوع نگرش، یکی «از یک ذات واحد» و دیگری «به مانند ذات» به وجود آمد. معتقدان به «به مانند ذات» پیروان فرقه آریانیسم بودند که اسحاق نیوتن هم جزو آن‌ها بوده و موضع علمی و دینی معتدل‌تری نسبت به کلیسا داشته است. سردمداران کلیسای کاتولیک هم آریانیسم را در تضاد با تعالیم رسمی مسیحیت دانستند. نتیجه کاری که کنستانتین شروع کرد، این شد که پاپ هم به رهبر حکومت و هم رهبر دینی تبدیل شد و بحث‌های انحرافی آمرزش و خرید زمین در بهشت توسط کشیشان ترویج شدند. در مجموع، وایت معتقد است اگر تلاش عقلانی و روشنفکرانه غیردینی و انسان‌مدار رنسانس بازنمود تفکر انسان در عروج و فرادستی باشد، کلیسای مسیحی و به ویژه ماموران تفتیش عقاید کاتولیک، «برادر دوقلوی اهریمنی‌اش» بودند که دقیقا در جهت مخالف ره می‌سپردند.

مایکل وایت در فرازهایی از کتاب، دست به قضاوت و تحلیل زده است. مثلا می‌گوید برونو در بخشی از دفاعیاتش دروغ گفته است: «... یا مثلا هنگام اعتراف به بیزاری از فنون عرفانی به‌وضوح دروغ گفته بود.» (صفحه ۱۵۴) البته قضاوت‌های نویسنده «پاپ و مرتد» فقط درباره برونو نیستند. مثلا اظهاریه‌های موچنیگو در دادگاه را هم تحلیل کرده و می‌گوید اظهاریه دومی‌اش از اولی محکم‌تر است. همچنین به این‌مساله هم اشاره دارد که شخصیت‌پردازی‌ای که موچنیگو در اظهاریه‌ و گزارش‌هایش از برونو داشته، به نحو خنده‌داری مغشوش بوده است. جمع‌بندی‌اش هم درباره اظهاریه‌های اول تا سوم موچنیگو در دادگاه تفتیش عقاید، چنین است: «حداقل چیزی که می‌شود گفت این است که گزارش سرهم‌بندی‌شده موچنیگو در نظر مردانی که نه با شخصیت برونو آشنایی داشتند و نه چیزی از اعتقاداتش می‌دانستند، اما به شدت مشتاق اعدام کردن یک بدعت‌گذار بودند، به قدر کفایت خوب بود.»

یکی از نکات مثبت کتاب «پاپ و مرتد» که مربوط به وجه داستانی آن می‌شود، این است که وایت درباره شک و تردیدهای برونو هم نوشته است. یعنی فرازهایی از کتاب را به‌طور تخیلی به بروز شک و تردیدهای برونو هنگام تنهایی‌اش در سلول اختصاص داده است.

* ۳-۱ لحن

نویسنده، کتاب «پاپ و مرتد» را به‌صورت تلفیقی از تاریخ، مستند و داستان نوشته است. به‌این‌ترتیب،‌ کتابی که با آن روبرو هستیم، اثری بین زندگینامه و رمان است. اما به‌طور کامل، هیچ‌کدام نیست. به‌عنوان مثال وایت در فرازی از صفحه ۱۱۸ یا در نمونه‌های دیگر، در جایگاه یک تحلیل‌گر تاریخی ظاهر می‌شود و به مخاطب کتاب تذکر می‌دهد: «باید یادمان باشد که جوتو یکی از معاشران برونو بوده است.» یا مثلا وقتی به صفحه ۲۰۰ یعنی برگزاری شورای هشتم فوریه [که برونو را محکوم به سوزانده‌شدن کرد.] می‌رسد، می‌گوید: «این‌جا همان‌جایی است که داستان ما شروع شد.» بنابراین وایت مخاطبانش را افرادی می‌داند که با او تشکیل یک «ما» را داده و در یک فرایند گروهی مشغول مرور زندگی جوردانو برونو هستند. در همین‌زمینه در صفحه ۲۷ کتاب هم با این‌جملات روبرو می‌شویم: «رودررویی با وحشتناک‌ترین مرگ بر چوبه دار با هدفی منطقی، جسورانه و مغلوب‌نشده، شهامتی خاص، اراده فوق بشری و ازخودگذشتگی می‌طلبد که تصورش برای ما تقریبا ناممکن است.» یا مثلا در جای دیگری از کتاب به این نمونه برمی‌خوریم: «اگر کندوکاو کنیم و ته و توی استدلالش را درآوریم...»

* ۳-۲ فضاسازی

در فرازهایی از کتاب که متن، به سمت داستان میل می‌کند، مایکل وایت گاهی از عنصر فضاسازی برای القای حس و حال وحشتناک و شرایط حاکم بر محاکمه جوردانو برونو استفاده کرده است. به‌عنوان مثال برای توصیف لحظات برونو در زندان از چنین تعابیری استفاده می‌کند: «در آن ساعات دیرپای ظلمانی، ساعاتی که به روزها سر زد و به سالیان بدل شد...» و در فرازی از محاکمات برونو هم برای القای بیشتر خطر سوزانده‌شدن برونو به مخاطب،‌ از چنین جملاتی استفاده شده است: «حالا شاید برای نخستین‌بار به وخامت اوضاع پی برده بود. شاید برای اولین‌بار صدای ترق‌وتوروق شعله‌های دوردست، بوی خفیف سوختن گوشت خود را احساس کرده بود.» (صفحه ۱۱۹)

*۴- شخصیت جوردانو برونو در کتاب

مایکل وایت، جوردانو برونو را یک‌نویسنده و عارف می‌داند که به همه‌فهم‌کردن سنت هرمسی یعنی علوم خفیه کمک کرده است؛ یعنی همان علوم و دانش سری که به قول خودش، اسحاق نیوتن هم شیفته‌اش بود. برونو به این نتیجه رسیده بوده که جهان لایتناهی است و هیچ‌خدای شخصی نمی‌تواند وجود داشته باشد. همان‌طور که می‌دانیم این‌بخش از عقاید برونو، ۵۰ سال بعد اصل و اساس اندیشه وحدت وجودی اسپینوزا را ساختند. البته مایکل‌وایت در این‌بحث، به ‌افراط‌آمیزبودن وحدت‌وجودِ برونو هم اشاره می‌کند و می‌گوید او در این‌زمینه دیدگاهی افراطی داشت. او در پاراگراف‌ها و نتیجه‌گیری‌های پایانی کتاب به این‌جمله می‌رسد «می‌گویند اسپینوزا مست خداوند بوده است.» و اضافه می‌کند «درباره برونو نیز همین را می‌توان گفت.»

یکی از جملات جالبی که وایت درباره شخصیت برونو دارد، این است که «نمی‌توانست جلوی افکارش را بگیرد.» به‌عبارتی همین‌فکر کردن مصرّانه و آشوبگری بوده که باعث رسیدن برونو به حقیقت و دروغی‌بودن بنیان کلیسای کاتولیک قرون وسطایی شده است. چون این‌اندیشمند ایتالیایی، با پیش‌روی در مسیر مطالعه و پژوهش، شروع به تردید در آموزه تثلیث کرده بوده است؛ همان آموزه‌ای که شعار معروفش «پدر، پسر و روح‌القدس» است و (همان‌طور که اشاره کردیم) به تعبیر مایکل وایت به نقل از اسناد تاریخی، پس از امپراتور کنستانتین و رسمی‌شدن دین مسیحیت در امپراتوری روم، ابداع شد. به‌هرحال،‌ مسیر مطالعاتی جوردانو برونو اصلا با مسیر کلیسای قدرتمند کاتولیک در آن‌دوره، همخوانی نداشته است. او ضمن این‌که در آموزه‌های خود به مومنان بی‌شعور اشاره کرده، متون ممنوعه کلیسا، آثار صوفیان و کیمیاگران را مطالعه می‌کرده است. در سال‌های جوانی و صومعه هم، برونو را در حالی که مشغول مطالعه مخفیانه آثار اراسموس در مستراح بوده، غافلگیر کرده بودند. وایت، اراسموس را یک مدرس و کاتولیک واقعی می‌داند. بنابراین، بد نیست به دو مفهوم مهم که در این‌فراز متولد می‌شوند، توجه داشته باشیم: کاتولیک واقعی و کاتولیک غیرواقعی. و احتمالا دستگاه کلیسای کاتولیک پاپی در قرون وسطی، به باور مردانی چون برونو و اراسموس، توسط کاتولیک‌های غیرواقعی اداره می‌شده است. نام‌بردن از اراسموس، باعث می‌شود به یکی از دوستان این‌شخصیت هم که ازجمله مردان مهم دوران قرون وسطا است، توجه داشته باشیم: سر توماس مور (یا همان مردی برای تمام فصول). اشاره به مفاهیم کاتولیک واقعی و غیرواقعی هم باعث می‌شود به آرزو و دغدغه اراسموس هم که همانا رسیدن به کلیسای سالم کاتولیک بوده، اشاره کنیم؛ همین‌طور مفهوم حقیقت مسیحیت و آموزه رسمی. مایکل وایت در کتاب «پاپ و مرتد» به این‌مساله اشاره کرده که «به هر حال اراسموس دوست تامس مور بود و برای برگرداندن سلامت دستگاه پاپی می‌سوخت و بر تفاوت میان حقیقت و آموزه رسمی تاکید داشت.» و آموزه رسمی در این‌میان همان «درست‌آیینی» و منویاتی بود که کلیسای پاپی ترویج می‌کرد. در حالی که حقیقت، همان‌مسیحیت و میراث واقعی مسیح بوده است. وایت، در جایی از کتاب، برونو را با اراسموس مقایسه کرده و می‌گوید کار برونو، بنیادستیزانه‌تر از اراسموس بوده است. در فرازی هم او را با کوپرنیک مقایسه کرده و بینش‌اش را نسبت به کوپرنیک، مدرن‌تر می‌داند.

مجسمه یادبود جوردانو برونو در شهر رُم

یکی از اشارات مایکل وایت در کتاب که دو مرتبه هم تکرار می‌شود، جمله‌ای از جوردانو برونو درباره علم فلسفه و شک است. جمله برونو مبنی بر این‌که «آن‌کس که شوق پرداختن به تفکر فلسفی را دارد، اول از همه باید درباره همه‌چیز شک کند»، در یکی از نقل‌قول‌های ابتدای کتاب آمده و در انتها هم وایت برای نتیجه‌گیری از آن استفاده می‌کند و معتقد است داشتن چنین دیدگاهی، نشان می‌دهد برونو، سه‌قرن‌ونیم از فیلسوف پیشرویی چون کارل پوپر جلوتر بوده است.

* ۴-۱ عرفان جوردانو برونو

نویسنده «پاپ و مرتد» جوردانو برونو را، آمیزه‌ای از عرفان و فلسفه طبیعی می‌داند؛ فیلسوفی که معتقد به وحدت وجود بوده و می‌گفته ما در وجود خداوند هستیم و خداوند در وجود ماست. مایکل وایت با یک خط‌کشی تاریخی می‌گوید تا دورانی که برونو زندگی می‌کرد، استدلال منطقی دو شیوه یا دو راه داشت: یکی راه ارسطو یا همان مسیر منتخب فیلسوف طبیعی و دیگری مسیر معتقدان به علوم خفیه. وایت می‌گوید برونو هم مانند آکوئیناس، بیکن و داوینچی از کسانی بود که این دو مسیر در درون‌شان تلاقی کردند و به یک خدای بی‌همتا رسیدند. یک مقایسه علمی هم در این‌میان درباره الهیات مسیحی [که از آکوئیناس به این‌سو با فلسفه ارسطو تلفیق شده بود] و علوم خفیه می‌شود و آن این‌که، الهیات مسیحی تحول یا نوآوری را قاطعانه مردود می‌دانست در حالی که علوم خفیه اصلا بر پایه چنین رویکردی توسعه یافته بود.

یکی از نظرات خوب و سازنده برونو که می‌توان آن را از دریچه عرفان و اندیشه شخصیت‌هایی چون ابن‌عربی نگریست، به این‌ترتیب است: «درون ما دنیایی هست و ما بخشی از دنیا هستیم.» می‌دانیم با توجه به عرفان نظری ابن‌عربی، دو عالم وجود دارد: عالم اکبر و عالم اصغر. به‌این‌ترتیب که عالم اکبر، جهان و مافیهاست و عالم اصغر انسان و درونیاتش. یعنی انسان، جهانی در درون جهان است. یکی از وجوه کتاب «پاپ و مرتد» بررسی عقاید و باورهای عرفانی جوردانو برونو است. برونو متفکری بوده که می‌خواسته بخشی از مسائل و سوالات را با اتکا به علوم خفیه و عرفان حل کرده و پاسخ دهد. توجه به زندگی خانه‌به‌دوشانه، درویشی و عارفانه او باعث می‌شود که در ساحت یک عارف هم به او توجه داشته باشیم؛ عارفی که عرفان حلاج‌وارش برابر کلیسای کاتولیک، برتابیده نشد. اتفاقا جمله‌ای از برونو ابتدای فصل «باز هم!» در کتاب «پاپ و مرتد»‌ آمده که مخاطب را به یاد عرفان و منصور حلاج می‌اندازد: «اما از سر عشق به خرد حقیقی و در تلاش برای درست اندیشیدن به جان آمده‌ام، خودم را شکنجه می‌دهم، خودم را عذاب می‌دهم.» کلیدواژه عشق و تاکید برونو روی عشق به خرد حقیقی، می‌تواند از هر انسان جویای حقیقت دیگری هم یک حلاج بسازد؛ کمااین‌که از این فیلسوف مسیحی که اسرار هویدا می‌کرد، ساخته است. البته داشتن مولفه‌های عرفانی در آموزه‌های برونو دلیل نمی‌شود که مایکل وایت، به‌طور تمام‌قد او و شخصیت‌اش را بپذیرد و نگوید که «او آدمی خودرای، مردم‌گریز و روشنفکری رادیکال بود.»

یکی از نظرات خوب و سازنده برونو که می‌توان آن را از دریچه عرفان و اندیشه شخصیت‌هایی چون ابن‌عربی نگریست، به این‌ترتیب است: «درون ما دنیایی هست و ما بخشی از دنیا هستیم.» می‌دانیم با توجه به عرفان نظری ابن‌عربی، دو عالم وجود دارد: عالم اکبر و عالم اصغر. به‌این‌ترتیب که عالم اکبر، جهان و مافیهاست و عالم اصغر انسان و درونیاتش. یعنی انسان، جهانی در درون جهان است. اگر سراغ دیگر عرفا و شخصیت‌هایی مثل مولانا هم برویم، با مفهومی چون «ای برادر تو همه اندیشه‌ای/ مابقی خود استخوان و ریشه‌ای» روبرو می‌شویم که تاکید بر ذات و درون انسان یعنی همان عالم اصغر دارند.

یک تذکر مهم که بد نیست به علاقه‌مندان به تاریخ و سرنوشت قربانیان کلیسای کاتولیک بدهیم، این است که افرادی چون جوردانو برونو به‌خاطر افکار پیشرو و تقابل با کلیسا کشته شدند نه به‌دلیل کفر نسبت به خداوند و داشتن عقاید ضدمسیحی. در واقع جوردانو برونو کشته شد چون مثل کلیسای کاتولیک و سردمدارانش فکر نمی‌کرد. او بارها به باورش به خداوند اشاره کرده بود و جزئیات باورش را هم تشریح کرده اما در نهایت به کفرگویی متهم و محکوم شده است. این‌مطلب را می‌توان در کتاب پیش‌رو هم مشاهده کرد: «در همان حال که کاتولیک‌های درست‌آیین هیچ‌تمایزی میان کلام خداوند و پاپ قائل نمی‌شدند، برونو قاطعانه میان این دو فرق می‌گذاشت.» (صفحه ۱۴۲) طبق موارد و تبصره‌هایی که برای کفر و الحاد جوردانو برونو برشمرده شده‌اند، محکومیت او به‌خاطر باورهایش نسبت به خدا نبوده‌، بلکه علت‌ اصلی‌ اتهامات و جرم او بدعت و داشتن باورهایی زاویه‌دار با کلیسای ناسالم پاپی بوده است؛ همان کلیسایی که امثال او یا اراسموس می‌خواستند به مسیر صحیح بازگردد.

به‌هرحال با آوردن تذکر بالا و بازگشت به بحث پیشین، یکی از نتیجه‌گیری‌های مایکل وایت از نوشته‌های برونو این است که او جزبه‌جز آیین علوم خفیه را پذیرفته بوده است. در این‌فراز هم ذکر یک توضیح درباره علوم خفیه و مفاهیمی مانند جادوگری لازم است که وایت در صفحه ۸۹ کتابش، این‌کار را انجام داده است. او می‌گوید امروز تلقی ما از جادو و علوم خفیه با برداشت مردم رنسانس کاملا متفاوت است. اگر اصولا درباره این مسائل فکر کنیم تمایل داریم علوم خفیه را شیطانی و خوفناک یا یکی از عوامل توطئه یک فیلم درجه دو متصور شویم یا شاید آن را به عنوان محصول کمپانی والت دیسنی، غیر قابل طرح بدانیم. اما برونو که نمونه بارز رویکرد اکثر اندیشمندان رنسانس بود، علوم خفیه را الگویی برای نظریات تلقی می‌کرد؛ شبکه‌ای از مفاهیم که می‌شد از آن برای دستیابی به ادراک بیش‌تر از جهان بهره‌برداری کرد. و ظاهرا دستگاه پاپی و کلیسای کاتولیک اصلا مایل نبوده افکار نوآورانه رشد کرده و ادراک بیشتری [نسبت به چارچوبی که آن‌ها تنظیم کرده بودند] از جهان صورت بگیرد. به‌هرحال جمع‌بندی این‌بحث در کتاب «پاپ و مرتد»‌ این است که دستاورد اعتقادی جوردانو برونو این است که با ادغام فلسفه طبیعی و علوم خفیه، و ادیان باستانی و مسیحیت، می‌توان جهان بهتری داشت.

*۴-۲ مسیحیت برونو و مسائل تاریخی

با مختصات و ویژگی‌هایی که منابع تاریخی و کتاب «پاپ و مرتد» به دست می‌دهند، جوردانو برونو را نمی‌توان یک پروتستان دانست. چراکه او در برهه‌ای که به ژنو و نزد پروتستان‌ها رفت، با آن‌ها هم به مشکل برخورد. به‌این‌ترتیب که او فکر می‌کرد می‌تواند در کلاس‌های درسی خود در جمع پروتستان‌ها و کالوینیست‌های ژنو، با آزادی و طیب‌خاطر به ارسطو و آموزه‌های طبیعی‌اش حمله کند، اما دید که پروتستان‌ها و کالوینیست‌ها (پیروان ژان کالون در جمع پروتستان‌ها) هم با وجود تفاوت‌هایشان با کاتولیک‌ها، به چارچوب‌های ارسطویی پایبند و معتقد هستند. بنابراین جوردانو برونو علاوه بر واتیکان، هم با پروتستان‌ها و هم کالوینیست‌ها به مشکل برخورد. همچنین می‌توان ارسطو را نقطه اشتراک پروتستان‌ها و کالوینیست‌ها با کاتولیک‌های سنتی دانست. به‌هرحال در بحث مهاجرت‌های مختلف برونو در اروپا و رفتنش به فرانسه، انگلستان و دیگر نقاط قاره سبز، مایکل‌ وایت تعبیر جالبی دارد و آن این‌که برونو، جهان وطن بود و از حلقه وسیعی از دوستان، بهره می‌برد. یکی از نکات مثبت کتاب «پاپ و مرتد» هم این است که درباره علم یا هنر حافظه که برونو تدریس‌اش می‌کرده، توضیحاتی ارائه می‌کند. جامعه پاریس و دیگر نقاط زیبای امروز اروپا در زمان جوردانو برونو، با تصویری که منابع تاریخی و کتاب، پیش‌رویمان ارائه می‌گذارند، دارای وضع نکبت‌باری بوده‌اند و وایت در فراز کوتاهی از کتابش، به توصیف خیابان‌های کثیف و بزهکاران شهر پاریس می‌پردازد که نمونه‌ای از خروار اروپای آن‌روزگار است و وضعیت ضدعلم کلیسای کاتولیک هم یکی دیگر از موارد نکبت‌بار تاریخ اروپای قرون وسطا است. غیرانعطاف‌پذیربودن و مواضع جزم‌اندیشانه واتیکانِ قرون وسطا را می‌توان در یکی از فتواهای مهمش مبنی بر کشتن الیزابت ملکه انگلستان مشاهده کرد. واتیکان ۱۰ سال پیش از ماجراهای جوردانو برونو این فتوا را صادر کرده بوده که هرکس الیزابت را به قتل برساند، گذشته از بخشودگی، در بهشت نیز مورد عنایت خاص قرار می‌گیرد؛ فتوایی درست مانند فتواهایی که جریانات انحرافی چون داعش در روزگار فعلی صادر می‌کنند.

بد نیست توجهی هم به مسائل تاریخی مهاجرت‌های جوردانو برونو داشته باشیم. او با وجود تفاوت‌های شخصیتی و اعتقادی زیاد با هانری سوم شاه پروتستان فرانسه، رابطه خوبی با او داشته و به هانری سوم به‌عنوان شانس اول حمایت نگاه کرده است. اما پس از ناکامی در این‌زمینه به دربار الیزابت (دیگر حکمران غیرکاتولیک اروپا) در انگلستان رفته است. درباره دوران دو ساله حضور برونو در انگلستان، گمانی وجود دارد که او جاسوس فرانسیس والسینگهام رئیس دفتر ملکه الیزابت بوده باشد که در کتاب «پاپ مرتد» این‌اتهام مطرح می‌شود اما پاسخ صریحی به آن داده نمی‌شود و در حد اتهام باقی می‌ماند.

اتهامات وارده بر جوردانو برونو برای محاکمه‌اش در دادگاه، ملغمه‌ای از واقعیت و ذروغ بوده است. او که با شکایت موچنیگو در ونیز به دادگاه کشانده شد، تا انتها نام فرد یا افرادی را که متهم‌اش کرده بودند، ندانست. در مجموع، اتهاماتی که کلیسای کاتولیک، در ونیز و سپس در رم به برونو وارد کردند، در برخی موارد مثل علوم خفیه درست، و در برخی موارد دیگر کاملا بی‌اساس بودند.اما با ورود به بحث دادگاه و چگونگی حضور برونو در دادگاه‌های تفتیش عقاید، تذکر این‌نکته لازم است که اتهامات وارده بر جوردانو برونو برای محاکمه‌اش در دادگاه، ملغمه‌ای از واقعیت و ذروغ بوده است. او که با شکایت موچنیگو در ونیز به دادگاه کشانده شد، تا انتها نام فرد یا افرادی را که متهم‌اش کرده بودند، ندانست. در مجموع، اتهاماتی که کلیسای کاتولیک، در ونیز و سپس در رم به برونو وارد کردند، در برخی موارد مثل علوم خفیه درست، و در برخی موارد دیگر کاملا بی‌اساس بودند. آن‌چه از مطالعه تاریخ و کتابی مثل «پاپ و مرتد» برمی‌آید این است که سردمداران کلیسای کاتولیک دنبال بهانه می‌گشتند تا سر این متفکر مسیحی را بالای دار ببینند. اما مایکل وایت در کتابش، تحلیلی درباره برونو و اتهامات موچنیگو دارد. موچنیگو در ۳ مرحله، ۳ گزارش برای دادگاه نوشت که در آن‌ها اتهامات متعددی به برونو وارد شده بود. وایت درباره چگونگی حضور و رویکرد برونو در دادگاه معتقد است او دقیقا می‌دانسته موچنیگو چه برنامه‌ای داشته و پاسخگوی چه کسانی است. او (برونو) در دادگاه ضد و نقیض حرف زده، دروغ‌های آشکار گفته و مدام میان اظهار ندامت زاهدمآبانه و تمرد و مبارزه‌طلبی در نوسان بوده است. جمع‌بندی کلی نویسنده «پاپ و دیوانه» این است که عملکرد برونو در دادگاه، بیش از آن‌که شهادت یک دیوانه باشد، شاهکار بی‌عیب و نقص استفاده درست از تدبیر و فریبکاری است. مولف کتاب در جای دیگری هم، ضمن این‌که به جاه‌طلبی‌های برونو اشاره دارد، می‌نویسد برونو پیش از بازگشت به ایتالیا تمام اقدام‌هایی را که باید برای تحقق جاه‌طلبی‌های نهایی‌اش انجام دهد، به دقت طراحی کرده بود.

برونو جملات دیگری هم داشته که در قالب نقل‌قول‌هایش در کتاب «پاپ و مرتد» آمده‌اند و موید روحیه مصرّانه او برای مبارزه و حق‌طلبی‌اش هستند. مانند: «آه، باید دشواری‌ها را برتابید، آدم‌های بزدل و جبون، آن‌هایی که به توپ بازی می‌مانند، و ترسوها می‌گریند.» یا «کارهای معمولی و آسان به آدم‌های معمولی و توده مردم تعلق دارند، مردان نادر، قهرمان و الهی بر دشواری‌های راه چیزه می‌شوند....» و یا این‌جمله «تا آخرین نفس همچنان به مبارزه ادامه دهید.»

کد خبر 4782534

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha