به گزارش خبرنگار مهر، سارا عرفانی متولد تهران و فارغ التحصیل کارشناسی الهیات، گرایش فلسفه اسلامی دانشگاه شاهد است. او تاکنون مسئولیتها و مشغولیتهای متفاوتی در حوزه داستاننویسی داشته که «دبیری برگزاری جلسات داستان خوانی سرای اهل قلم»، «مسئولیت کارگاه و سرویس داستاننویسی سایت لوح»، «سردبیری اولین جایزه ادبی داستان لوح»، «دبیری جشنواره داستان کوتاه کوتاه هفت سین»، «دبیری جشنواره داستان کوتاه کوتاه روح خدا»، «دبیری اشکواره داستانهای کوتاه کوتاه عاشورایی»، «سردبیری سایت مادر بانو»، «کارشناسی کتاب وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی»، «کارشناسی کتاب انتشارات سوره مهر» و... از جمله آنها است. با عرفانی درباره «ادبیات بیمسئله» سخن گفتهایم و او با پذیرش ضمنی بیمسئله بودن ادبیات داستانی در دوره کنونی، بیش از هر چیز بر حوزهای متمرکز میشود که خودش در آن فعال است: داستان دینی (آئینی). عرفانی میگوید بسیاری از داستانهای دینی ما فرمی شبیه به «منبر» دارند و ارتباط موثری با مخاطبانی که دغدغه آموزههای دینی ندارند، پیدا نمیکنند. او در ادامه با طرح شعار «جهانی بنویسیم»، از این آموزه دفاع میکند که ادبیات دینی هم باید واجد دغدغههای عام انسانی و جهانی باشد. مشروح گفتوگوی مهر با سارا عرفانی را در ادامه بخوانید:
ادبیات مسئلهدار به نظر من ادبیاتی است که خالق اثر ادبی هم در یافتن سوژه و هم در پرداخت آن، موقعیتی پروبلماتیک و مسئلهدار را از سر میگذراند. به این معنا که با «مسئله» به سراغ سوژه میرود و در روایت آن سوژه، توانایی ساختن و شکلدادن به موقعیتی بحرانی، مبتنی بر چالشی فراگیر میان «خود و جهان» را دارد. چیزی که کمتر در ادبیات داستانی ما پیدا میشود و ما عموما اگر تجربهای از این «مسئلهمندی» داشته باشیم، بیشتر در ارتباط با آثار ترجمهای درکش کردهایم. من به شخصه در داستانها یا رمانهای ایرانی نشانی از وضعیت مسئلهمند «انسان» و مسائل اجتماعی عمیقش را نمیبینم، بلکه بیشتر با نوعی روانشناسی فردی، عرفانزدگی خنثی و یک نوع عاطفهگرایی غیرپروبلماتیک روبرو میشوم. نظر شما درباره این تحلیل از وضعیت داستاننویسی ما چیست؟
قبل از اینکه تحلیلی درباره وضعیت کلی یا غالب ارائه کنم، میتوانم از شما بپرسم خودم، چقدر بیمسئله مینویسم؟ از نظر شما چقدر نوشتههای خود من بیمسئله بود؟
متاسفانه آشنایی من با آثار کافی نیست و یک آشنایی حداقلی است؛ ولی تا آنجا که خواندهام تصورم این است که نوشتههای شما تقلایی برای برون رفتن از وضعیت خنثی و بیمسئلهای است که در عموم آثار داستانی این روزها میبینیم. نمیتوانم بگویم شما خالق آثاری هستید که در معنای مد نظرمان کاملا مسئلهمند یا واجد سویههای رادیکال است، ولی رگههایی در آثار شما هست که این حرکت به سمت موقعیتهای پروبلماتیک را نشان میدهد.
به هر حال، درباره سوال شما باید بگویم به نظرم نوعی نگرانی در نویسندگان ما وجود دارد که شاید آن را باید «نگرانی نویسنده از نقدی که منتقدان ارائه میکنند» دانست؛ به این معنا که شاید یک بخش از این مسئله به خاطر این نگرانی باشد که نویسندههایی که چند تا کتاب مینویسند و با فضای ادبیات آشنا میشوند، کمکم طوری مینویسند که مورد تأیید منتقد هم باشد؛ یعنی یک بخشی از توجه خود را معطوف به نظر منتقدان میکنند. اما باید توجه داشته باشیم که چیزی که منتقد میپسندد لزوماً چیزی نیست که جامعه درگیر آن است و برای مخاطبان مسئله است. شاید یک بخش از این پدیده که شما به آن اشاره میکنید به خاطر این نگرانی و مراقبت نویسندگان باشد.
به طور کلی چیزی که مد نظر شما است، یکی از مشکلات نویسندههایی است که با این نگاه مینویسند و به همین دلیل از مخاطب دور میشوند و به سمتی میروند که منتقد آثارشان را بپسندد یا مثلاً نشریات حرفهای و تخصصی کار آنها را تأیید کنند. اما همانطور که گفتم با همین رویکرد کمکم از مخاطب و جامعه دور میشوند و نمیتوانند با طرح مسائل اجتماعی یا انسانی مخاطبان را درگیر آثارشان کنند.
نمیتوانیم یک محتوای دینی در داستان خود داشته باشیم، ولی بگوییم داستان من، داستان دینی است بدون اینکه هیچ مشکل یا مسئله اجتماعی در قصه وجود داشته باشد!
از سوی دیگر، برخی از نویسندگان هم هستند که تأکید دارند ما برای مخاطب عام نمینویسیم. قطعاً نویسندهها سلایق گوناگون دارند و لزوماً نمیتوان گفت این نگاه بد است، به هر حال گاهی از سوی نویسندههایی اصرار ویژهای وجود دارد که ما برای مخاطب خاص با نگاههای فلسفی و خیلی فرااجتماعی مینویسیم و... . یک بخشی از قضیه هم که آثار ما تا حدودی مسائل اجتماعی و مسئلهمند را طرح نمیکند شاید به خاطر این باشد. اتفاقاً شاید مخاطب هم خیلی کمتر به این آثار اقبال نشان بدهد، ولی این نویسندهها هم مشکلی با این عدم استقبال ندارند.
خود شما به عنوان یک داستاننویس چقدر در درون خودتان درگیر مسئله بودهاید و با مسئلهمندی سراغ سوژههایتان رفتهاید؟
راستش من همیشه نگرانی این «فاصله گرفتن» از مخاطب را در خودم داشتهام. بویژه در داستانهای دینی و ادبیات دینی که خودم عموما در این حوزه کار کردهام این نگرانی در من وجود دارد. چون به نظر من اساساً نمیتوانیم دین را از زندگی اجتماعی مردم جدا کنیم و اصلاً جدا از هم نیستند؛ یعنی نمیتوانیم یک محتوای دینی در داستان خود داشته باشیم، ولی بگوییم داستان من، داستان دینی است بدون اینکه هیچ مشکل یا مسئله اجتماعی در قصه وجود داشته باشد! چون اصلاً دین آمده که در اجتماع و جامعه اثر بگذارد، روابط فردی و اجتماعی آدمها را بهبود ببخشد و... . بنابراین من معتقدم که این مسئلهمندی خیلی به نوع نگاه نویسنده برمیگردد، اینکه چقدر علاقهمند است تا از دغدغههای اجتماعیاش بنویسد یا اینکه چطور ناخودآگاه در درون خودش به این نتیجه میرسد که کمکم از فضای مسئلهمند اجتماعی دور شود.
بهطورکلی چقدر موافق این فرضیه هستید که داستاننویسی ما در دهههای اخیر چه خودآگاهانه و چه ناخودآگاه با عاملیت نویسندگان، به سمت فضاهای غیرمسئلهمند پیش رفته است؟
اینکه چقدر این اتفاق افتاده، نیاز به پیشزمینه و بررسی دقیقی دارد که واقعیتش من در این زمینه کار و بررسی نکردهام، اگر آماری در این زمینه گرفته شده و شما در اختیار دارید، در اختیار من هم بگذارید، اما من اطلاع دقیقی از این مورد ندارد. ما هم چون یک مقدار فرصت و زمانمان محدود است، مجبوریم برخی آثار خاص را بخوانیم، و خودم خیلی از آثاری که میخوانم، قبل از چاپ هستند و بعضیهایشان در نهایت مورد تأیید قرار نمیگیرند. چون به خاطر فضای کاریای که داریم، کارشناسی و... نمیتوانم خیلی از آثار را بخوانم و بگویم در عموم کتابهای جدید ما در این سالها چقدر این اتفاق به طور دقیق افتاده است. اما به هر حال میتوانم بگویم که بله برخی نویسندگان اینطور هستند، ولی نمیتوانم بگویم این مشکل هر روز بیشتر میشود؛ چون به این موضوع دقت نداشتم و آن را بررسی نکردم.
فرمودید دین با جامعه نسبت دارد و شما چون روی این ادبیات تمرکز دارد این مسئله را پیش میکشم که عموم مفسران قرآن قائلند که بیشتر آیات قرآن به طور «مسئلهمند» نازل شدهاند و اساسا تاکید بر «شان نزول» آیات، بررسی همین مسئلهمندی آیات است. مثلاً فرض کنید که در زمان پیامبر (ص) دعوایی بین دو قوم شکل گرفته و مبتنی بر آن مسئله اجتماعی، آیهای نازل شده است. نمونههای این آیات بسیار زیاد است. میخواهم بگویم در خود اصلیترین متن دینی ما یک مسئلهمندی اجتماعی وجود دارد و اگر متناظر با این متن اصیل، آثار دینی و انقلابی و... را نوعی متن آئینی در نظر بگیریم، اینها چقدر با این مسئلهمندی نسبت دارند؟ این سوال از این نظر مهم است که ما وقتی آثار دینی و انقلابی و... در دهههای اخیر را میخوانیم، عمومشان از این نسبت بهرهای ندارند و صرفا روایتی غیرزمانمند، غیراجتماعی و از این نظر غیرمسئلهدار را روایت میکنند. به این معنا که بیشتر به روایاتی خنثی از تاریخ میپردازند، بدون اینکه مخاطب امروزی را در «موقعیت کنونیاش» با نوعی چالش، بحران یا گسست درونی از اعتقادات رایج و رسمیتیافته مواجه کنند. مثلا فرض کنید نویسنده داستانی از عاشورا را روایت میکند و ما میبینیم یک رابطه صرفا عاطفی و معنوی بین دو شخصیت مرتبط با قیام عاشورا، و در عین حال کاملا مجزا و منفک از بستر مسئلهدار واقعه عاشورا (به مثابه یک بحران سیاسی اجتماعی) روایت میشود و مخاطب هم هیچ درکی از قیاس موقعیت مسئلهمند خودش با آن بستر و زمینه اجتماعی سیاسی برقرار نمیکند. یا داستانهایی که در خصوص انقلاب اسلامی نوشته میشود کاملا به موقعیتی بیزمان و بیمکان از نسبت یک شخصیت که روی دیوار شعار مینوشته با یک مامور ساواک، و باز منفک از وضعیت مسئلهمند سیاسی در آن دوران روایت میشود.
بله، متاسفانه این موضوعات و روایات خیلی کلیشهای وجود دارد.
بر این مبنا نمیتوان به این واقعیت پی برد که ما ناتوان از خلق داستانهایی غیرمسئلهمند از وقایع مختلف حتی تاریخی، آئینی، دینی، انقلابی و غیره هستیم؟
راستش من خودم مدتهاست دارم به این موضوع فکر میکنم و قبول دارم که جای چنین پرداختهایی در ادبیات ما خیلی خالی است؛ یعنی ما از حادثه کربلا گرفته تا مسائلی که امروز با آن مواجه هستیم بسترهای خیلی خوبی داریم تا قصههای خیلی فوقالعاده بنویسیم، ولی از آنها استفاده نمیکنیم، بعد خارجیها، هالیوود و کمپانیهای بزرگشان میآیند یک سوژه کاملاً افسانهای را از اول به نحوی پردازش میکنند و برای آن نقشه و داستان میسازند و جنگ و نبردی را طراحی میکنند – نقشهها و نبردها و شخصیتهای افسانهای که هیچوقت وجود نداشتند - که ما که میدانیم هیچ کدامشان واقعی نیست، باز هم نفس در سینه ما حبس میشود! اما ما که خودمان این حوادث را داریم و واقعیت تاریخی خودمان است، تابهحال نتوانستیم اینقدر قشنگ این واقعیات را در قصههای خود استفاده کنیم.
ما هیچوقت نخواستیم به مخاطب نزدیک شویم و نتوانستیم مخاطب را درست هدفگیری کنیم و ببینیم چه کسی را میخواهیم تحت تاثیر قرار دهیم. ما عموما فکر میکنیم برای امثال خودمان داریم مینویسیم!
بنابراین، چیزی که میگویید برای من واقعا دغدغه است، و از آنجا که حوزهام داستان دینی است و به این حوزه علاقه دارم به دنبال تحصیل در حوزه فلسفه اسلامی رفتم تا با نگاه بنیادینی به این مسائل نگاه کنم. در این جریان به این فکر میکنم که اگر یک زمانی داستانی در مورد حجاب مینویسم که اتفاقا چنین داستانهایی نداریم و دستمان خالی است، یک چیز خندهداری از آب درنیاید که مثلا وقتی یک دختر نوجوانی که با مسئله حجاب مشکل دارد و به حجاب علاقهمند نمیشود، این کتاب را بخواند و هیچ تاثیری بر او نگذارد. به بیان دیگر صرفاً این طور نباشد که من نویسنده احساس دغدغه کردم و یک چیزی نوشتم و در نهایت مخاطب این داستان نتواند با چیزی که برای من مسئله بوده، ارتباطی برقرار کند؛ یعنی داستانم آنقدر از او دور است و فضایی ساخته شده در داستان آنقدر از واقعیت اجتماعی ما دور شده است که بر مخاطبم تاثیری نمیگذارد.
یکی از دلایل این امر آن است که ما هیچوقت نخواستیم به این مخاطب نزدیک شویم و نتوانستیم مخاطب را درست هدفگیری کنیم و ببینیم چه کسی را میخواهیم تحت تاثیر قرار دهیم. ما عموما فکر میکنیم برای امثال خودمان داریم مینویسیم!
از این نظر، بسیاری از این نوشتهها تبدیل به «دلنوشته» یا «نوشتههای خصوصی» میشوند!
بله، در عین حال، اگر چه اینها داستان هستند، ولی بیشتر شبیه «منبر» هستند. من خودم داستان دینی مینویسم، و شاید قاعدتاً باید از این حوزه دفاع کنم، ولی من هیچ ادعایی ندارم الآن، بعد از نگارش و انتشار چند داستان دینی و حدود ۱۴، ۱۵ سالی که در این زمینه کار کردهام، با خودم میگویم این بار داستانی بنویس که رو بازی نکند و مشتش را سریع برای مخاطب باز نکند؛ چه در انتخاب اسم، چه در طرح جلد، چه در خصوص شخصیتها و فصلهای مختلف داستان و... . داستانی بنویس که همان اول کار نگوید چه پیامی را میخواهد منتقل کند. حتی اگر میخواهم داستان دینی بنویسم، باید داستانی باشد که مخاطب عامتری دارد، چون قرار است آن پیام به آدمهایی منتقل شود که شاید دورتر هستند و آن آدمهای دور را هم به این سمت و سو بیاورد.
زمانی با آدمی تعامل داشتم که بههیچوجه طرز تفکر دینی نداشت و به فضای دینی نزدیک نبود. داشتم با خودم فکر میکردم که کدامیک از کتابهایم را به او هدیه بدهم که مثلاً از روی طرح جلد و خواندن دو صفحه اول کتاب، همان ابتدا کتاب را کنار نگذارد! دیدم اصلاً هیچکدام از کتابهایم را نمیتوانم به او بدهم و این را برای خودم، به عنوان کسی که دارم داستان دینی مینویسم، یک نقطهضعف میدانم. کار من باید جوری باشد که برای آن آدمها هم حرف داشته باشد و برای آنها مسئله ایجاد کند. نباید از همان ابتدا یک تقسیمبندی صورت بگیرد و بگوییم ما که داریم در این زمینه کار میکنیم چه داستان دینی، چه داستان انقلاب، یا ادبیات متعهد و ارزشی و... مخاطب خاصی داریم و در همان وهله اول طیف خاصی از مخاطب را از دست بدهیم.
زمانی با آدمی تعامل داشتم که بههیچوجه طرز تفکر دینی نداشت و به فضای دینی نزدیک نبود. داشتم با خودم فکر میکردم که کدامیک از کتابهایم را به او هدیه بدهم! دیدم اصلاً هیچکدام از کتابهایم را نمیتوانم به او بدهم و این را برای خودم، به عنوان کسی که دارم داستان دینی مینویسم، یک نقطهضعف میدانم
شاید بشود گفت اینها همان آثاری هستند که به قول شما «مسئلهمند» نیستند و به راحتی طیف خاصی از مخاطب اجتماعی خودش را از دست میدهد. من در حال حاضر یک شعار دارم و به دوستانم هم این را میگویم: «جهانی بنویسیم»! یعنی بیاییم علاوه بر اینکه داستانهای ما آثار علاقهمندان به تفکر دینی را جذب میکند، طیفهای بیشتری را هم درگیر خودش بکند. چطور است که ما داستانهای جهانی را که بارها تجدید چاپ شده است، میخوانیم و با آن همزادپنداری میکنیم و به آن نزدیک میشویم؟! چرا ما خودمان نمیتوانیم داستانی بنویسیم که جهانی باشد؟! بیاییم کمکم به این موضوع فکر کنیم و جهانی بنویسیم تا بتوانیم مخاطب بیشتری را در سطح جهان با خود همراه کنیم.
اگر بخواهیم در پایان این مصاحبه سوال کلیشهای اما بسیار مهم «چه باید کرد؟» را طرح کنیم و کمی هم ایجابی سخن بگوییم، تصور من این است که در قیاس با رماننویسان بزرگی که به قول شما «کتابهای جهانی» خلق کردهاند، رماننویسان ما به مسائل انسانی و اجتماعی خیلی سطحی نگاه میکنند و ناتوان از غور در اعماق مسائل زندگی انسانی هستند. بخشی از این مسئله هم از نظر من به خاطر فاصلهای است که دوستان نویسنده با علوم انسانی دارند؛ تحلیل شما از این وضعیت چیست و برای حل این وضعیت سطحیگرایانه واقعا «چه باید کرد»؟
بله. واقعاً همینطور است. اول باید این را بپذیریم که خودمان، هر کسی هم که باشیم، نیاز به مطالعه بیشتر و نگاه عمیقتری داریم؛ یعنی باید بتوانیم همان ایده و سوژه و وضعیتی که جلوی چشممان است و ما آن را پذیرفتهایم، لحظهای هم که شده از آن فاصله بگیریم، بیرون بیاییم، آن را به پرسش بکشیم، و به مسائل بزرگتری از آن هم فکر کنیم. اگر چنین کاری کنیم، آن عمق و ژرفبینی اتفاق میافتد. بعد از این فرایند است که تازه میتوانم فکر کنم باید جهانی بنویسم یا برای طیف بیشتری بنویسم و... . همه ما به این نیاز داریم و این نکتهای است که قطعاً خیلی مهم است و باید به آن توجه کنیم.
در این وضعیت هیچکدام از ما نباید لحظهای احساس کنیم که من چون خودم میروم و داستاننویسی درس میدهم، یا در دانشگاه درس میدهم و... پس همینقدر که تا اینجا بلد هستم، کافی است. هر لحظهای که این اتفاق بیفتد از آنجا نه فقط «درجا زدن»، بلکه کاملاً یک «پسرفت» تمامعیار اتفاق افتاده است.
نظر شما