به گزارش خبرنگار مهر، رمان کودک «جنگ خانهدرختی» نوشته لیسا گرف بهتازگی با ترجمه فریده خرمی توسط انتشارات پیدایش منتشر و راهی بازار نشر شده است.
لیسا گِرَف نویسنده ۴۵ ساله اینکتاب، متولد سال ۱۹۷۴ در آمریکاست. او در کالیفرنیا به دنیا آمد و در ایتالیا به تحصیلات دانشگاهی پرداخت. در دانشگاه بود که توسط استادش به نوشتن تشویق شد و به نوشتن رمان برای نوجوانان رو آورد. استقبال از نوشتههای گراف باعث شد بهطور تماموقت به نوشتن رو بیاورد و حالا در خانهاش در پنسیلوانیا برای بچهها داستان مینویسد. او همچنین مشغول تدریس رشته ادبیات کودکان در دانشگاه نیز هست.
«اردوگاه بطریهای گمشده»، «مطلقاً تقریبا»، «کلاف پرگره»، «چیزی درباره جرجی»، «سومی نابغه»، «چتر تابستان» و «گمشده در روز روشن» کتابهایی از ایننویسنده هستند که پیش از این، ترجمه فارسیشان توسط نشر پیدایش منتشر شده است.
داستان رمان «جنگ خانهدرختی» درباره دختربچهای بهنام وینی است که پدر و مادرش از هم جدا شدهاند و او نمیتواند با اینمساله کنار بیاید. بههمیندلیل تصمیم میگیرد یکهوتنها در یک خانه درختی زندگی کند. در نتیجه پدر و مادر وینی به این تصمیم میرسند که وینی ۳ روز در هفته را پیش هرکدام از آنها باشد و چهارشنبه را تنها در خانه درختیاش باشد. این خانه درختی بین خانه پدر و مادر قرار دارد. وینی به مرور بهخاطر رفتارهای پدر و مادرش سرخورده میشود و به ایننتیجه میرسد که تا پدر و مادرش سر عقل نیامدهاند از خانه درختیاش تکان نخورد!
در ادامه داستان، دوستان وینی هم تصمیم میگیرند به او ملحق شوند اما ۱۰ بچه در یک خانه درختی جا نمیشوند. در ضمن هرکدامشان برای خودش سازی میزند و حالا وینی است که باید یا همه را راضی نگه دارد و یا ...
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
بدترین شب
۱۳ روز بعد از آن اتفاق
پرتشدن بروگن از پشتبام در صبحِ پنجشنبه، اتفاق وحشتناکی بود. همه بچههای خانهدرختی ده نفره از توی خانه صدای تالاپِ دلهرهآوری را شنیدند. بیرون از خانه، پدر و مادرها، ماموران پلیس، و خبرنگاران از ترس جیغ کشیدند. وقتی وینی و دوستانش صحنههای فیلمبرداریشده اخبار را تماشا کردند، ترسی دوباره سر تا پاشان را گرفت. بروگن در حالی روی زمین افتاده بود و از درد زوزه میکشید که دستش در کنار تنش با زاویهای قرار گرفته بود که یک دست هرگز نباید در آن زاویه باشد.
بدترین قسمت ماجرا، درست بعد از پرت شدن بروگن پیش آمد، زمانی که هیچکس از کاری که باید میکرد مطمئن نبود. ماموران پلیس فکر میکردند نمیتوانند از موانع رد شوند و خودشان را به بروگن برسانند و بچههای خانهدرختی ده نفره جلو پنجره خشکشان زده بود و از پایین آمدن میترسیدند.
این لوگن بود که راه حل فاجعه را پیدا کرد. او مثل یک میمون به سرعت از طناب درختی پایین آمد و برادرش را از مانع رد کرد و به سمت پلیس کشاند. حتی سعی کرد با بروگن به بیمارستان برود اما بروگن او را کنار زد تا در خانهدرختی بماند.
لوگن تمام آن روز را در سکوت گذراند.
اینکتاب با ۳۱۲ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۴۶ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما