۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۲:۱۳

گفت‌وگو با نویسنده رمان «امارت شر»؛

امرِ شر زیر سایه‌ اخلاق

امرِ شر زیر سایه‌ اخلاق

مجتبا هوشیار محبوب نویسنده رمان «امارت شر» می‌گوید که بسیاری اوقات آمر شر کسی است که در مقام یک انسانِ جدی و اخلاق‌گرا ایستاده است. کسی که می‌خواهد مصلح باشد. 

به گزارش خبرنگار مهر، چهارمین رمان مجتبا هوشیار محبوب اخیرا منتشر شده است؛ رمانی که نشان می‌دهد او فاصله‌ قابل توجهی از نگاه پیشین‌اش به ادبیات داستانی و استراتژی‌های نوشتن رمان گرفته است. هوشیار محبوب در سه رمان پیشین‌اش یعنی «آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش»، «آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» و «روزهای آبی، شبِ مکافات»، آثاری ضدژانر و ساختارگریز خلق کرد، حالا در «امارت شر» که انتشارات کتابسرای تندیس آن را منتشر کرده، به ادبیات ژانر روی آورده و رمانی در ژانر جنایی نوشته است. مسیری که او از «امارت شر» در آن گام گذاشته، در جلدِ بعدی این رمان که «خوابگردِ قاتل» نام دارد هم ادامه خواهد داشت؛ پرداختنِ قصه‌ای مبتنی بر ساختارهای رمان ژانر جنایی با این تفاوت که خلافِ برخی آثار مشابه از این دست، صرفاً درصدد قصه‌تعریف‌کردن و سرگرم‌سازی نیست، خروجی چشمگیری پیش روی ما گذاشته است. او در این اثر، سرزمینی مجعول ساخته با ساکنانی که صوفیان نالی نام دارند و در این جغرافیای ساختگی اما آشنا، از کسانی حرف زده که نفوذی بلامنازع در ساختار قدرت دارند. «امارت شر» نوعی از زیبایی‌شناسیِ خشونت را به اجرا درآورده و با ادوات داستانی و در همراهی با یک پلیس به دل خانقاه زده است. با او درباره «امارت شر» و ادبیات داستانی ژانر گفت‌وگو کرده‌ایم.

شما را به عنوان رمان‌نویسی تجربی شناخته بودیم؛ نویسنده‌ آثاری که از هنجارِ قصه‌محوری عبور می‌کردند و از همین رو بود که به طور مثال رمان اول‌تان، در نهمین دوره جایزه ادبی رمان متفاوت سال (واو) تحسین شد. مبتنی بر چه باوری به رمان ژانر روی آوردید؟

می‌دانید، یک جورهایی دارم وارونه راه می‌روم... پَس پَسَکی انگار... «امارت شر» نسبت به کارهای قبلی با یک جور فاصله تحریر شده است... یک جور فاصله‌ فکری ـ ماهوی... به زبان دیگر، «آقای مازنی...» یا «آن‌ها با شاعری...» ذیل ادبیاتی ضد ژانر، ساخت‌گریز و یک‌جورهایی نخبه‌گرایانه بررسی می‌شود که وقعِ چندانی به قصه نمی‌دهند. «امارت شر» برعکس به گمانم می‌تواند در جرگه آثارِ کلاسیک هم قرار بگیرد. این رمان یک کار ژانر است و به شدت قصه‌گو... منظورم این است که هدف این بوده... این‌که سراسر قصه باشد و اصلاً غیر این نمی‌توانست باشد. من نیاز به «قصه» داشتم، و بازنمایی جهانِ «امارت شر»...

خلاف آن‌چه برخی نویسنده‌های موسوم به جریان‌های نخبه‌گرا گمان می‌کنند، تا آن‌جایی که من می‌دانم نوشتن رمان در ژانری مشخص، نباید ساده باشد. موافقید درباره‌ ادبیات ژانر حرف بزنیم؟

اولش بگویم که من اصلاً مورد خوبی برای جواب دادن به این سوال نیستم. جواب این سوال را باید ژانرنویس‌های مجرب بدهند. اما خب اولین چیز که به نظرم می‌آید منسک است. نویسنده‌ ژانر صاحب یک‌جور منسک وُ آیین است برای نوشتن. نویسنده‌ ژانر نباید و نمی‌تواند هر وقت دلش خواست بنویسد. نمی‌تواند منتظر فرشته‌ الهام باشد. او باید به واسطه‌ مناسکِ هر روزه‌اش آقا یا خانم فرشته را احضار کند. واقعا فکر می‌کنم یک جورهایی ژانرنویس بعد از یک مدت که پیوسته کار کرد، آن فرشته‌ بدبخت را به بردگی می‌گیرد، نه اینکه فرشته هر وقت دلش خواست سرِ کار حاضر شود. به گمانم این پیوستگی نباشد کار خراب می‌شود. نکته‌ دیگر می‌تواند مقوله‌ پیشانگارشیِ کار باشد. به نظرم این مسئله هم در کار ژانر بیشتر از کارهای دیگر حیاتی است. یعنی نویسنده‌ ژانرنویس باید بیشتر از نویسنده‌های دیگر وقتِ تحریر کارش آمادگی داشته باشد. نقشه‌ راهش باید تا حدودی کامل باشد، و وقتی پشت ِ دستگاهِ تحریرش می‌نشیند تا حدود بسیار زیادی به کاری که می‌خواهد بکند واقف باشد. نکته‌ سوم می‌تواند میزانِ وفاداری نویسنده‌ ژانرنویس به قواعد باشد. می‌دانید؛ به گمانم نویسنده‌ ژانرنویس اگر می‌خواهد کار خوبی بنویسد باید خیلی به قواعد ژانر وفادار بماند. حتا به گمانم اگر می‌خواهد خلاق هم باشد مجبور است مطلقاً قواعد کلاسیک ژانر را رعایت کند و این کار خیلی سخت است برادر؛ در چارچوب ماندن به مدتِ زیاد را می‌گویم.  

خلاف دهه‌های گذشته که طرحِ مسأله ادبیات ژانر در ایران، به عنوان امری ناموجود مطرح بود و آثاری که در ژانرهای مختلف نوشته می‌شدند به تعداد انگشت‌های دست هم نمی‌رسیدند، حالا به نظر می‌رسد با تلاش‌های پیگیرانه کسانی چون محمدحسن شهسواری، ادبیات داستانی ژانر در ایران پا گرفته است؛ دست کم تعداد آثار به بیش از انگشتان دو دست رسیده و چند ناشری هم به صورت متمرکز بر انتشار این دست از آثار مشغول‌اند. الان ما کجای ماجرا ایستاده‌ایم؟

تصورم این است که جای خوبی هستیم. این گزاره را نسبی تلقی کنید. یعنی مقتضیات جامعه‌ ادبی، جامعه‌ی محدود ِ مخاطبان و بازار کتاب از حیث اقتصادی را باید در نظر گرفت. می‌دانیم که ادبیات ژانر چندان در ایران رونق ندارد. این به این معنی نیست که آثار دیگر طرفدارهای پر و پا قرص دارد... نه. این را از این جهت مطرح کردم که موقعیت ژانر در ادبیات داستانی معاصر هیچ ربطی به این وضعیت در غرب ندارد. ببینید؛ «رودخانه‌ی میستیک» دنیس لیهان -که بی‌اغراق نویسنده‌اش را می‌توان از قطب‌های ژانر در آن سوی آب‌ها دانست- چند میلیون نسخه فروش رفت. الان دقیق نمی‌دانم اما بعید می‌دانم این کتاب در ایران سه چاپ خورده باشد. منظورم این است بعضی به اشتباه گمان می‌کنند خبرهایی هست در ادبیات ژانر. نه، مسئله؛ مسئله رشد یک جور طرز نگاه به داستان است که در کشور ما به دلایل فراوان به شدت غریب است.

نویسنده‌ ژانر صاحب یک‌جور منسک وُ آیین است برای نوشتن. نویسنده‌ ژانر نباید و نمی‌تواند هر وقت دلش خواست بنویسد. نمی‌تواند منتظر فرشته‌ الهام باشد. او باید به واسطه‌ مناسکِ هر روزه‌اش آقا یا خانم فرشته را احضار کندخودِ نویسندگان و جامعه‌ ادبی بیشتر از مخاطبانِ ادبیات داستانی، در مسیر غلط گام برمی‌دارد وُ  نسبت به «رمان» طرز تلقی‌ِ منسوخ دارد. کج آموختیم و ارزش‌های کاذبی را سرلوحه‌مان قرار داده‌ایم. ذهنِ تکثرگرایی نداریم و ادبیات را در قالبی محدود و حتا تک ساحتی بررسی می‌کنیم. ساحتی که می توان خیلی ولنگارانه ادبیات روشنفکری یا نخبه‌گرایانه توصیف کرد که به گمانم تعبیری توخالی است. ولنگرانه از این جهت که به گمانم تلقیِ کوته‌بینانه‌ای است. این مرز خیلی باریک است. آنقدر که فکر می‌کنم هر که فکر می‌کند مختصاتِ دقیق ادبیات جدی یا چه می‌دانم پیشرو را می‌شناسد، لازم است به همه‌ آنچه یقین دارد، تردید کند. لازم نیست یک جا بایستیم و بگوییم جای درستی ایستاده‌ایم. اگر شک نکنیم به آراء و افکارمان، احتمالاً پا در مسیر خطرناکی گذاشتیم.

حالا فارغ از این مقتضیات باید بگویم ما در ادبیات ژانر تجربه‌های متکثری داریم و همین‌طور نویسنده‌هایی که آثار درخوری منتشر کردند.

«امارت شر» رمانی قصه‌گوست اما طرح و توطئه‌ آن ساختار پیچیده‌ای دارد. چرا طرحی پیچیده ریختید؟

بگذارید به حساب ذهنِ داستان‌گوی تمامیت‌خواهم به وقتِ نوشتنِ «امارت شر»... خیلی چیزها را درش می‌خواستم... شاید باید بگویم از این جهت وزنه‌ سنگینی بود که بهتر بود انتخاب نمی‌کردم. دست‌کم قبل از اظهار نظر خیلی از خواننده‌های کتاب این‌طور فکر می‌کردم. واقعیت این است که اگر نمی‌گفتند داستانِ پرکششی است خیلی احساس غبن می‌کردم.

داستان «امارت شر» در سرزمینی جعلی اتفاق می‌افتد. جایی که پایتختش، نیروان، در غرب کشور است وُ داستان از آنجا با پلیسی به نام شمس رودکناری آغاز می‌شود. محلِ مهمی است در داستان، اما مهم‌تر از آن، دی‌سرا است، ایالتی که در شمال غرب کشور است و جماعتی به نام صوفیان نالی که در سیاست و قدرت کشور نفوذ بسیار دارند، در آنجا زندگی می‌کنند. فارغ از اینکه نمی‌توان حالا داستان را برای مخاطب لو داد، باید بگویم طرحِ پیچیده‌ داستان طوری است که اصلاً نمی‌شود در چند خط بازگویش کرد. مثلا اگر بگویم جنایت‌های وحشتناکی می‌شود که شمس باید قاتل‌شان را پیدا کند یک جورهایی خیلی خلاصه‌اش کردم.

چیزی که برایم مهم بود، و به وقت تحریرِ جلد دوم این کتاب یعنی «خوابگرد قاتل» هم مهم بوده، مسئله «قصه»، «تعلیق» و بازسازی جهانی ترسناک است که نمی‌خواهم اینجا درباره‌اش حرفی بزنم.

در «خوابگرد قاتل» نیز هم‌چنان طرحی پیچیده را خواهید پرداخت؟

ابتدا بگویم که به گمانم در جلد دومِ کار بیشتر محیط بودم روی اثر. برای همین از «زبان» داستان نسبت به «امارت شر» بیشتر راضی هستم. ضمن اینکه اگر اشتباه نکنم کاری با کشش و تعلیق بیشتر است. پلات جلد دوم بر خلاف «امارت شر» ساده است و تک خطی و یک امر شگفت است و همین غیرعادی بودنش مخاطب را بیشتر ‌مجذوب خواهد کرد. با این توضیح که خوب نشسته است در فضای داستانی‌ای که پیشتر در «امارت شر» ساخته شده است. به نوعی طبیعی هم هست؛ من در جلد اول باید سرزمینی را ضمن خلقِ آن به مخاطب معرفی می‌کردم، و همین‌طور شخصیت‌های مهم داستان را. در «خوابگرد قاتل» نیازی نبوده یکسری حرف‌ها را تکرار کنم و این مجال بیشتری به من داد تا یکسره بروم سراغ داستانم، داستانی که به لحاظ طرح وُ توطئه هم پیچیده نبود. کاری که لازم بود بکنم این بود که یک امر غریب را در اجرا ملموس کنم.

راستی، چرا سرزمین مجعول؟

چون به لحاظ تماتیک شدیداً دستم را باز می‌گذاشت. نویسندگی در ایران، کارِ شاقی است. شاق‌تر از خیلی جاها. این تمهید اجازه داد بیشتر بتوانم ادای مسئولیت کنم نسبت به یکسری مفاهیم و مهم‌ترین‌شان هم امر شر بود. من اگر در این کتاب از امر شر نمی‌نوشتم بهتر بود یک خط هم ننویسم. مضمونِ محوری کار همین بود. و در شرایط عادی اصلاً نمی‌شود از امر شر نوشت. یعنی من بلد نیستم و خلاقیت آن را ندارم که در بستری واقعی و رئال از آن «شر» که نسبت به آن ذهنیت دارم حرف بزنم.

محور این رمان از نظر تماتیک «امر شر» است. اگر بخواهم مسئله را در گزاره‌ای ساده عنوان کنم، آن مسئله این است که خیلی اوقات آمر شر کسی است که در مقام یک انسانِ جدی و اخلاق‌گرا ایستاده است. کسی که می‌خواهد مصلح باشدبا این‌که به نظر می‌رسد باورهای شما در قصه‌نویسی به صورتی بنیادین تغییر کرده، اما علاقه‌مندی‌های ضمنیِ موجود در آثار تجربی پیشین‌تان، همچنان در «امارت شر» هم به عنوان قصه‌ای در ژانر جنایی هست. به طور مثال در «امارت شر» نگاه شما به مقوله‌ عرفان، از همان زاویه دید است که در «آن‌ها با شاعری که خیلی دوستش داشتند بد تا کردند» بود. بنابراین به نظر می‌رسد در همین خانه‌تکانی اساسی، هنوز عناصر مهمی از پیش، در شما باقی است.

ببین در وهله‌ اول، شعر و عرفان و بعد تا حدودی فلسفه قلمروهای مورد علاقه من است. طبیعی است که خواندن رمان یک امرِ دائمی و پیوسته است برای ما، اما جدای از این‌ها بیشتر شعر می‌خوانم وُ متون عرفانی. قوت من اصلاً شعر است. همیشه این بوده. نام بردنی نیستند. زیادند. خیلی زیادند. واقعاً زبان فارسی به طرز عجیبی پر از شاعر خوب است.  ما هم در عصر کلاسیک‌مان و هم در دوره‌ معاصر فهرستِ بسیار مطولی می‌توانیم تهیه کنیم از شاعران خلاقِ عجیب. عرفان هم یک پای دیگر کتاب‎‌خوانیِ من است. خب همیشه یک چیزی هست که نمی‌گذارد خیلی از نثر کهن عرفانی‌مان دور شوم؛ و گمان می‌کنم شاعرانه‌ترین وجهِ ادبیات فارسی در همین نثر عرفانی ماست. یک کتاب مقالات شمس می‌تواند گواه این امر باشد. هر چند تا دل‌تان بخواهد نمونه است. خدا را شکر اگر کسی بخواهد این نمونه‌ها را بخواند آنتولوژی‌های خوب کم نیست. من بهترین چیزی که دیدم «سیبی و دو آینه» است؛ گزیده‌ای به اهتمامِ قاسم هاشمی‌نژاد فقید. نثر متون عرفانی برای من همیشه متحیر کننده بوده. ضمن اینکه احتمالاً متون عرفانی ما یکی از مهم‌ترین پایه‌های شناخت مردمِ سرزمین‌ما، خو و فرهنگ‌مان است.

فکر می‌کنم عرفانِ فارسی، صاحب دو ساحت است. از یک سو می‌توان قرائتی رحمانی از آن به دست داد و روی دیگر سکه نوعی سرکوب است. به نظر می‌آید که شما وجه دومِ را مد نظر قرار داده‌اید.

گفتم پیش از این که، محور این رمان از نظر تماتیک «امر شر» است. اگر بخواهم مسئله را در گزاره‌ای ساده عنوان کنم، آن مسئله این است که خیلی اوقات آمر شر کسی است که در مقام یک انسانِ جدی و اخلاق‌گرا ایستاده است. کسی که می‌خواهد مصلح باشد. این موضوع ِ جلد دوم یعنی «خوابگرد قاتل» هم هست. من نمی‌توانم «امر شر» را امری انتزاعی و منحصر به یک‌سری آدم خاص بدانم. از همین روست که نشانه‌ام روی کسانی است که گمان می‌کنند در مقام اصلاح ایستاده‌اند... موضوع ساده است... تبختر و جدیت به گمانم احتمالاً با یک سقوط فرجام می‌یابد. او که به جد ادعای اصلاح دارد، علتِ فساد و جنایت می‌شود. یک جور نقیضه است انگار... چون به حقیقت یگانه اعتقاد دارد و تک ساحتی است. عرفانِ ما از این حیث موضوعِ خوبی است برای نوشتن...

واقعاً گمان می‎‌کنید یک عارفِ متبختر با توجه به آموزه‌هایش می‌تواند در مقامِ شر قرار بگیرد؟

امیدوارم اشتباه نکنم، اما تقریباً مطمئنم که اتفاقِ دور از ذهنی نیست. خصوصاً که مواردِ بسیاری در تاریخ عرفانِ فارسی هست که عارفانِ ما را در مقام یکِ سرکوبگر نمایش می‌دهد. مثلاً خواجه عبدالله که مقامِ بسیار بزرگی در میان مشایخِ عهد کهن ما دارد، آنقدر مستبد بود که یک‌بار مریدانش را برای تبعید شیخی دیگر که آرایی دیگر و متفاوت داشت، گسیل کند.

یا حتا شمس که در مقالات خود به تنبیه سفت وُ سختِ بدنی یکی از شاگردانِ نوجوانش اعتراف می‌کند.

نمونه‌های بهتر بیشتری وجود دارد. اما مسئله اینجا به چالش کشیدن عرفان فارسی نیست. همچنان که در «امارت شر» هم عرفان فارسی موضوعِ کار نیست. و این را در نظر بگیرید که آنچه به عنوان صوفیان نالی در «امارت شر» توصیف می‌شود هیچ گونه ربطِ وثیقی با عرفان فارسی ندارد. این را بگذارید به حساب یک‌جور الگوبرداری تاریخی لطفاً.

کد خبر 4952968

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha