به گزارش خبرنگار مهر، دو کتاب «به خدای ناشناخته» و «مروارید» نوشته جان استاینبک بهتازگی با ترجمه شهرزاد لولاچی و نفیسه غفاریمقدم توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شدهاند. ایندوکتاب، عناوین دوم و سوم «میراث استاینبک» هستند که اینناشر چاپ میکند.
افق، پیشتر «مروارید» را با ترجمه محسن سلیمانی در دو قطع مختلف منتشر کرده، و کتاب «دشت بهشت» را هم با ترجمه اسدالله امرایی بهعنوان اولینکتاب «میراث استاینبک» به چاپ رسانده است.
جان استاینبک نویسنده آلمانیتبار آمریکایی متولد سال ۱۹۰۲ و درگذشته به سال ۱۹۶۸ بود که بیشتر با کتاب «خوشههای خشم»اش شناخته میشود. او سال ۱۹۶۲ برنده جایزه نوبل شد. یکی از ویژگیهای قلم ایننویسنده، بازنمایی واقعیتهای جامعه آمریکاست.
رمان «به خدای ناشناخته» درباره ارادت و تعلقخاطر مردی به نام جوزف به زمین است. او شخصیت اصلی اینداستان است و خاک و باران، برایش مفهومی بیشتر از طبیعت دارند. طبیعت را هم مثل امر قدسی، شکرگزار است. ارتباط نزدیک انسان و زمین، نکتهای است که استاینبک در اینکتاب بر آن تاکید کرده است؛ بهتعبیری گویا وحی و الهامات الهی نه از آسمان که از زمین به انسان میرسند.
اینرمان در ۲۶ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
یک روز بعدازظهر دورهگرد مکزیکی پیری به مرتع آمد که در کولهبارش چیزهای بهدردبخوری داشت، سوزن، سنجاق، نخ، یک گلوله موم، تصاویر قدیسین، یک بسته سقز، چند سازدهنی و بستههای زرورق سبز. او پیرمرد قوزکردهای بود که فقط میتوانست خردهریز با خود حمل کند. بساطش را در ایوان الیزابت پهن کرد و با لبخندی پوزشخواهانه کنار ایستاد. گاهی خردهریزهایش را بر هم میزد و نشانشان میداد تا توجه زنها را که جمع شده بودند جلب کند. جوزف آن جمع کوچک را از انبار دید و بهسرعت رفت تا از قضیه خبردار شود. فقط آنوقت بود که پیرمرد کلاه مچالهاش را برداش و گفت: «سینیور، سلام.»
اینکتاب با ۲۷۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۴۶ هزار تومان منتشر شده است.
«مروارید» هم داستان بلندی است که در ۶ فصل نوشته شده است. داستان اینکتاب درباره مردی تنگدست بهنام کینو است که روزی مرواریدی بینظیر صید میکند. اما مروارید که میتواند همه آرزوهای او و خانوادهاش را برآورده کند، باعث بههمخوردن آرامش او و زندگیاش میشود. بههمیندلیل کینو و همسرش شبانه از روستای محل زندگیشان فرار میکنند اما مردانی مسلح در تعقیبشان هستند...
اینداستان درباره آدمهای فرودستی است که آرزوهای خود را در اعماق آبها جستجو میکنند؛ جایی که مرواریدها پیدا میشوند. دستهای پنهان قدرتی در کار هستند که اینمردمان فرودست را از داشتن حقِ حقداشتنشان محروم میکنند.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
کشیش بهنرمی گفت: «کینو، تو همنام مردی بزرگ هستی، مردی بزرگ که از خادمان کلیسا بود.» کشیش طوری صحبت میکرد انگار دعای خیر و برکت میخواند. «مرد بزرگ همنام تو، بر بیابان چیره شد و میان مردم صلح برقرار کرد. این را میدانستی؟ در کتابها نوشته شده.»
کینو به سر کایوتیو نگاه کرد که به پهلوی خوآنا آویخته بود. از ذهنش گذشت یک روز این پسر میفهمد چه چیز در کتابها نوشته شده و چه چیزی نه. نغمهها از ذهن کینو بیرون رفته بود، اما نغمه دشمنی و شومی در گوشش صدا میکرد، ولی آرام و ضعیف. کینو به همسایهها نگاه کرد تا بفهمد کدامشان نغمه دشمنی و شومی را به صدا درآورده است.
اما کشیش دوباره شروع به صحبت کرد: «باخبر شدم صاحب ثروتی کلان شدهای و مرواریدی درشت صید کردهای.»
اینکتاب با ۱۰۴ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۸ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما