خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه - مسعود میری*: نخست) زندگی آنقدر کوتاه است که گاه فکر میکنم به جد و جهدش نمیارزد. این از سر بدبینی نیست که البته یک آدم بدبین هم میتواند اینطور فکر کند، بلکه از سر خوشبینی به دنیاست. این کوتاهی عمر را چطور و به چه منوالی خرج کنیم؟ سوالی است که برای یک آدم دنیادوست مدام حاضر و مکرر میشود. آن داستان بازرگان در جزیره کیش و آرزوهایش برای اینکه از پسِ بسیارِ کارِ داد و ستد «ترک تجارت کند و به دکانی بنشیند» حرام کردن وقت است در این عمر کوتاه. اینکه:
آن شنیدستی که در اقصای غور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
به زبان عصر دنیوی شده ما درست است ، جز آنکه باید به جای دنیادوست مثلا «دنیاپرست» را گذاشت، تا زبان ما و آن عصر به هم نزدیک شود. این داستان خودش نمونهای تمام از دنیادوستی است، برای زندگی کردن باید خیلی از چیزها و کارها را ترک گفت تا وقت زندگی آزاد شود. فرق است میان این کلماتِ عهد عتیقی در کتاب جامعه، از زبان سلیمان پسر داوود ، که: «باطل اباطیل، جامعه میگوید، باطل اباطیل، همهچیز باطل است. انسان را از تمامی مشقتش که زیر آسمان میکشد چه منفعت است؟ یک طبقه میروند و طبقه دیگر میآیند و زمین تا به ابد پایدار میماند.»
یا در چند آیه پایینتر : «و دل خود را بر دانستن حکمت و دانستن حماقت و جهالت مشغول ساختم. پس فهمیدم که این نیز درپی باد زحمت کشیدن است. زیرا که در کثرت حکمت کثرت غم است و هرکه علم را بیفزاید، حزن را میافزاید» با آنچه که سعدی شیراز میگوید. آنجا بطلان زمین، جبران آخرت است. اینجا بطلان خرحمالی برای جبران زمین. سعدی به زندگی دل داده و خودش در گلستان و بوستان یک پا ستاینده بطالت است.
اشارهام به نوشته برتراند راسل است که در میان ما به «در ستایش بطالت» شهرت یافته و انصاف باید داد که سخت خواندنی است. آنجا راسل میگوید: این باور که کار فضیلت است و فقط یک «ریاضت طلبی احمقانه» وادارمان میسازد اصرار بر کارآزموده زیادی داشته باشیم در حالی که دیگر نیازی به آن وجود ندارد… اکنون باید دریابیم که «سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظاممند کار است.»
سعدی، خیام، حافظ و برتراند راسل، دنیا دوستی را برای خوشباشی پاس میگزارند و به جای انکار دنیا، اعتراف به زندگی میکنند. آن بطالت و بیهودگی که در عهد عتیق آمده، در انکار دنیاست و اعتراف به مرگ و بقا در پسِ آن، که عالم دیگر خوانده میشود.
ما در این زندگی و بیهودگیهای دلپذیرش سهمی داریم. نصیبی از این زمان که در مکان سپری میشود. این نصیب باید به خوشباشی و صلح بگذرد تا اعتراف کنیم زندگی کردهایم. در این خوشباشی است که کارهای کوچک قیمت دارد. بهای عمر از دست شده را باید پرداخت. آنکه به سوگواری این بهاء را میپردازد اختیاردار درد خود است و آنکه به شادکامی میگذراند نیز هم. بسیارند، اکثریتی بس عظیم، که قربان کردن این عالم را برای جهان آخرت سعادت و رستگاری مینامند و هستند عدادی از بشر که شادکامی در همین دنیا را اصل میشمرند. گفتم که بدانید من هم چیزی پرسوجو می کنم از خویش گاهی!
دوم) اسباب خوشی بسیار است و با این همه از بابت خلق و بدع از جانب انسان معاصر، هر دم بر شمار خوشیها افزوده میشود. ما وقت آن را نداریم که غصه بخوریم، چون میتوانیم همانوقت کتابی ورق بزنیم، به دیدار رفیق شفیقی برویم، فیلمی ببینیم، چای یا قهوهای بر آتش بگذاریم و قس علیهذا!
دیدم به تازگی نشر ثالث هم همت کرده کتابی در باب چای به دست چاپ سپرده. پیشتر، در همین دهه، ساعد مشکی با نشر کوچک و نازنیناش _نشر مشکی _ کتابی به نام چای به قلم چوئن لای منتشر کرد. یادم میآید در یک انتخاباتی، به گمانم دور اول روحانی، با دوستان آمدند خانه ما در بلوار فردوس و به رسم هدیه این کتاب خوب چوئن لای را هم جناب ساعد مشکی به این بنده هدیه کرد. روز بعد شروع کردم به خواندنش و چنان خوب بود که بی توقف تماما خواندمش.
کتاب کوچک و مرموزی بود. چای برای من مساله بود، معضله شد. معضلهای فرح بخش، با مهیا شدن کلی استنباط و اجتهاد و تقلا. بعدا با مصالح تأمل ِ در مسالکِ چای نوشیدن، کتابی نوشتم به نام «این هزار و یک شب لعنتی». کتابی که خوب شد اما بد در آمد، با اغلاط بسیار چاپی. بد نیست بخوانیدش و بنگرید از وقت و حوصله نوشیدن این چای چطور به قصهها و فلسفهها پرداختهام.
اما چای و قهوه دنیای آدم را عوض میکند. با اینها زمین طعم میگیرد. تلخ و ترش و گس میشود. فلز جان آدم را جلا میبخشد.
پس مهمتر از دکارت و کانت و هگل و نیچه و ملاصدرا ، نحوه دم کردن چای بهاره لاهیجان و چای باروتی سیلان است. اگر نقطهی اتصالی به اسم و فعلِ چای و قهوه، در میانه و معرکه نوشتنِ یک جستار فلسفی یا هر چیز دیگر نباشد، محال است ایدههای نو به سراغ ما بیایند. معجزه زندگی در همین نقطهها و نکتههایخُرد پنهان شده، گاهی دالی دالیای میکند و میگریزد. مثل یک بچه باید در افسون این بازیها غرق شد. عرفانِ پنهانِ این بازیها مهمتر از هزاران ذکر لسانی است.
اینها معنویتِ نابِ زندگی را طبخ میکنند . باشد که به وقتاش از معنویتِ هنر طباخی و آشپزی هم بگویم. آشپزخانه الحق معبدی است که روح پر فتوحِ شکم در آنجا تازه میشود . دقت نکردهایم که غالبا فلسفهها و اعتقادها و عمرها را با حبهای قند در چای یا قهوه میاندازیم، آرام قاشق کوچک را بر میداریم و یک جهان را در دمی در چای دم کشیده به هم میزنیم. لطفاً مراقب باشید، این تصویر برای آدمهای مریض دیابتی بدآموزی دارد. با این همه، لطفا این کتابها را بخوانید. زندگی لازمش دارد. میشود با مصالح آن صدها کتاب بهتر از کتاب من نوشت.
* شاعر، نویسنده، پژوهشگر و منتقد حوزه فرهنگ. صاحب کتابهایی چون «جادوی قصهها در هزار و یکشب»، «این هزار و یک شب لعنتی: در باب اینکه چرا؟ و چگونه؟ هزار و یک شب را بخوانیم» و...
نظر شما