به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ایام سوگواری سید و سالار شهیدان و شهدای دشت کربلا، هر روز اشعار عاشورایی را تقدیم مینمائیم. روضه ورود به کربلا، از جمله روضههای مربوط به عزاداری برای امام حسین (ع) است که در شب و روز دوم دهه اول محرم خوانده میشود.
شب و روز دوم؛ ورود به کربلا:
کاروانی پر از نسیم سحر
کاروانی ز خویش کرده سفر
در قیام، آیههای مصحف صبح
در سجود، آینه برای سحر
همه در دشت تازهتر از گل
همه در باغ، میوهی نوبر
پدران از تبار ابراهیم
مادران از قبیله هاجر
آری از دودمان ابراهیم
کعبه دل، بت شکن، به دوش تبر
هر یکی در مقام خود ساقی
هر یکی درمرام خود ساغر
در دل و جان کاروان اینک
میتپد این نهیب، این باور:
نکند شوکران شود معروف
نکند نردبان شود منکر
مرحبا بر سلاله کوثر
هان فصل لربک وانحر
در نزولش زمنبر ناقه
خطبه خوان حماسه آن، خواهر
شد عصا شانه علی اکبر
پای عباس پله منبر
تا نباشد ز بیم آشفته
خواب آرام چند تا دختر
پای عباس میشد بالش
دشت احساس میشود بستر
سرزمین، سرزمین گلها بود
پهنه عشق بود و پهناور
ناگهان در هجوم باد فراق
کنده شد برگههایی از دفتر
کاش دستان باد میشد خشک
کاش میشد گلوی گلها تر
نکند علقمه، عمو را کشت
که پدر میرود خمیده کمر
کیست مردی که میرود میدان
که ندارد به جز خودش لشکر
و زنی روی تل برای نبی
صحنه را میشود گزارشگر
که بیا جای بوسههای شما
شده سرشار بوسه خنجر
میبرند از تن حسین تو جان
میبرند از تن حسین تو سر
آیههای کتاب آغوشت
دارد از فوج زخم زیر و زبر
آن طرف صحنه شگفتی هست
نه! بسی صحنه هست شرم آور
رفته از پای دختری خلخال
رفته از دست مردی انگشتر
میرود کاروان به کوفه و شام
میکند سمت قتلگاه گذر
میرود کاروان، ولی خالی است
جای عباس و قاسم و اکبر
آخر داستان، ولی این نیست
مانده پایان خوب قصه اگر ….
جواد محمدزمانی
گلهای اهل بیت به گلزار می رسند
موعودیان به موعد دیدار می رسند
اینجا زمان وصل چه نزدیک حس شود
دلدادگان وصل به دلدار می رسند
این حاجیان که نیمه شب از کعبه آمدند
آخر همه به کوچه و بازار می رسند
این کاروان به قافله سالاریِ حسین
دارند با امیر و علمدار می رسند
گاهی دم از شریعه و گودال میزنند
گاهی به تلّ خاکی و هموار می رسند
ناگاه با برادر خود گفت خواهری
این نخلها به دیدۀ من تار می رسند
این باغهای کوفه چرا نیزه دادهاند
این میوهها چه زود سرِ بار می رسند
یک دختر جلیله به بابا خطاب کرد
این نامهها که از در و دیوار می رسند
آن هیجده هزار نفر که نوشتهاند
آقا بیا، کجا به تو ای یار می رسند
یک مادری به نغمه لالایی اش سرود
حتماً به داد کودک گهوار می رسند
ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست
این خارها به پای من انگار می رسند
حالا حسین یک یکشان را جواب داد
اینجا به هم حقایق و اسرار می رسند
اینجا زمین قاضریه، دشت کربلاست
جایی که تیرهای هدف دار می رسند
اینجا به غیر نیزه تعارف نمیکنند
از شام و کوفه لشگر جرار می رسند
سر نیزهها به پیکر من بوسه میزنند
شمشیرهای تشنه و قدار می رسند
ذبح عظیم پیش تماشای زینب است
شمر و سنان به قهقهه این بار می رسند
حلق علی و قلب من و سینة یتیم
این نقطهها به حرمله انگار می رسند
اینجا ترحمی به یتیمان نمیشود
زیور فروشهای تبه کار می رسند
سرهایتان به سنگ، همه آشنا شود
بس هدیهها که از در و دیوار می رسند
جمعی برای بردن خلخال و گوشوار
جمعی برای غارت گهوار می رسند
محمود ژولیده
سایه ات تا روز محشر بر سر من مستدام
بهجة قلبی علیک دائماً منی السلام
قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم
تکیه گاه شانههای خسته ام در هر مقام
پابه پایت آمدم یک عمر همدل همنفس
پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام
باتو این پنجاه سال احساس عزت داشتم
با تو در محمل نشستم در کمال احترام
با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر
با تو میگویند از امنیتِ من خاص و عام
اسم اینجا را که گفتی سینهام آتش گرفت
شعله ور شد خاطرم از غصههای ناتمام
نخل می بی نم؟!و یا اینکه سپاه آوردهاند
سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟
با تو دارم سایۀ سر با ابالفضلت رکاب
بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام
با تو دور خیمۀ اهل حرم آرامش است
بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام
با تو هرصبح آفتاب اول سلامم میکند
بی تو زینب میرود بی پوشیه بازار شام
با علی اکبر عصای دست پیری داشتم
بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام
با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت
بی تو ما را میبرند اشرار تا بزم حرام
سید پوریا هاشمی
امروز محرمان حرم سایهی سرم
شام دهم زمان نفسهای آخرم
امروز بین حلقه شیران هاشمی
شام دهم به حلقه زنجیر پیکرم
امروز دخترک سر دوش عمو ولی
شام دهم به گریه که عمه گل سرم
امروز گرد چادرش را تکانده ای
شام دهم به خون تو آغشته معجرم
امروز ماندهای که قرارم شوی ولی
شام دهم به نیزه نمانی برادرم
امروز تکه خار ز پایم در آوری
شام دهم زجسم تونیزه در آورم
امروز دختران تو در خیمهها ولی
شام دهم در آتش خیمه من و خودم
امروز هرچه دلش خواست ساربان گرفت
شام دهم کنار تو انگشتر آورم
حسن لطفی
دشت غم، دشت عطش، دشت بلایی کربلا
سینه سوز و جانگداز و غم فزایی کربلا
جمعی از خوبان عالم را هدایت بر سر است
باز کن در دل برای عشق جایی کربلا
زود باشد کاروان در کوی تو منزل کند
میزبان حضرت خون خدایی کربلا
خیمههای عاشقان بر پا شود در خاک تو
تو به حج عشق تصویر منایی کربلا
تو غریبه نیستی با آستان اهل بیت
آشنای زاده ی خیرالورایی کربلا
طور سینایی، کنی موسای عمرانی طلب
خضر امکانی پی آب بقایی کربلا
کعبهی آل رسولی، ثانی بیت الحرام
بعثت پاک حسینی را حرایی کربلا
آیهی عشقی ولی هرگز نمیشد باورت
افکنی بین دو عاشق را جدایی کربلا
آه از آن روزی که زینب غرق خون بیند تو را
که هم آغوش تن اهل ولایی کربلا
روز عاشورا که باغ فاطمه پرپر شود
همنوا با زینبش نغمه سرایی کربلا
آن زمان که دست عباس از بدن گردد جدا
میزبان مقدم خیرالنسایی کربلا
عصر عاشورا که آید قتلگاهت دیدنی است
عشق با خون میکند جلوه نمایی کربلا
کاش میگفتی که گلچین لاله را پرپر مکن
وای زین نامردمی و بی حیایی کربلا
میهمان را با لب عطشان چه قومی می کشند؟
وای از این کوفه و این بی وفایی کربلا
ای زمین، ای ارض اقدس، ای حریم کبریا
تا ابد با آل زهرا همنوایی کربلا
سید محمد میر هاشمی
تشنگان قبیلهی زهرا
قبضه کردند دشت و صحرا را
میروند عاشقانه سر بر کف
تا بنوشند شهد عاشورا
بی سر و دستهای باده به دست
راهیان غیور جاده به دست
حاملان پیام کرب و بلا
همه قرآنِ دل گشاده به دست
چه جوانهای پاک و زیبایی
چقدر سروهای رعنایی
دلربایانِ دل زکف داده
چقدر دل - جقدر دریایی
جادهها زیرپایشان محکم
وطنین صدایشان محکم
قلبشان ازگُل اجابت پُر
اعتقاد دعایشان محکم
شده در سینهها نفسها حبس
بانگها نالهها جرسها حبس
همه آماده عروج عشق
بال و پرهای در قفسها حبس
شدنی گشته غیر ممکنها
از جلا و صفای باطنها
بعد ا… - شد علی اکبر
اشهد اول مؤذن ها
عالمی را به گریه آشفتند
دیده شد روی خاک میافتند
قبله دیدند کربلا را بعد
وحده لاشریک له گفتند
بهترینهای تیرههای عرب
فی المثل حضرت امیر ادب
با صلابت گرفته آوردند
دست علیا مخدره زینب
دید وافتاد با چنان حالی
یاد آن خواب و یاد تبخالی
که بجامانده بود یک شب از
چشم خیره به سمت گودالی
که عطش بین آن توقف داشت
که پر از گرگ بود و یوسف داشت
که تنی دست و پازنان میسوخت
قاتلی با سری تعارف داشت
یادش افتاد بچه شیری را
مشک و آب بخورنمیری را
یادش افتاد تیغ و تیر و کمان
رویش نیزه از کویری را
یادش افتاد شد خسوف وکسوف
آتش افتاد برتمام حروف
همه گوشوارهها گم شد
بسکه سیلی شنید گوش لهوف
یادش افتاد دختری سرلخت
باکسی روی نیزه میشد اخت
باکسی که کسی دگر یک شب
باسرش در تنور، نان می پخت
یادش افتاد افت و خیزش را
همه خواب، ریز ریزش را
که کسی با جسارتش میخواست
ببرد با خودش کنیزش را
مانده بود این زمین تیره کجاست؟
که شنید این صدای خون خداست
دست برروی شانهاش زد و گفت
کربلایی که گفتهام اینجاست
رضا دین پرور
افتاده راه قافلهی آبشارها
بر سرزمین فاصلهها، شوره زارها
افتاده راهشان به زمینی که سالها
مانده است تشنه بر قدم چشمه سارها
باید که فیض آب نصیب زمین شود
تاشاخه های خشک بگیرند بارها
دستان مستجاب همین خانواده را
این خاک دیده است نه یک بار، بارها
این خاک دیده است که دارا شدند از
دریای فیضشان همه، حتی ندارها
این خاک دیده است که دریا رسید و بعد
عزت گرفت کرببلا در دیارها
دست زلال حضرت دریا اگر نبود
پوشانده بود آینهها را غبارها
ما بهتر از قبیلهی دریا ندیدهایم
قربانشان شود همه ایل و تبارها
اما شکست حرمت دریا در این زمین
اما گرفت قلب زمان از هوارها
این خاک شاهد است به جای زلال آب
افتاد در مراتع گندم شرارها
این خاک دیده است که نیها مکیده اند
از پارههای حنجره آب انارها
این خاک دیده است که از برگ لالهها
غارت شدند لاله و هم گوشوارها
شد نبش قبر غنچهی در پشت خیمهها
شد روبه راه کارهمه نیزه دارها
پا مال شد مسیر نفسهای تشنه ای
با نعلهای تازه ی مرکب سوارها
روئید لالهها به سر نیزههای سرخ
مانده است در زمین تن بی جان یارها
... وقت عبور فصل زمستان رسیده است
وقت شکوفه دادن در اقتدارها
با اقتدار، مرگ شروعی دوباره است
پس جستجو کنید مرا در بهارها
حمید امینی
در کربلا چو قافلهی غم گشود بار
از غم هزار قافله آمد در آن دیار
نیلی شد از عزا رخ گلگون اهل بیت
رویش سپید باد سپهر سیاهکار
لشکر همی رسید گروه از پی گروه
دشمن همی ستاد قطار از پی قطار
شاه حجاز راز وفا کس نشد معین
میر عراق را ز جفا کس نگشت یار
استاد بهر خواری یک شه هزار خیل
آماده بهر کشتن یک تن دو صد هزار
از مویه رفت از دل اهل حرم شکیب
از گریه رفت از تن آل نبی قرار
آن دم که راه آب بر آن فرقه بست خصم
آفاق پر شرر شد و افلاک پر شرار
لب تشنه مانده آل نبی وز برای شأن
آبی نبود جز دم شمشیر آبدار
میرزا یحیی مدرس اصفهانی
این زمین میقات مردان خداست
خواهرم این سرزمین کربلاست
عشق اینجا یکه تازی میکند
در دو عالم سر فرازی میکند
شط خون از تیغ جاری میشود
دشت از خون ابیاری میشود
تا در اینجا طبل میدان میزنند
عاشقان قید سرو جان میزنند
میشود اینجا همه سرها جدا
میرود سرها به روی نیزهها
این زمین که سجده گاه حیدر است
از تمام خاک عالم برتر است
عشق اینجا حرف اخر میزند
بر سر هر خیمهای پر میزند
تیغ و سرها عشق بازی میکنند
قلبها با تیر بازی میکنند
یاد از این دشت ادم کرده است
یاد ان با ناله و غم کرده است
کربلا میدان عشق و ازمون
کربلا یعنی شنا در شط خون
اصغر اینجا حرف اکبر میزند
در سجود عشق پرپر میزند
عاشقان بر مرگ عادت میکنند
تشنه لب غسل شهادت میکنند
چون به میدان رو علی اکبر زند
در میان خیمهها محشر کند
اشکها بر دیدهها بندند راه
مات و حیران حرم گردون و ماه
کیست تا جام بلا را سر کشد
تا به اوج عشق بال و پرکشد
حمید کریمی
آفتاب دوبارهای پیداست
روی دوشش ستارهای پیداست
مشک بر روی شانۀ عباس
لب دریا کنارهای پیداست
این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خارهای پیداست
آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهوارهای پیداست
این طرف با سه شعبههای خودش
روی اسبی سوارهای پیداست
آه از توی گودی گودال
سر دارالامارهای پیداست
اگر این نیزهها اجازه دهند
بدن پاره پارهای پیداست
خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده
کاروانی ز دور میآید
آه از هر جگر بلند شده
چهرۀ ماهتاب این لشکر
روی دست قمر بلند شده
به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده
وای تیر سه شعبهای انگار
روی پاهای پر بلند شده
روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده
سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده
این خمیده سه ساله کیست مگر
مادر از پشت در بلند شده
نجمه گوید که قد قاسم من
از چه اینقدر بلند شده
روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده
گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظه اضطراب نزدیک است
لحظهای که عمو به خود میگفت:
مشک بردار آب نزدیک است
بی گمان بین آب و شش ماهه
لحظه انتخاب نزدیک است
لحظه رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است
آه خفاشهای بی مقدار!
کشتن آفتاب نزدیک است
لحظههای کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است
مهدی رحیمی
نظر شما