به گزارش خبرگزاری مهر، به همت مسجد دانشگاه صنعتی شریف سلسله نشستهای «حماسه حسینی از نگاهی دیگر» از روز ۱۹ مرداد ماه آغاز شده است. در یکی از این نشست ها، سید جواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با موضوع «چرا هنوز امام حسین؟» سخنرانی کرد.
آنچه در ادامه میخوانید بخشهایی از سخنرانی وی در این نشست است.
حقیقتاً در ایام و وضعیت تاریخی خطیر و پیچیدهای قرار داریم و با تحولات شدید و سهمناکی که در جهان و در منطقه ما در حال رخ دادن است، در ایام محرم باید صحبت کردن و نسبت خود را با این تغییر و تحولات، بدانیم. اساساً آن نگاهی که ما به آن، نگاه یا حکمت یا اندیشه شیعی، میگوییم؛ وضع را پیچیده تر و وضعیت تاریخیمان را سهمناکتر میکند.
شاید کسانی که در روزگار نه چندان دوری از ما به این دوران نگاه کنند و ما را قضاوت کنند سخنان و نگاه و رویکردمان بایستی نسبتی با این فراز از زیارت عاشورا داشته باشد. در زیارت عاشورا میخوانیم «اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیایَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتی مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» این محیای و ممات محمدی و شیوه و سبک زندگی حسین بن علی یا سیدالشهدا چیست و به چه کار امروز ما میآید؟ این سبک زندگی، در قرن بیست و یک میلادی یا قرن پانزده خورشیدی در منطقهای که اکنون زندگی میکنیم، با تغییر و تحولات داخل و خارج ایران و بیرون از جهان تشیع، چه نسبتی میتواند داشته باشد؟
جهنمِ نقصان
در صحبتهایم از سه نوع یا سنخِ فهم از دین، صحبت کردم و گفتم ما فهم رَبّانی، فهم جستوجوگرانه و فهم احمقانه از دین داریم و به اینجا رسیدم که خطرات فهم احمقانه از دین میتواند هم دنیا و هم آخرت انسانها را نابود کند و هم میتواند زندگی اجتماعی را تبدیل به جهنم کند.
جهنم واقعاً یعنی چه؟ اگر نخواهیم با نگاه تئولوژیک و اعتقادی به جهنم نگاه کنیم و تفسیری از جهنم داشته باشیم، آن چیست؟ در فرازی داریم که انسان وقتی با خداوند نیایش میکند و میگوید «ظَلَمْتُ نَفْسِی»؛ یعنی من به خودم ظلم کردم. ظلم به خود یعنی چه؟ یعنی خداوند در وجود من تواناییها و قدرتها و پتانسیلی قراردادهبود و من نتوانستم آن پتانسیل و آن تواناییها را به منصه ظهور برسانم. جهنم جایی است؛ که انسانی که خداوند از روح خود در او دمیدهبود، نتوانسته آن قدرت و روح خدایی را، آن روحی که در وجود انسان دمیده شدهاست، به منصه ظهور برساند. با فهم احمقانه از دین، انسان هم خود را و هم جامعه را و هم جهان را به سمت جهنم می برد؛ یعنی انسانها به گونهای زندگی میکنند، جامعه و جهان را به گونهای مدیریت میکنند، که انسانها و ابنا بشر نتوانند تواناییهای وجودی خودشان را به منصه ظهور برسانند.
نگاه حسین (ع) به مثابه یک انسان
حال این حسینی که ما دائم در این هزار و سیصد و اندی سال در جوامع شیعی، در جهان اسلام، در دنیا و در قرن بیست و یکم، از او یاد میکنیم و میخواهیم نسبتی با این حسین (ع) داشته باشیم؛ این نسبت واقعاً چگونه میتواند برقرار شود؟ نسبتی که حسین (ع) با خدا و پروردگار خودش و با جهان و با وجود برقرار میکرده است؛ از چه نوع بوده است؟
درست است که حسین (ع) در اعتقاد شیعیان، دارای عصمت است و متولد در خاندان انبیاء؛ و هزاران صفات زیبا و پسندیده به او نسبت دادهشده و اینها همه، باورهایی است که بسیاری از فقها، علما، عرفا و بعضاً فیلسوفان، به خاندان نبوت و به ائمه نسبت دادهاند. بحث کنونی ما این نیست که آیا این نسبتها درست بوده یا خیر؛ بحث بر سر این است که خود حسین (ع)، به مثابه یک انسان کامل، انسانی که در جامعهای میزیست، نسبت خود را با وجود، حقیقت، خداوند و با معنای زندگی چگونه تعریف میکردهاست و چگونه میدیدهاست. آن نوع نگاه در روزگار کنونی ما که بسط نیهیلیسم و پوچی، بسط مرگ و کشتوکشتار و قتل، جهان را فرا گرفتهاست؛ چه میتواند باشد.
دعایی داریم به نام دعای عرفه؛ و مطمئناً بسیاری از دوستان این دعا را خواندهاند؛ من، خود، شاید بارها، این دعا را خواندهبودم؛ ولی معمولاً این دعا را از این منظر نگاه میکردم و میخواندم، که ثوابی ببرم. بالاخره دعایی است که در روز عرفه وارد شده است و خوب است که انسان این دعا را بخواند؛ ولی این بار که به من گفتند، در ایام محرم سخنرانی کنم، با خود گفتم؛ این دعایی است که در آن، فردی به نام حسین بن علی، سیدالشهدا، با خداوندش، به گفتوگو و نیایش نشسته است؛ من تا به حال با خدای خود این گونه صحبت نکردهام؛ اصلاً در آن مستوی نبودهام که اینگونه با خدایم صحبت کنم؛ این ادبیات را بلد نبوده ام و دیگر آنکه تقلید از که کسی با خداوندش در حال صحبت است و تکرار آن، انسان را به آن سطح از شعور و آگاهی و خودآگاهی نخواهدرساند؛ مگر انسان تامل و تفکر کند و بیندیشد و التفات وجودی داشتهباشد و تلاش کند خود را در آن افق قرار دهد. ممکن است بپرسید؛ که مگر میشود انسان در افق معصوم، در افق حسین بن علی (ع)، سیدالشهدا، قرار داشته است قرار گیرد؟
تقلید از دستنایافتنیها یا رسیدن به آنها؟
هر کدام از شما میتوانید این پرسش را در وجود خودتان بکاوید: آیا میشود، نمیشود؟ آیا اساساً در تفکر و حکمت شیعی این مقامات، مقاماتی برای انسان بوده است؟ یعنی مقام عصمت، امامت، ولایت، محبت، مقام خلیلی، مقام مصطفی بودن و مقاماتی که در قرآن، کتب آسمانی، احادیث، روایات، گفتار و اندیشههای اولیا خدا گفته شده است؛ صرفاً توصیفی است از بعضی از بندگانی که در گذشته میزیستند؟ یا نه، اینها دقیقاً ترسیمی از مقام و وضعی است که انسان میتواند به آنها برسد و جامعه، روابط و مناسبات در اجتماع و تعلیم و تربیت باید به گونهای باشد که انسان بتواند به این مقامات برسد؟
قرار نبوده است که همیشه جامعه را در وضعی قرار دهیم که انسانها همیشه در مقام تقلید و مامومیت باشند؛ یا مثلاً بگویند من «غلام فلان شخص هستم» یا «من کلب فلان شخص هستم»؛ اساساً تفکر قرآنی، تفکر دینی و حکمت شیعی انسان را به این گونه نگاهها و وضعیتها نمیخواند.
خشیت و خاکساری
اگر بخواهیم دعای عرفه را با نگاه دیگری بنگریم و با خوانش دیگری مورد مداقه قرار دهیم، آیا میتواند نسبتی با امروز، اکنون و جایگاه ما داشته باشد؟ در فرازی از دعای عرفه امام حسین (ع) میفرمایند: «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی أَخْشَاکَ کَأَنِّی أَرَاکَ …» خدایا چنانم کن که وجودم را خشیت تو فرا گیرد، گویی تو را میبینم. متاسفانه در ادبیات ما خشیت را به ترس و واهمه معنی کرده اند و میگویند خدایا مرا در وضعیتی قرار ده، که از تو بترسم. نباید رابطهی انسان با خداوند بر اساس ترس باشد، بلکه حاکمان جابر ترس را در وجود انسان قرار میدهند. رابطهی انسان با کسی که رحیم و رحمان است و از روح خود در او دمیده است و از رگ گردن به اون نزدیکتر است؛ بر ترس نیست. خشیت، ترس نیست بلکه نوعی خاکساری، محبت و عشق است.
اخلاص در دین
در جایی دیگر از دعا امام حسین (ع) با خداوند نیایش میکنند و خداوند را اینگونه خطاب میکنند: «وَ بَارِکْ لِی فِی قَدَرِکَ حَتَّی لاَ أُحِبَّ تَعْجِیلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لاَ تَأْخِیرَ مَا عَجَّلْتَ اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی وَ الْیَقِینَ فِی قَلْبِی وَ الْإِخْلاَصَ فِی عَمَلِی وَ النُّورَ فِی بَصَرِی وَ الْبَصِیرَةَ فِی دِینِی وَ مَتِّعْنِی بِجَوَارِحِی وَ اجْعَلْ سَمْعِی وَ بَصَرِی الْوَارِثَیْنِ مِنِّی»
خدایا قرار ده بی نیازی را در وجودم و یقین را در دلم و اخلاص را در عملم و نور را در دیدهام و بصیرت را در دینم.در حال ترسیم چه چیزی، چه نوع انسانی برای ماست؟ چه نوع رابطهای از انسان و خدا؟ چه نوع رابطهای از انسان و جهان؟
باید مبنای رابطهی انسان و خدا اخلاص باشد. اگر انسان در دین، اخلاص نداشته باشد و دین را در خدمت رسیدن به مطامع دنیا، پست و مقام قرار دهد؛ برای رسیدن به وضعیت مناسب تر و بالاتر در پلکان قدرت، قرار دهد؛ معلوم است که در دین خود، بصیرت و اخلاص ندارد.
تفاوت محک جوامع مسلکی و غیر مسلکی
شهید بهشتی در بحثی، در کتاب فکر میکنم ولایت و زعامت و رهبری، که مجموعه سخنرانی ها است میگوید جوامع، به دودسته تقسیم میشوند؛ جوامع مسلکی و جوامع غیرمسلکی؛ با توجه به ادبیات پنجاه یا چهل و هفت الی هشت سال پیش؛ سپس میگوید که ممکن است امروز شما بنگرید و بگویید در کشور اروپایی و آمریکایی، فساد و فحشا هست؛ بنیان خانواده بهم ریختهاست؛ مسائل غیر اخلاقی بی شماری وجود دارد و نتیجه بگیرید که خب خداروشکر؛ وضعیت ما خیلی بهتر است. ما اصلاً این مشکلات را نداریم! میگوید نه؛ اینگونه سریع قضاوت نکنید و از اساس موضوع را به این شکل، صورت بندی نکنید.
اگر بخواهید جامعه خودتان را بسنجید جامعهای که بر اساس ایدئولوژی، مذهب و دین یا ساختار و ساختمانی دینی میخواهد، ساخته بشود؛ به زبان شهید بهشتی: «جامعه مسلکی» آسیبهای این جامعه شبیه به آسیبهای جوامع غیر مسلکی نیست. البته بماند که آن آسیبهایی که ۴۵ سال پیش شهید بهشتی در مورد جوامع اروپایی و آمریکایی گفته است؛ مثلاً طلاق و غیره، امروزه، بخشی از زندگی روزمره ما هم شده است. سخن شهید بهشتی این است که نوع آسیبهای جوامع مسلکی، دینی و ایدئولوژیک جامعهای که روابط قدرت، روابط جامعه و مناسبات و معادلات اجتماعی آن بر اساس دین و مذهب شکل گرفته متفاوت است. باید به گونه دیگری آسیبشناسی بشوند؛ مثلاً اگر فردی در سوئد، گوشهای نماز بخواند، کسی نمیگوید عجب آدم مخلصی است! خدا را چقدر دوست دارد! به خاطر این رفتار به وی پستی نمیدهند و حتی ممکن است بگویند: این کاری در حوزه خصوصی شما بوده و نبایستی که در میانهی جامعه انجام میشده است.
در ادامه شهید بهشتی میگوید در جوامع مسلکی ممکن است؛ کسی انگشتر دستش بگذارد؛ تسبیح بدست گیرد، ریشی بلند کند و سوابقی مثلاً انقلابی برای خودش بیابد و از مدارج قدرت اینطور، بخواهد بالا برود. آسیب در چنین جوامعی، این است که دین را ابزار بالا رفتن از مدارج قدرت کنند.
لمس حقیقت یا برساختی از آن؟
در یک فراز دیگری از دعای عرفه، امام حسین (ع) میگوید: «کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَیْکَ»
چگونه بر وجود تو استدلال کند، موجودی که در وجودش نیازمند به توست؟ یکی از بحثهای بسیار مهم در مکاتب فلسفی قرن نوزده و بیست و حال حاضر؛ این است که انسان را چگونه صورتبندی کنیم و چه تفسیری از وجود انسان داشته باشیم؟ مفهوم سوژه از مفاهیم بسیار دقیقی است که در مکاتب فلسفی معاصر، در تاریخ فلسفه و در اندیشهها و مکاتب فلسفی بحث شده و میشود؛ به عنوان مثال ایمانوئل کانت در صحبت در مورد انسان، دسترسیِ انسان با وجود، یا مواجههی انسان با هستی را به دو ساحت تقسیم میکند؛ فنومن یا پدیدار و نومن.
میگوید عقل و وجود انسان قدرت ندارد که نومنها را بفهمد؛ دسترسی به اقلیم نومن و حقیقت را ندارد. بلکه آن چیزی که در ساحت پدیدارها و پدیدههاست را میتواند بفهمد. و سوژه وجودی است، در خود فرورفته. در خود فرورفتگی موجودی است که برای خود، حقیقت را برساخت میکند؛ چون به حقیقت متعالی دسترسی ندارد. و از اینجاست که نسبیت و برساخت حقیقت و واقعیت و مفهوم نیهیلیسم شکل میگیرد. و بسط نیهیلیسم به گونهای بخشی از وجود انسانی تقلیل یافته به سوژه میگردد.که همان سابجکتیویسیم معاصر است.
ولی نگاهی که امام حسین (ع) مطرح میکند؛ صرفاً به مثابهی اعتقاد نیست؛ یعنی ما فقط از منظر اعتقادی به این موضوع نگاه کنیم و بگوییم چون امام حسین (ع) این را گفته و ما شیعه و مسلمان هستیم، پس حرف امام حسین (ع) را قبول میکنیم و حرف کانت را قبول نمیکنیم. نه! این نگاه، نگاه اشعری است؛ اساساً یکی از شاخصههای مهم تفکر شیعی، که امروز بین ما کمیاب و نایاب شده است؛ این است که ما نمیگوییم: این مثلاً عدل است چون خدا گفته عدل است. نه! این عقلِ انسان رسول باطنی یک قدرت و قوهای دارد؛ که میتواند بفهمد این وضعیت، عادلانه است یا خیر. اگر خدا هم گفته بود صحه دیگری هم بر آن گذاشته است؛ ولی نه اینکه این عدل، عدل نیست؛ ولی چون خدا یا حدیث گفته عدل است، پس ما هم میگوییم عدل است! این نگاه، نگاه شیعی نیست. نگاه اشاعره و اخباریگری است.این نگاه جامعه را به چه سمت میبرد؟ به سمت انحطاط و برهوت. که نیاندیش!
تفاوت بین اشاعره و معتزله و حکمت شیعی در این نبوده است که امام شیعیان، پدرش امام بوده، جدش هم پیغمبر بوده و نسبش میرسد به اسماعیل! خب شاهان هم همینطور نسب دارند؛ بحث اصلاً این نبوده؛ بحث بر سر این بوده که خداوند رسول باطنی و رسول ظاهری قرار داده است. رسولان ظاهری آمدند. آخرینش هم بر طبق باور ما، حضرت محمد بن عبدالله (ص) بوده است؛ ولی بعد از او کار دست رسول باطنی است و رسول باطنی عقل است.
حال سوال اینجاست که آیا انسان میتواند نوع دیگری با هستی مواجهه داشته باشد؛ که گرفتار نگاه کانتی و نوکانتی و یا نگاههای ماتریالیستی نشود؟
جامعه آرمانی
در جای دیگر، امام حسین (ع) در دعای عرفه میگوید: «الهی اَنْتَ کَهْفی حینَ تُعْیینِی الْمَذاهِبُ فی سَعَتِها وَتَضیقُ بِیَ الاَرْضُ بِرُحْبِها وَلَوْلا رَحْمَتُکَ لَکُنْتُ مِنَ الْهالِکینَ وَاَنْتَ مُقیلُ عَثْرَتی وَلَوْلا سَتْرُکَ اِیّایَ لَکُنْتُ مِنَ الْمَفْضُوحینَ»
تو پناهگاه منی زمانی که راهها و مذاهب با همهی وسعتشان درماندهام میکنند و زمین با همهی پهناوریاش بر من تنگ میگیرد و اگر رحمت تو نبود، هر آیینه، من از هلاکشدگان بودم و نادیدهگیرندهی لغزشم تویی و اگر پردهپوشیات بر من نبود، هر آینه من از رسواشدگان بودم.
درست است سیدالشهدا در اینجا با خداوند گفتگو و راز و نیاز میکند؛ ولی اثری تربیتی هم دارد و آن این است که چه جامعهای میتواند جامعهی خوب و مطلوبی باشد؟ آیا جامعهای میتواند جامعهی مطلوب باشد که ما دائماً به دنبال این باشیم که همدیگر را رسوا بکنیم و لغزشهای همدیگر را به رخ هم بکشیم؟ یا جامعه بایست که تلاش بکند در مواجههاش با خودش و دیگران، نوعی پردهپوشی داشته باشد؟ یعنی به جای اینکه همدیگر را دائم رسوا کنیم، همدیگر را کوچک بکنیم، در مواجهه با دیگران پردهپوشی داشته باشیم؟
کسی میگفت: در خانوادهای که کوچکترهایش بزرگترهایش را کوچک کنند، هیچکس در آن خانواده بزرگ نمیشود. پس اگر بخواهیم از فهم احمقانه از دین فاصله بگیریم و به نوعی فهم ربّانی و فهم حسینی و سبک زندگی و محیای حسینی برسیم، باید به آثار خود اولیاء دین؛ بدون توجه به تفاسیر دیگران و نوع نگاههای تقلیل دهنده به احساسات و عواطف بیمنطق؛ رجوع نماییم.
نظر شما