به گزارش خبرنگار مهر، بهترین راه برای شناختن پیغمبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بیانات امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) را از دیدگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) و در آینه نهجالبلاغه بررسی کردیم.
آنچه پیش رو دارید گزیده ای از سخنان آیت اللّه مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در شب ۱۷ ماه مبارک رمضان ۱۴۲۷ ایراد فرموده اند:
خدای متعال انسان را در این عالم آفرید تا دائماً بر سر دو راهیها قرار بگیرد و راه صحیح را انتخاب کند. بعد سیر تکاملی خودش را با انتخاب و اختیار انجام بدهد. برای اینکه این انتخاب عاقلانه انجام شود لازمه اش این است که انسان، علم و شناخت و آگاهی داشته باشد. برخی از این شناختها بوسیله عقل حاصل میشود و بعضیهایش از دسترس عقل دور است و نیز مطالبی هم هست که حتی فیلسوفان و دانشمندان ولو با عقل بتوانند بفهمند اما غالباً از آن غفلت میکنند. برای اینکه اینها به حد یک آگاهی مطلوبی برسد غیر از عقل، عامل دیگری هم باید باشد که آنچه را عقل به آن نمیرسد به انسان تعلیم کند و آنهایی را که مورد غفلت قرار میگیرد؛ به یادشان بیاورد. هدف از این معرفتها این است که انسانها در مقام بندگی و اطاعت خدا بر آیند و او را بشناسند و بفهمند که باید خدا را پرستید و از او اطاعت کرد که کمال انسان در همین است. نتیجه اش این است که به سعادت ابدی نائل بشوند «فِی مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِیک مُقْتَدِر ۱». پس آن نقشی را که انبیا ایفا میکنند این است که کمک کنند به بشر تا خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد. اگر این دو تأمین شود بار بشر بسته است، چیز دیگر نمیخواهد. نهجالبلاغه هم روی همین مطلب تأکید دارد که پیغمبر اکرم مبعوث شد تا مردم را از جهل و ضلالت نجات دهد و به خدای متعال رهنمون شود و معرفت صحیح به آنها مرحمت کند. تشویقشان کند به اینکه خدا پرست باشند و اطاعت خدا کنند. آنچه ضرورت دارد و اگر نباشد نقض غرض آفرینش میشود این است که بشر بتواند خدا را بشناسد و راه اطاعت و عبادت خدا را یاد بگیرد. به تعبیر دیگر حکمت خدا ایجاب میکند که پیغمبرانی را بفرستد نه اینکه ما رساله عملیه برای خدا بنویسیم؛ که باید و واجب است پیغمبر بفرستی. این واجب است یعنی مقتضای حکمت خودت هست اگر این کار را نکنی فرضاً نمیکردی به فرض محال، با حکمت تو سازگار نبود.
انبیا، زمان و روشنفکرها
آیا این نیازی که موجب میشد خدا انبیا را بفرستد تا راه خداشناسی و خداپرستی را بهتر به بشر بیاموزند برای زمان خاصی بود تا قرن ششم میلادی (بعثت پیامبر (صلی الله علیه وآله)) و دیگر بعدش احتیاجی نیست؟ یا برای این بود که بشر تا بشر هست این نیاز را دارد. چون عقل بشر هر چه هم ترقی بکند، حقیقت عالم برزخ و بهشت و قیامت را نمیتواند بفهمد. حداکثر می فهمد که باید بعد از مرگ روح انسان باقی باشد و یک لذت و یا عذابی داشته باشد. اما آنچه نوع لذت و المی است و در کجا و با چه خصوصیاتی واقع میشود؛ عقل بشر نمیرسد. آنچه را که بیشتر فیلسوفان و حکماً ادعا کردند و در مقام اثباتش بر آمدند؛ اصل معاد است؛ اعم از روحانی و جسمانی.
اما خصوصیات معاد جسمانی را با عقل نمیشود اثبات کرد. کما اینکه اگر هزار سال آدم به عقلش فشار بیاورد روش بندگی خدا را نمیتواند یاد بگیرد. ماه رمضان باید روزه گرفت. ماه رمضان یعنی چه؟ آیا عقل میتواند بگوید؛ ماه رمضان باید سی روز یا بیست و نه روز باشد؟ باید از اول طلوع فجر تا مغرب امساک کند، چرا یک خورده کمتر یا یک کمی بیشتر نه؟ و همین طور سایر احکام. اینها اموری تعبدی است و چون خدا این گونه گفته، باید همین گونه انجام دهند. بعضی حتی در احکام اجتماعی. تلاش میکنند دین را از مسائل دنیا جدا کنند سکولاریزم بگویند مسائل اجتماعی اصلاً ربطی به دین ندارد. از اوایل صدر اسلام آنچه مکتب اهل بیت را از مکتبی که آن زمان رواج داشت مکتب ابوحنیفه مشخص میکرد همین بود که ائمه اهل بیت (علیهم السلام) قیاس و اثبات احکام بوسیله عقلهای متعارفی را که ما داریم نهی میکردند. آن داستان را شنیده اید که اگر کسی انگشتی را ببرد چقدر باید دیه بدهد، دو تا انگشت ببرد چقدر، چهار تا که بشود جور دیگر میشود، نسبتها تغییر میکند. حضرت همین را با کسی که مدعی قیاس بود مطرح کردند و فرمودند: پس ببین که دین با قیاس درست نمیشود.
قیاس یعنی همین استدلال عقلی ما. در همین زمان هم بعضی کسانی که متأسفانه به بعضی بیوت بزرگ انتصاب دارند به خود ما گفتند: شنیدم هنوز توی قم یک همچون آدمهایی هستند که فکر میکنند در این زمان هم میشود آدم را مثل الاغ کتک زد. حالا نیز میگویند و مینویسند: این احکام جزایی اسلام برای بازدارندگی است اگر ما از یک راه دیگری توانستیم جلوی دزدی و فحشاء را بگیریم، لزومی ندارد این احکام اجرا شود. میشود با راهها و راهکارهای دیگری جلو جرم را گرفت. چون منظور از احکام جزایی بازدارندگی است. این گرایشها امروز در بین روشنفکرمآب ها شایع است. سوال این است که وحی اگر بگوید کسی که دزدی کرد چگونه باید مجازاتش کرد؛ عقل ما به آن خواهد رسید؟ یا نه، اینها به عقل ما نمیرسد، خدا خودش باید بگوید. بعضی میگویند این توهین به کرامت انسان است. مجازات اعدام و حد زدن باید ممنوع شود، چرا؟ چون عقل بشر امروز میگوید این کارها زشت است، اینها توهین به انسانیت است. ما یا باید اعلامیه حقوق بشر را بپذیریم یا اعلامیه خدا را، قرآن را. کسانی هم در مقام جمع برآمدند گفتند: خدا درست فرموده است اما این دیگر تاریخ مصرفش گذشته است. میگویند تمدن ایران و روم و فیلسوفان و حکماً و انبیا باعث شد انسان به بلوغ برسد؛ آن وقت دیگر احتیاجی به وحی ندارد.
میخواهد نماز بخواند، خب هر جور میخواهد بخواند. به مسائل جدی زندگی کاری نداشته باشد. شما میدانید اعلامیه حقوق بشر میگوید نباید این کارها را بکنید. ما اگر این کارها را بکنیم دنیا به ما میخندد، میگوید شما هنوز عقلتان ناقص است! بالاخره چه کسی باید جواب این را بدهد؟ آیا نیاز به دین و وحی در یک زمان خاصی بود و دیگر این نیاز برداشته شد؟ یعنی آن وقتی که بشر نابالغ بود و حالا دیگر به بلوغ عقلی رسیده است!، دیگر احتیاجی ندارد. پس دین خداحافظ؟! از آن فقرات نهجالبلاغه که اشاره کردم استفاده میشود انسان عقلش به بعضی چیزها، نه هیچ وقت رسیده و نه هیچ وقت خواهد رسید. مانند بسیاری از جزئیات مربوط به مسائل اعتقادی، مثل آنچه که مربوط به معاد است.
اصلاً عقل به این چیزها راه ندارد، عقل به یک سلسله قواعد کلی نائل میشود. اصل این را که مثلاً حساب و کتابی باید باشد، میشود با عقل اثبات کرد اما «فِی سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراع ۲»؛ یعنی چی؟ «لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ ۳»؛ یعنی چی؟ اینها را که دیگر عقل نمیفهمد. این نفهمیدنها همیشه برای عقل انسان ثابت است. انسان وقتی میمیرد بعدش چه طور میشود؟ هر که میتواند بیاید و با یک دلیل عقلی اینها را اثبات و بیان کند؟ مجموع حکمتهایی که ایجاب میکند آدم پیش از طلوع خورشید دو رکعت نماز بخواند ما یکصدمش را هم نمیتوانیم بفهمیم. شیعه معتقد است؛ احکام تابع مصالح و مفاسد واقعی است. اگر روزی پیامبری فرصت کند که دانه دانه، حکمتهای احکام را بگوید، ما هم توان فهمش را داشته باشیم، تصدیق خواهیم کرد که همه اینها مصلحت است. اما پیامبر هم وحیاش الهی است، نه با عقل خودش، چون عقل عادی انسانی اینها را نمیفهمد.
بنابراین حکمت بعثت انبیا این است که آن نقصی را که ذاتاً ادراکات انسان دارد که مهمترینش ادراکات عقلی است، جبران کند و تکامل بخشد. تا رفع جهل شود و به کمال برسد. کمالی که انسان باید برسد کمالی است که در سایه بندگی خدا پیدا میشود. تکامل یعنی رسیدن به عبودیت الهی. از چه راه؟ از همان راهی که انبیا میگویند و هیچ راه دیگر هم ندارد. کمال یعنی چی؟ یعنی تسخیر ماه و زهره؟ آسمان خراش صد طبقه؟ بعد از؛ مرگ همه اینها تمام میشود، باید آن را که سعادت ابدی برای تو میآفریند بشناسی و آن، چیزی جز بندگی خداست؟ پولدار باشی یا فقیر، در خانه گِلی بنشینی یا سیمانی و آهنی، فرقی نمیکند. بله، باید انسان تلاش کند تا نعمتهای خدا را بهتر بشناسد و بهتر استفاده کند و بیشتر انگیزه شکر پیدا کند «لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ». حساب انبیا از نوابغ و علما، از حکماً و مخترعین جداست. نه علم جای دین را میگیرد و نه پیشرفت عقل و فلسفه و نه عرفان متعارف ما را از دین بی نیاز میکند. عرفان واقعی همان حقیقت دین است؛ همان خداشناسی است. این سخن که دین را تا قرن ششم احتیاج داشتیم، بعد احتیاج نداریم برای این است که دین را نشناختند. والا کسی که دین را بشناسد می فهمد هیچ وقت بشر از دین، یعنی از محتوای وحیای که انسان را به خدا نزدیک میکند، مستغنی نخواهد بود.
ویژگیهای پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله)
خدا پیغمبران را میفرستد و حجت را بر مردم تمام میکند. کتابهای آسمانی را نازل میکند اما شیاطین می آیند و این نعمت خدا را خراب میکنند. این شیاطین چه کسانی هستند؟ قرآن تکیه میکند که این شیطنتها به دست آدمیزاد انجام میگیرد. آن هم نه جاهلان و نه ثروتمندان و سیاستمداران؛ بلکه به دست آن کسانی که عالم به آن کتابها هستند «کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّاسِ فِیَمااخْتَلَفُوا فِیهِ»؛ بعد میفرماید «وَ مَا اخْتَلَفَ فِیهِ إِلاَّ الَّذِینَ أُوتُوهُ بَغْیاً بَیْنَهُم ْ۴»؛ اختلاف در دین بوسیله خود اصحاب کتاب ایجاد شد. کلام را تحریف و آیات را جابجا کردند. «یا أَهْلَ الْکِتابِ قَدْ جاءَکُمْ رَسُولُنا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمّا کُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْکِتابِ ۵»؛ پیغمبر ما که آمد، خیلی از مطالبی که شما مخفی میکردید افشاء کرد. بعد از پیغمبران دوره اول، این نیاز در جامعه پیدا شد؛ که آن تحریفهایی که در کتابهای قبلی شد تصحیح شود. آنهایی که مخفی بود آشکار و آنهایی که تحریف شده و جابجا شده بود جای اصلیش معین بشود، صحیح بشود. حتی «یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ ۶»؛ با دست خودشان مینویسند سپس میگویند از طرف خداست. یعنی حتی اضافاتی هم علمای اهل کتاب میکردند و به خدا نسبت میدادند. پس پیغمبری که میآید علاوه بر اینکه آن چیز را که به او وحی میشود، به مردم میرساند باید غلطهای گذشتهها را هم تصحیح کند. این کار دیگر برای حضرت آدم یا نوح نبود پیغمبر اسلام که آخرین پیامبر هست باید حقایق را برای همیشه برای مردم حفظ کند و بین مردم تعمیم دهد به گونهای که باقی بماند. باید غیر از اصل ابلاغ احکام الهی آن احکامی را هم که تحریف شده، تصحیح کند و آن چیزهایی که اخفاء شده آشکار کند.
چند نمونه از نهجالبلاغه
«فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً (صلی الله علیه وآله) بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَی طَاعَتِهِ ۷»؛ خداوند پیامبر را مبعوث کرد تا (بوسیله قرآن) بندگان را از عبادت بتها به عبادت خداوند رهنمون شود و از اطاعت شیطان به پیروی از خداوند «لِیَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ»؛ مردم خدا را بشناسند بعد از آنکه نسبت به او جاهل بودند. «وَ لِیُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِیُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ»؛ خلاصه همه تعبیراتی است که مفاد همه اش این است که مردم خداشناس بشوند و ایمان به خدای یگانه بیاورند.
در خطبه ۱۵۹ میفرماید «أَرْسَلَهُ بِحُجَّة کَافِیَة وَ مَوْعِظَة شَافِیَة وَ دَعْوَة مُتَلَافِیَة أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ وَ بَیَّنَ بِهِ الْأَحْکَامَ الْمَفْصُولَةَ ۸»؛ خدا پیغعمبر را فرستاد با حجت کافی و موعظه شافی و دعوتی که تلافی کند کمبودها را، «ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ۹»؛ پیغمبر را فرستاد با حجت عقلی و با موعظه. تعبیر ما این است که ایجاد انگیزه بکند با تبشیر و انذار. انگیزه عمل، غیر از دانستن است. وقتی آدم را موعظه میکنند، یادآوریش میکنند؛ آن وقت آدم انگیزه پیدا میکند.
پیغمبر را فرستاد تا «أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ»؛ احکامی بود که خدا آنها را وضع فرموده بود ولی مجهول بود. «وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ»؛ یک چیزهایی را قاطی دین کرده بودند که بدعت بود اینها را ریشه کن کند این وظایف پیغمبر است. خطبه ۳۰۱: «فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدً صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَ آلِه»؛ تا آنجا که میفرماید «أَرْسَلَهُ بِالدِّینِ الْمَشْهُورِ… إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ احْتِجَاجاً بِالْبَیِّنَاتِ وَ تَحْذِیراً بِالْآیَاتِ وَ تَخْوِیفاً بِالْمثلاًتِ ۱۰»؛ در اثر گذشت زمان و تصرفات شیاطین انس و جن مسائلی بر مردم مشتبه شده بود واقعاً کسانی خیال میکردند که عیسی پسر خداست استدلال هم میکردند. خیال میکردند که اینها یک رموزی است که خدا به صورت عیسی نازل شده و شده پسر. اقانیم ثلاث و از این حرفها.
بسیاری از احکام بود که علمای یهود اینها را مخفی یا عوض کرده بودند. وقتی آیات قرآن نازل شد بسیاری از اینها حقیقت را شناختند و بسیار شاد شدند که از شادی اشک میریختند «تَری أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ ۱۱»؛ من خودم شاهد بودم در ریودوژانیروی برزیل و در دانشگاهی که برای کاتولیکها بود و جمعی که از اصحاب کلیسا بودند، از ما دعوت کرده بودند، که درباره معارف اسلامی صحبت کنیم. آنجا، یک فرازهایی از دعای عرفه را خواندم، گفتم: اسلام، خدا را این گونه به ما نشان میدهد. دیدم پیرمردهایی بودند، همان طور که من عرفه را میخواندم و توضیح میدادم اشک از چشمهایشان میریخت. طالبان حق، گوشه و کنار دنیا بسیار هستند؛ شقاوت برای آن کسانی است که این حقایق را مکتوم کردند و حقایق دین را عوض کردند یا بدعتها در دین گذاشتند. وظیفه پیامبر این است که بدعتها را عوض کند، حقایق را بیان کند تا مردم با آن فطرت پاک و سالمشان، بشنوند و بپذیرند.
۱. قمر، ۵۵.
۲. الحاقة، ۳۲.
۳. هود، ۱۰۶.
۴. بقره، ۲۱۴.
۵. مائده، ۱۵.
۶. بقره، ۷۹.
۷. نهجالبلاغه، نسخه صبحی صالح، خطبه ۱۴۷، ص ۲۰۴.
۸. نهجالبلاغه، خطبه ۱۶۱، ص ۲۲۹.
۹. نحل، ۱۲۵.
۱۰. نهجالبلاغه، نسخه فیض الاسلام، خطبه ۳۰۱.
۱۱. مائده، ۸۳.
نظر شما