خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: آیتالله سید محمدحسین حسینی طهرانی، فقیه، عارف و از شاگردان علامه طباطبایی بود. آیتالله طهرانی بیشتر با مباحث عرفانی شناخته شده است، اما وی در سالهای حضورش در تهران که همزمان با نهضت اسلامی امام خمینی بود، با حمایت کامل از نهضت، به سازماندهی نیروهای مبارز پرداخت. «رسالة لبّ اللباب فی سیر و سلوک اولی الألباب» از آثار ایشان است.
مرحوم علامه طهرانی در جلد اول کتاب امام شناسی به بیان لزوم پیروی از حق میپردازد وی مینویسد محبت حکومت و سروری بر مسلمین دلیل غصب خلافت بود.
باری اگر کسی بگوید: چهطور با وجود این نصوصی که از حضرت رسول اللَه رسیده، و بسیاری آن را روایت کردهاند، و مقامات و درجات مولای متقّیان را اعتراف نمودهاند، آنها خلافت را از آن حضرت گردانیدند، و خود بهمقام خلافت در جای أمیرالمؤمنین نشستند، و بر منبر پیغمبر بالا رفتند؟ جواب همان است که خود رسول اللَه فرموده است، و نیز روایت کردهاند: حُبُّک الشَّیئَی یعْمِی و یصِمُ کسی که بهچیزی محبّت داشته باشد، و این محبّت از روی احساسات باشد، و هوای نفس و قوای دنیه در پیدایش او مؤثّر باشد، آنکس را نسبت بهغیر آن منظور و محبوبی که دارد، کور و کر میکند؛ یعنی غیر از آن هدف، چیزی نمیبیند، و سخنی غیر از آن نمیشنود.
بر ارباب ملل و نحل پوشیده نیست، و بر مطّلعین بر سیر و تاریخ مکشوف است، که غصب مقام خلافت از خاندان رسول هیچ داعی، جز محبّت حکومت و سَروری بر مسلمین، و طلوع حسّ شخصیت طلبی نداشته است؛ و لذا تمام این احادیث و نصوص، با وجود آن غریزه مهلکه، کاری نمیکند؛ و در وقت اراده رسیدن بهمنظور و هدف، تمام آنها را چون خس و خاشاک بهطوفان بلا میدهد.
و این یک مسئله ایاست که باید روی او دقّت نمود؛ مقام علم و ادراک به حقایق جداست، و مرحله خضوع نفس و انقیاد او نسبت بهحق جداست. بسیاری از کسانیکه در چاه طبیعت و هوی گرفتارند، نه بهعلت جهل آنان بهطریق صلاح میباشد، بلکه چه بسا دارای علم کافی هستند، و بسیار خوب زشت را از زیبا تشخیص میدهند، ولی در مقام عمل روی سیطره قوای نفسیه، و عدم انقیاد آنها نسبت بملکه عقل، و روی غلبه غرائز شهوّیه، خود را در کام آن کردار زشت و ناپسند در میآوردند.
لذا انبیا و ائمه اطهار دعوتشان مبنی بر اصلاح نفس است، و خضوع و انقیاد در مقابل حقّ، خدای علی اعلی فرمود: قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها. هیچ نفرمود فلاح مختص کسی است که روایت از پیغمبر بشنود، و بدبختی و خسران برای کسیکه نشنود؛ بلکه فرمود رستگاری برای کسی است که نفس خود را اصلاح کند، و زیان و خسران برای کسی که نفس خود را به تباهی آورد، و در طیّ طرق هلاک آزاد گذارد.
علّامه امینی گوید که حافظ دارقطنی و ابن عساکر تخریج این حدیث نمودهاند که دو نفر نزد عمر بن خطاب آمدند، و از طلاق کنیز سوال کردند که چند مرتبه میتوان او را طلاق داد، تا حرام نشود، و دیگر نتوان او را بهعقد جدیدی نیز در حباله نکاح درآورد. عمر با آنها برخاست تا آنکه بهمسجد آمده و در میان حلقهای از جمعیت مرد اصلعی نشسته بود. عمر گفت ای أصلَع در طلاق أمَة (یعنی کنیز) چه میگوئی؟ آن مرد سر خود را بهسوی او بلند کرد و با دو انگشت سبابه و وسطی اشاره کرد. عمر دانست که طلاق امَه دو طلاق است و فوراً به آن دو مرد گفت تطلیقتان یعنی دو بار طلاق!
یکی از آن دو گفت: سبحان الله ما نزد تو آمدیم، و تو أمیرالمؤمنین و بزرگ آنها هستی! چگونه با ما آمدی تا در مقابل این مرد ایستادی! و از او سوال کردی! و به اشاره او با دو انگشت خود اکتفا نمودی؟ عمر به آن دو گفت: آیا میدانید این مرد کیست؟ گفتند: نه گفت: این علی بن أبیطالب است. عمر به آن دو گفت: شهادت میدهم بر رسول خدا که از او شنیدم که درباره علی میفرمود: اگر آسمانهای هفتگانه و زمینهای هفت طبقه را در کفه ترازوئی بگذارند، و سپس ایمان علی را در کفه دیگر بگذارند، هر آینه ایمان علی بن أبیطالب سنگینتر خواهد بود.
نظر شما