خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: زندگی انسان ساحتهای مختلفی دارد که انسان مؤمن همانطور که از اسمش پیداست باید در هر کدام از آنها ایمان خود را ظهور و بروز دهد. در ساحتهای فردی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، اعتقادی، اخلاقی، علمی، اقتصادی و جسمی. بروز ایمان نیز در این ساحتها چیزی نیست جز تقوا. یعنی فرد در همه این ابعاد زندگی نظر خدا و رضایت او را محور قرار دهد. امام صادق (ع) درباره وظیفه شیعیان فرموده است: کونوا لنازینا ولا تکونوا لناشیناً زینت و سبب افتخار ما باشید نه این که باعث شرمندگی ما باشید. در این راستا حضرت علی (ع) میفرماید: اعیونی بورع واجتهاد وسداد سعی کنید تقوا و ورع داشته باشید. در این راه تلاش کنید و استقامت داشته باشید.آن چه پیش رو دارید گزیدهای از سخنان آیت الله مصباح یزدی؛ در دفتر مقام معظم رهبری است که در سال ۸۷ ایراد کرده اند. بخش دوم آن را باهم میخوانیم:
ادعای باطل
اساس همه ارزشها از دیدگاه دین، ایمان به خداست و حتی شرط تأثیر سایر ارزشها وجود ایمان به خداست و در مقابل، اساس همه ضد ارزشها کفر به خدا و تکذیب آیات الهی است. وقتی ما اینگونه مطالب را میشنویم، زمینهای فراهم میشود برای اینکه به نوعی مبتلا به غرور شویم؛ یعنی شیطان فوراً وسوسه میکند که الحمدلله ما ایمان داریم و مشکلی نداریم. ما کافر نیستیم؛ پس اهل نجات هستیم! این مسألهای است که قرآن برآن تاکید کرده است. عدهای هستند که ادعای ارزش یا کمال میکنند، ولی این ادعایشان واقعیت ندارد. گاهی عدهای به خاطر منافع دنیوی، به دروغ ادعایی میکنند. إِذا جاءَکَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللّهِ ۱؛ اینها میآیند و میگویند: شهادت میدهیم تو پیغمبر خدا هستی. البته خدا میداند تو پیغمبر هستی؛ اما وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ؛ اینها به دروغ چنین ادعایی میکنند.
ما شیعیان امیرالمومنین که ادعا میکنیم شیعه هستیم، واقعاً علی (ع) را دوست داریم؛ ولی آیا واقعاً ما شیعه علی هستیم؟ این از مواردی است که شیطان انسان را فریب میدهد و میگوید: خداوند گناهان شیعیان را راحت میآمرزد؛ پس خیالمان راحت است! نظیر این مسأله درباره محبت سیدالشهدا (ع)، عزاداری و گریه کردن بر آن حضرت است. در این موارد به جا است انسان به روایات و تعالیم خود اهل بیت (ع) مراجعه کند. آیا صرف این که ما امیرالمؤمنین (ع) را قبول داشته باشیم، شیعه میشویم؟ آیا همه فضایلی که درباره شیعه هست، درباره ما هم صادق خواهد بود؟ وقتی انسان به روایات مراجعه میکند، میبیند مسأله این گونه نیست. بسیاری از ما فریب شیطان را میخوریم. ولی ادعاهایی را که میکنیم نمیتوانیم اثبات کنیم. میگویند اگر راست میگوئید، باید امتحان شوید و آثارش در شما ظاهر بشود. حال با ملاحظه بعضی از روایات میخواهیم ببینیم ائمه معصومین (ع) از شیعیان چه انتظاری دارند.
بزرگان ما این روایات را در مجموعههایی گردآوری کردهاند که یکی از آنها باب نوزدهم از جلد شصت و پنجم بحار با عنوان «باب صفات الشیعة و أصنافهم و ذم الإغترار»؛ است؛ باب صفات شیعه و اصناف آنها و نکوهش مغرور شدن به تشیّع است.
نماز اول وقت و رازداری
عَنْ هَارُونَ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ امْتَحِنُوا شِیعَتَنَا عِنْدَ مَوَاقِیتِ الصَّلَوَاتِ کَیْفَ مُحَافَظَتُهُمْ عَلَیْهَا ۲؛ اگر میخواهید ببینید کسی شیعه است یا نه، امتحانش کنید. یکی از مواد امتحانی این است که آیا وقت نماز را خوب رعایت میکند یا به دنبال کسب و کار است. ماده دوم این که إِلَی أَسْرَارِنَا کَیْفَ حِفْظُهُمْ لَهَا عِنْدَ عَدُوِّنَا. این مسأله، بهخصوص در زمان صادقین -علیهماالسلام- خیلی اهمیت داشت. بنیعباس برای این که از موقعیت سیاسی و اجتماعی بیشتری بهرهمند شوند، بهعنوان این که ما طرفدار اهل بیت هستیم علیه بنیامیه قیام کردند، و بخصوص از شیعیانی که در خراسان بودند و رهبرشان ابومسلم خراسانی بود، استفاده کردند؛ بهعنوان این که ما خودمان از اهل بیت هستیم و مقصود ما حمایت از اهل بیت است بسیاری از مردم را از همین راه فریب دادند.
ولی وقتی مسلط شدند و حکومت را کاملاً در دست گرفتند، کارهایی کردند که حتی بنیامیه هم نکرده بود. در این شرایط موقعیتی پیش آمد که وجود تشیّع به خطر افتاد و امام باقر و امام صادق -صلواتاللهعلیهما- با تدبیری الهی سعی کردند اساس و کیان تشیّع را حفظ کنند. یکی از آموزههایی که باعث حفظ تشیّع شد تقیه بود؛ یعنی در مواجهه با دشمنان، اعتقادشان را ظاهر نمیکردند، یا اگر هم شناخته میشدند اختلافشان را با آنها اظهار نمیکردند. این رفتاری بود که خود اهل بیت (ع) داشتند و به شیعیانشان هم تعلیم میدادند. هر چند شاگردهای خاصی داشتند، که محرمانه آنها را تربیت میکردند و حقایق را به آنها میگفتند؛ ولی تأکید میکردند که اینها را بازگو نکنید. مسأله تقیه و کتمان اسرار اهلبیت (ع) یک مسأله حیاتی بود؛ و اگر این نبود، من و شما امروز از تشیّع و اهل بیت (ع) چیزی نمیدانستیم.
من این مسأله را از روی تحقیق عرض میکنم؛ شعار نیست. به برکت تقیه و دستوراتی که اهل بیت در این زمینه دادند، تشیّع در عالم باقی ماند. میگویند: یکی از راههای شناخت شیعیان ما این است که ببینید آیا اسرار ما را حفظ میکنند؛ یا نه، افشاگری میکنند و چون طاقت ندارند، اسرار را لو میدهند و باعث میشوند خون شیعیان ما ریخته شود و باعث میشوند تشیّع را از بین ببرند.
مواسات
مسأله سوم این که رفتارشان با دوستانشان که نیازمند هستند چگونه است؟ آیا سایر برادرانشان را در اموالشان شریک میکنند؟ آیا اموال خودشان را در اختیار آنها قرار میدهند و نیاز آنها را برطرف میکنند؟ تعبیر خاصی در عربی هست که معادل فارسی آن را نداریم و آن «مواسات»؛ است. «مواسات»؛ غیر از «مساوات»؛ است. یعنی اینکه انسان دست و دلش باز باشد و کسانی را که حاجتی دارند مثل خودش حساب کند؛ فکر کند که اموال و داراییهایش برای آنها هم هست. انگار اموال خودش را برای دیگران هم میداند و حاضر است در اختیارشان قرار دهد، تا نیازشان رارفع کنند. در حدی که دیگران به اموال او نیاز دارند مضایقه نداشته باشد. حتی در بعضی از روایات خطاب به شیعیان میگویند: آیا بیشتر دوست دارید که مالتان را برای خودتان صرف کنید یا برای دوستانتان؟ شیعه باید نسبت به برادرانش «مواسات»؛ داشته باشد، آنها را شریک مال خود بداند و در نعمتهایی که خدا به او داده دیگران را هم شریک کند. این از علائم شیعه است. در این روایت سه علامت برای شیعه ذکر شد که علامت دوم بیشتر در آن زمان خیلی مهم بوده است و در این زمان و به خصوص در کشور، مانند آن دوره احتیاجی به این نوع تقیه نداریم.
لَوْ عَلِمَ ابُوذَر…!
البته کتمان سر به معنای دیگری، همیشه مورد حاجت است. مراتبی از ایمان و معرفت اهل بیت وجود دارد که کم کسی طاقت قبولش را دارد. چنین مراتبی را نباید برای هر کسی گفت؛ چون مردم برداشت غلط میکنند و موجب انحرافشان میشود. روزی در حالی که نگاه پیامبر اکرم (ع) به امیرالمومنین بود، فرمودند: اگر نبود ترس از اینکه مردم درباره علی چیزی را بگویند که نصاری درباره عیسی گفتند، من فضائل علی را آشکارا بیان میکردم. به زبان خودمان یعنی ممکن است علیاللهی شوند. فضائل و مقاماتی هست که حتی مثل ابوذری هم نمیتوانست آنها را درک کند. لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَه ۳. حتی اصل مسأله ولایت و امامت را هم که قوام تشیّع به آن است، در آن زمان نمیبایست علنی گفت و الا شیعیان را درو میکردند. غیر از این مسأله که بیشتر اختصاص به آن زمان دارد، دو؛ علامت دیگر برای ما خیلی مهم است: یکی مسأله نماز و دیگری مسأله «مواسات»؛ در مال است. ما باید بدانیم اولیا دین، ائمه اهل بیت، آنهایی که ما ادعای محبت و پیروی از آنها را داریم، از ما چه توقعاتی دارند، و خود را با آنها تطبیق دهیم.
شاحبند و ناحلند و ذابلند
روایت دیگریست از عمرو بنابیالمقدام که چند روایت در این زمینه نقل کرده است. این مختصری از مطالبی است که از ایشان نقل شده: عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ عَنْ أَبِیهِ قَالَ قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ (ع) یَا أَبَا الْمِقْدَامِ إِنَّمَا شِیعَةُ عَلِیٍّ (ع) الشَّاحِبُونَ النَّاحِلُونَ الذَّابِلُونَ ۴؛ امام باقر (ع) میفرمایند: شیعیان ما علاماتی دارند: علامت اول این که هر کسی با آنها مواجه میشود اینها را رنگ پریده مییابد. «شاحب»؛ یعنی رنگ پریده.
بعد میفرماید: لاغر هستند؛ النَّاحِلُون. الذَّابِلُون؛ لبهایشان خشک است. ذَابِلَةٌ شِفَاهُهُمْ، خَمِیصَةٌ بُطُونُهُمْ؛ شکمهایشان گرسنه، لبهایشان خشکیده و بههم چسبیده است. مُتَغَیِّرَةٌ أَلْوَانُهُمْ مُصْفَرَّةٌ وُجُوهُهُمْ؛ رنگ پریده هستند و صورتشان زرد رنگ است. چطور شده که این گونه شدهاند؟
ممکن است بعضی از نوجوانها که دل پاکی دارند، این گونه روایات را که میشنوند سعی کنند گرسنگی و بیخوابی بکشند، تا رنگشان زرد و بدنشان لاغر شود، تا بشوند شیعه! توجه داشته باشید که اینها اوصافی است که جنبه غالبیت دارد؛ یعنی مقصود از ذکر این اوصاف ملزومات آنها است. خود رنگپریدگی هنر نیست؛ اما شیعیان از بس اهتمام به سحرخیزی و عبادت شب دارند، رنگ پریده هستند.
مقصود اشاره به این است که شیعیان سحرخیز هستند، و آدمهای پرخورِ شکمبارهای نیستند که دائم به فکر خوردن باشند. منظور این است که اینها اهل شکمبارگی نیستند و فقط به اندازه لازم، از نعمتهای خدا استفاده میکنند. این مطالب به قدری از ذهن ما دور است که وقتی میشنویم شاید تعجب کنیم. علت این که بنده تصمیم گرفتم مقداری از این روایات را بخوانم، اگر چه معلوم نیست به کدامش عمل کنیم، ولی دست کم بدانیم چیست.
بدانیم اهل بیت (ع) چه چیزی را میپسندیدند و در چه فضایی میاندیشیدند. إِذَا جَنَّهُمُ اللَّیْلُ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ فِرَاشاً. وقتی هوا تاریک میشود ما چه کار میکنیم؟ بسیاری از همان اول شب میروند تفریح و شب گردی؛ تفریح شب برای جوانهای امروز یکی از کارهای عادی است. کسانی که در خانه هستند و حوصله ندارند بیرون بروند، مینشینند پای تلویزیون. این فیلم تمام شد، یکی دیگر؛ از این کانال به آن کانال تا آخر شب. یا بازار است، یا گردش یا تماشای تلویزیون و فیلم و امثال اینها. چند درصد این گونه نیستند!؟ برنامه عمومی ما همینهاست. اما امام (ع) میفرماید: شیعیان ما، وقتی تاریکی فضا را گرفت، دنبال بستری میروند که استراحتی کنند تا بتوانند بعد به برنامههایشان ادامه بدهند. به فکر این نیستند که روی تشک پر قو بخوابند.
وَ اسْتَقْبَلُوا الْأَرْضَ بِجِبَاهِهِمْ؛ وقتی رفع خستگی شد، پیشانیهایشان را به زمین میگذارند و به سجده میروند. خدا به پیغمبرش هم چنین دستوری میدهد؛ نمیگوید سجده طولانی کن؛ میگوید شب درازی را به سجده بگذران؛ وَ مِنَ اللَّیْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَ سَبِّحْهُ لَیْلاً طَوِیلاً. شیعیان واقعی منتظرند شب و وقت خلوتی فراهم بشود تا از مردم جدا شوند و بروند سراغ محبوبشان. کَثِیرٌ سُجُودُهُمْ، کَثِیرَةٌ دُمُوعُهُمْ؛ هم زیاد سجده میکنند، هم بسیار اشک میریزند. کَثِیرٌ دُعَاوُهُمْ، کَثِیرٌ بُکَاوُهُمْ؛ راز و نیازشان با خدا طولانی است، گریه و اشکریختنشان زیاد است.
یَفْرَحُ النَّاسُ وَ هُمْ مَحْزُونُونَ؛ مردم به شادی میپردازند؛ اما آنها دلهایشان غمگین است و به فکر آخرت است. فکر این که چرا در کارمان کوتاهی کردیم. چرا مردم از دین روی گرداندند؟ چرا ارزشهای اسلامی ضعیف شد؟ چرا دستاوردهای انقلاب کمرنگ شده!؟
سیمای شما به شیعیان نمیماند!
رُوِیَ أَنَّ أَمِیرَ الْمُومِنِینَ (ع) خَرَجَ ذَاتَ لَیْلَةٍ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ کَانَتْ لَیْلَةً قَمْرَاءَ ۵. برنامه مسلمانها این بود: اول مغرب میآمدند نماز مغربشان را در مسجد میخواندند، بعد به خانه میرفتند شام میخوردند؛ سپس برمیگشتند و نماز عشایشان را به جماعت میخواندند. باز، به خانه برمیگشتند، و میخوابیدند. آن وقتها که چراغ برق و این حرفها نبود. بهطور طبیعی اقتضا میکرد که زود بخوابند.
البته اهتمام هم داشتند به اینکه اول شب بخوابند تا سحر بتوانند به عبادت بپردازند. شبی حضرت امیر (ع) بعد از نماز عشا از مسجد بیرون آمدند، و قاعدتاً باید به منزل میرفتند؛ ولی در آن شب مهتابی حضرت به خانه نرفتند. فَأَمَّ الْجَبَّانَةَ؛ به طرف یکی از محلات حرکت کردند. لَحِقَهُ جَمَاعَةٌ یَقْفُونَ أَثَرَهُ؛ یک عده از شیعیان و دوستان، دنبال ایشان راه افتادند. فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ؛ حضرت ایستاد و رو به اینها کرد؛ ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتُمْ؟ و فرمود: شما که هستید؟ قَالُوا شِیعَتُکَ یَا أَمِیرَ الْمُومِنِینَ؛ گفتند ما شیعیان شما هستیم. فَتَفَرَّسَ فِی وُجُوهِهِمْ. حضرت به قیافههایشان خیره شد. ثُمَّ قَالَ فَمَا لِی لَا أَرَی عَلَیْکُمْ سِیَماءَ الشِّیعَةِ؛ چطور شما میگوئید ما شیعه هستیم؟ من علامت شیعه در شما نمیبینم، سیمای شما به شیعیان نمیماند.
قَالُوا وَ مَا سِیَماءُ الشِّیعَةِ یَا أَمِیرَ الْمُؤمِنِینَ؛ گفتند مگر شیعه چه قیافهایی دارد که ما نداریم، علامتش چیست؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ؛ حضرت فرمود: رنگهایشان از بیداری شب زرد شده. عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ؛ از بس از خوف خدا و شوق لقاء الهی گریه کردهاند چشمهایشان گود رفته است. حَدْبُ الظُّهُورِ مِنَ الْقِیَامِ؛ از بس برای نماز و عبادت ایستادهاند، پشتهایشان خمیده شده. خُمُصُ الْبُطُونِ مِنَ الصِّیَامِ؛ از روزهی بسیار شکمهایشان تهی و به پشت چسبیده است.
ذُبُلُ الشِّفَاهِ مِنَ الدُّعَاءِ؛ از فرط دعا و ذکر خدا، لبهایشان خشکیده. عَلَیْهِمْ غَبَرَةُ الْخَاشِعِینَ؛ قیافهشان از خضوع و خشوعی که دارند حالت غبارآلودگی و ژولیدگی دارد. فکر خودآرایی نیستند؛ اینها علامت شیعه است؛ شما که این گونه نیستید چطور ادعا میکنید که ما شیعه هستیم!؟
مشابه این روایت از اصبغ بن نباته نقل شده و معلوم میشود در میان گروهی که به دنبال حضرت راه افتادند یکی هم اصبغ بوده که فردی شناخته شده است؛ آن کسی که در روز آخر عمر امیرالمؤمنین (ع) هم اصرار میکرد که کلماتی از ایشان بشنود و در آخرین لحظات هم از دوستان خاص امیرالمومنین بود. اصبغ میگوید: خَرَجَ عَلِیٌّ ذَاتَ یَوْمٍ وَ نَحْنُ مُجْتَمِعُونَ؛ حضرت بیرون آمدند در حالی که ما هم جمعی بودیم.
فَقَالَ مَنْ أَنْتُمْ وَ مَا اجْتَِماعُکُمْ؛ حضرت فرمود: شما که هستید و برای چه جمع شدهاید؟ فَقُلْنَا قَوْمٌ مِنْ شِیعَتِکَ یَا أَمِیرَ الْمُومِنِینَ ۶؛ ما گروهی از شیعیانتان هستیم فَقَالَ مَا لِی لَا أَرَی سِیَماءَ الشِّیعَةِ عَلَیْکُمْ؟ پس چرا من قیافه شیعه در شما نمیبینم؟ فَقُلْنَا وَ مَا سِیَماءُ الشِّیعَةِ؟ فَقَالَ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ.
در آن روایت؛ صُفْرُ الْوُجُوهِ مِنَ السَّهَرِ.؛ بود «سَهَر»؛ یعنی بیداری؛ در این روایت میفرماید مِنْ صَلَاةِ اللَّیْلِ؛ به خاطر این که نماز شب را طولانی میخوانند، رنگشان زرد میشود. عُمْشُ الْعُیُونِ مِنْ مَخَافَةِ اللَّهِ. آنجا داشت عُمْشُ الْعُیُونِ مِنَ الْبُکَاءِ، اینجا میفرماید: از ترس خدا گریستهاند و گریه موجب این شده که چشمهایشان بههمخوردگی پیدا کند.
کونوا لنا زیناً
عَنْ سُلَیَْمانَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ دَخَلْتُ عَلَی الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عِنْدَهُ نَفَرٌ مِنَ الشِّیعَةِ وَ هُوَ یَقُولُ؛ سلیمان میگوید رفتم خدمت امام صادق (ع) رفتم در حالی که عدهای از شیعیان در خدمتشان بودند و حضرت آنها را چنین نصیحت میفرمود: مَعَاشِرَ الشِّیعَةِ کُونُوا لَنَا زَیْناً وَ لَا تَکُونُوا عَلَیْنَا شَیْناً؛ مایه زیور و زینت ما باشید، نه مایه ننگ و بدنامی ما. قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً؛ با مردم خوشگو باشید. سخنگفتنتان با مردم دلنشین باشد.
خوب حرف بزنید و به صورت خوب ادا کنید؛ با احترام و با ادب. وَ احْفَظُوا أَلْسِنَتَکُمْ. شاید همانطور که مرحوم مجلسی هم این احتمال را تقویت کردهاند، منظورشان همان حفظ لسان از اسرار باشد؛ ممکن هم هست از همه چیزهایی که نباید گفت، یعنی زبانتان را از همه آفات زبانی حفظ کنید؛ وَ کُفُّوهَا عَنِ الْفُضُولِ وَ قُبْحِ الْقَوْلِ؛ (یا قَبیحِ الْقَوْلِ)؛ حرفهای زیادی نزنید و در چیزی که گفتن و نگفتنش ضرورتی ندارد، زیادهگویی نکنید. از علائم شیعیان این است که کم حرف میزنند. وقتی حرفی میزنند اثر خوبی بر آن مترتب میشود. موجب هدایت کسی میشود. موعظهای است یا اثر خوبی دارد؛ یا دست کم برای خدمت به دیگران و برای رضایت خداست.
امیدواریم خدای متعال به ما توفیق دهد که معارف اهل بیت (ع) را بهتر یاد بگیریم و خوبتر عمل کنیم.
۱. منافقون / ۱.
۲. بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۴۹، باب ۱۹.
۳. بحارالانوار، ج ۲، ص ۱۹۰، باب ۲۶، «أن حدیثهم (ع) صعب مستصعب».
۴. بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۴۹، باب ۱۹.
۵. بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۵۰، باب ۱۹.
۶. بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۵۱، باب ۱۹.
نظر شما