۲۴ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۳۲

قیامتی مطرح کرد؛

شالوده سخن حافظ عشق و مهرورزی به انسان‌هاست‌

شالوده سخن حافظ عشق و مهرورزی به انسان‌هاست‌

استاد زبان و ادبیات فارسی گفت: حافظ، شاعری است که شالوده سخنش عشق و مهرورزی به همه انسان‌هاست؛ عشقِ حافظ، هیچ مرزی نمی‌شناسد و از این‌روست که منِ حافظ، منِ انسانی است.

به گزارش خبرگزاری مهر، نشست «صلح در اندیشه حافظ» به مناسبت بزرگداشت روز حافظ سه‌شنبه ۱۸ مهر توسط مرکز فرهنگی شهر کتاب با همکاری کمیته صلح و ادبیات انجمن علمی مطالعات صلح ایران برگزار شد.

در این نشست موسی اکرمی، علی رضا قیامتی، مسعود زنجانی، اردشیر منصوری و آزاده دوست الهی حضور داشته و به ارائه نکاتی پرداختند.

در معنای صلح چنین آمده است: دست کشیدن از جنگ، با عقد قرارداد؛ عقدی که در آن کسی ملکی، مالی یا حقی از خود را به دیگری واگذار می‌کند و می‌بخشد. در حالت اسم مصدر، به دعوایی اطلاق می‌شود که با قرار و پیمانی بین طرفین حل و فصل شده است؛ همان آشتی کردن و سازش کردن. مترادف آن آرامش و آشتی و سازش و صفاست؛ در برابرش جنگ و دعوا و کشمش و نزاع. صلح، واژه‌ای است که جهان امروز و انسان معاصر، بیش از پیش به شناخت و تجربه‌ی آن نیازمند است.

حافظ، غزل‌سرای عارف مسلکی است که دل در گرو عشق ازلی دارد؛ غزل وی، شرح مکاشفاتِ زیسته‌ی اوست که چون از دل برآمده، لاجرم دلِ عالمی را تسخیر خود ساخته است. اولویت حافظ، عشق و انسان و اخلاق است؛ ارزش‌های انسانی و نگاه روادارانه‌ی او در ابیاتش، به وضوح مشهود است.

«مباش در پی آزار و هر چه خواهی باش که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست» 

آزاده دوست‌الهی با اشاره به این‌که کمیته‌ی صلح و ادبیات انجمن علمی مطالعات صلح ایران، از تیرماه سال ۱۳۹۷، طی سلسه‌ی نشست‌هایی با هدف تبیین رابطه‌ی صلح و ادبیات و ایجاد بستر فرهنگی برای آفرینش آثار صلح‌آمیز در ادبیات، کار خود را آغاز کرده است گفت: این کمیته تا کنون ۲۶ نشست با حضور فرهیختگان، به صورت حضوری و مجازی داشته است و بیست و هفتمین نشست خود با محوریت اندیشه‌ی سر حلقه‌ی رندان جهان، خواجه شمس‌الدین، محمد حافظ شیرازی، با عنوان «صلح در اندیشه‌ی حافظ» را در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار کرد.

ویکتور هوگو، تحت تأثیر ترجمه‌ی اشعار حافظ، در کتاب اشعارش خطاب به خود می‌گوید: شاعر، کاش در سرزمین خسروها، در سرزمین نور و آفتاب و میان عنبر و عود، چشم به جهان گشوده بودی».

جوهرِ هستی عشق است و اگر قرار است انسان به پرتوی حُسنش نزدیک شود، او را با جنگ چه کار؟

«حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر نکن چون دگران قرآن را»

شاعر دل‌زنده در فضای تیره و تار آن روزگار درخشید. امروز پس از گذشت قرن‌ها او هست و متولیان ظاهرمدار مرده‌. می‌دانیم در قرن‌های آتی نیز، تا انسان هوشمند در این کره‌ی خاکی زیست می‌کند، آنانی که عاشقند زنده‌اند و عاشق‌کش‌ها مرده.

نگاه حافظ، نسخه کاملی برای زیستِ جمعی نیست!

موسی اکرمی، نویسنده، مترجم، استاد دانشگاه، به‌عنوان نخستین سخنران این نشست مبحث صلح را بسیار درازدامان دانست و قدمتِ سمبلیک آن را تا هابیل و قابیل به عقب راند. وی از صلح به‌عنوان یکی از مسائل جدی و مطرح ادوار مختلف، به ویژه جهان امروز، نام برد و افزود: امروزه مفهوم صلح را در علوم مختلف فلسفه‌ی سیاسی، اخلاق، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و روابط بین‌الملل می‌توان جست‌وجو و بررسی کرد؛ تا آن‌جا که شاید بتوان از فلسفه‌ی صلح به‌عنوان رشته‌ای مستقل نام برد. ما در ایران، چه پیش و چه پس از اسلام، آثار خلق شده‌ی بسیاری را شاهد هستیم که در آن به مفهوم صلح پرداخته شده است؛ حافظ، از جمله بزرگانی است که مفهوم صلح در اشعارش به روشنی قابل مشاهده و ردیابی است.

اکرمی در ادامه به جایگاه صلح در اشعار حافظ پرداخت و گفت: در شکل ظاهری اشعار حافظ می‌توان کلمات صلح، آشتی و جنگ را یافت؛ در نگاه دقیق‌تر شاهد هستیم که حافظ در اشعار خود از کلمه‌ی صلح، هفت بار استفاده کرده است؛ کلمه‌ی آشتی، سه بار در شعر او آمده است و کلمه‌ی جنگ، ده بار. اما این تنها حضور آشکار این کلمات در شعر او هستند، لیکن تجلی مفهوم صلح و سازش در برابر جنگ، در سراسر اشعار حافظ هویداست. او به پشتوانه‌ی آگاهی و تسلط بر شعر، عرفان، تفسیر و نیز حساسیت بالایی که نسبت به ظلم، ستم، خرافه و زهد ریایی داشته است، همواره کوشیده تا منتقدِ بیدادِ زمانه‌اش باشد. حافظ، علاوه بر سرآمد غزل‌سرایان ایران، به‌عنوان عارفی بزرگ نیز شناخته می‌شود. ایران، تاکنون شاعران بزرگی را به خود دیده است، اما به زعم من، حافظ بزرگ‌ترین شاعری است که در فرهنگ‌های مختلف جهانی به جامعه‌ی بشری معرفی شده است؛ چراکه بیشترین تبلور جوهره‌ی شعری را در اشعار او می‌بینیم. عشق، محور تمام اشعار حافظ است و از همین محوریت به مفاهیمی چون آشتی، صلح، دوستی و الفت می‌رسد.

اکرمی افزود: از میان شاعران ایران، این شاعرِ عارف مسلک، دارای سیاسی‌ترین نگاه به دوران خود است و همین نگاه خاص سیاسی، نقد وی به زمانه‌ی خویش را ماندگار ساخته است؛ آن‌چنان که نگاه انتقادی حافظ در ادوار مختلف و حتی در دوره‌ی معاصر نیز، نقدی با طراوت و سازنده می‌نماید. حافظ، نقدِ سیاسی‌اش را از صافیِ تجربه‌ی زیسته‌اش عبور داده و همین ویژگی او را نسبت به باقی شاعرای منتقد، ممتاز داشته است. موسی اکرمی، آشتی و سازش را برابر صلح عنوان کرد که در جای‌جای اشعار شعرای نامی ایران آمده است؛ از انواع آن‌، صلح فردی و صلح اجتماعی را برشمرد و افزود: صلح فردی، به‌معنای آشتی فرد با خود است؛ آن‌که در درونش به نگاهی یگانه نسبت به هستی، انسان و زیستِ خود دست یافته، به صلح فردی رسیده است. صلح اجتماعی، دو سو دارد و یا در جامعه‌ی محدود و میان طیف یا گروهی در یک کشور شکل می‌گیرد و یا در جامعه‌ی گسترده جهانی، که به آن صلح اجتماعی نامحدود می‌گویند. حافظ، حداقل در زمینه‌ی صلح فردی، توانسته دورنمایی را عرضه دارد که مخاطب به‌رغم گذشت سالیان دراز، نگاه وی را تازه و کاربردی می‌داند.

اکرمی، جهان‌بینی حافظ را عشق محورانه می‌داند؛ جهان‌بینیِ مبتنی بر عشق؛ همان عشقی که بنیادِ وجود و هستی را شکل داده است:

«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

وی افزود: تجلی محبوب ازلی، باعث به وجودآمدن عشق شد؛ از همین عشق بود که تمام هستی موجود شد. عشق، یک عنصر هستی‌شناختی است. منشأ وجود است. با عشق است که وجود پدید می‌آید. عشق، یک مفهوم زیبایی‌شناختی‌ست که از حسن موجود در محبوبِ ازلی به‌وجود آمده و در سراسر هستی تجلی یافته است.

«از دم صبح ازل تا آخر شام ابد دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود»

این نگاه عاشقانه‌ی حافظ به جهان هستی است؛ در چنین جهانِ مملو از عشقی، چگونه جایی برای کین و دشمنی می‌ماند؟ جهان‌بینی حافظ نسبت به پدیده‌ی صلح، با دو شاه‌بیتش، به وضوح آشکار می‌شود:

«جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»

«آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف‌ست با دوستان مروت با دشمنان مدارا»

او با اشاره به کسب جایزه صلح نوبل توسط یک بانوی ایرانی، واکنش‌های غیرعقلانی متعاقب آن از سوی موافقان و مخالفان را ناشایست دانست و گفت: این رفتارهای کور و غیر منطقی، از جامعه‌ای که شاعری چون حافظ را در خود داشته، بعید است. چنین حجمی از خشونت در کشوری مثل ایران، شگفت‌انگیز است. آیا بایستی توصیه‌ی برآمده از نگاهِ انسانی و جهان شمولِ حافظ در مصرع «با دوستان مروت با دشمنان مدارا» در حد یک شعار باقی بماند؟ وی ادامه داد: آیا انسان‌ها در کنش‌گری خود مستقل و مختارند؟ آیا می‌توان انسان را مسئول کامل تمام اعمالش دانست؟ یا ساختار هم در شکل‌گیری شخصیت و جهان‌بینی فرد نقش دارد؟ این‌ها سؤالاتی است که در مبحث کنش‌گر و ساختار مطرح می‌شود. از نگاه من، کنش‌گری و ساختار، ارتباطی دیالکتیکی دارند که هیچکدام را از دیگری نمی‌توان جدا ساخت؛ به همین دلیل است که یک فرد صلح‌خواه اگر در شرایط ساختاری مناسب قرار نداشته باشد، پدیده‌ی صلح‌خواهی‌اش امکان بروز و تحقق پیدا نمی‌کند و در این‌جاست که به شکل جدی می‌بایست به ایجاد ساختار و ظرفِ اجتماعی مناسبِ صلحِ اجتماعی اندیشید و به آن جامه‌ی عمل پوشاند.

اردشیر منصوری که در حوزه‌های مختلف فلسفه علم، فلسفه‌ی اخلاق، ادبیات معاصر و اخلاق در ادب فارسی صاحب تحقیق و پژوهش است درباره ضرورت پرداختن به مفهوم صلح در زمانه‌ای که چنین بغرنجِ سیاسی همه‌جا را فرا گرفته است گفت: هدفِ مبارزی که تا پای جان، در برابر ستم نهادینه شده می‌ایستد چیست؟ آیا جز این است که او خواهان پایان خون‌ریزی، ظلم و فساد است؟ اگر هدف و غایت مبارز، دست‌یابی به زندگی به‌سامان و صلح‌آمیز برای همگان است، پس مباحثه درباره مفاهیم کلیدی چون صلح نیز در راستای هدف مبارز قرار می‌گیرد. همین که انسان از مبارزه خشنِ فیزیکیِ آسیب‌زننده به آنکه او را ظالم می‌داند، فاصله گرفته، گامی به سوی نقدِ خشونت بردارد و بتواند شکافِ منجر به جدال و خون‌ریزی و ستم نهادینه شده را مفهوم‌پردازی کند، خود قدمی‌ست برای رسیدن به همان هدف مشترک. از قضا در روزگاری که «ز منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد» مفهوم‌پردازی در مقوله جنگ و صلح بی‌تردید کار مهمی است.

وی افزود: آیا لزوماً ذات ادبیات با صلح آمیخته است؟ ادبیات هم می‌تواند محملِ پردازشِ اندیشه معطوف به صلح باشد و هم معطوف به جنگ؛ کم نبوده‌اند قصیده‌سرایانی که نان‌شان را در مدحِ فتحِ پادشاهان می‌دیدند. در میانه مضامینِ چنین صلح‌ستیزانه، اندیشه روادارانه‌ی حافظ، بیش‌تر به چشم می‌آید. برای این‌که بتوانم از منظر انسان امروز مقوله‌ی صلح در حافظ را بکاوم، به سراغ «کانت» می‌روم، چراکه معتقدم با این فیلسوف می‌توان حافظ را مورد پرسش قرار داد. اما در ابتدای سخن، دو زنهار برای خودم قائل می‌شوم؛ نخست آن‌که می‌دانم «آناکرونیزم» یا زمان‌پریشی مغالطه‌ی بدی است و سعی می‌کنم از تحمیلِ اندیشه پسین به اندیشه پیشین بپرهیزم. دوم از تحریف حافظ، چه لفظی و چه معنایی، دور می‌مانم.

اردشیر منصوری در ادامه افزود: مدرن‌ترین اندیشه‌های جهان امروز نیز به‌طور کلی خود را جدای از سنت نمی‌دانند، بلکه نوعی گفت‌گو با سنت دارند، که این گفت‌گو گاه هم‌دلانه و گاه نقادانه‌ست. بنابراین حافظ به حتم بستر مهمی‌ست برای اینکه انسان امروزی در گفت‌گوی با سنت بتواند برای صلح‌اندیشی امروز خود مضمون پیدا کند. صلح در مقابل جنگ «صلح به‌معنای وضعیتی که در آن خون‌ریزی و مخاصمه نباشد»؛ صلح در مقابل قهر؛ صلح وجودی «که بیش‌تر در اندیشه مولوی دیده می‌شود»؛ صلح به معنای آرامش، آسایش و آزادی انسان‌ها؛ این تعاریف، صلح‌های چهارگانه حافظ است. حافظ در زمانه پرالتهابی می‌زیسته که در آن حاکمان به جنگ و کشورگشایی مشغول بوده‌اند. «ابواسحاق» حاکم جنگ‌طلبی‌ست که از قضا مورد مدح و تمجید حافظ نیز قرار گرفته است؛ در این‌جاست که نباید دچار دوگانگی کاذب شد؛ حافظ، بنابه شرایط روزگار خویش میان بد و بدتر، بد را برگزیده است. این سخنران در خصوص دلیل تفکیک قهر از جنگ در برابر صلح گفت: گاه نه خونی ریخته شده و نه حقی خورده، اما قهر و محرومیتی که به میان آمده است بسیار خانمان‌براندازتر از جنگی خونین است.

منصوری، صلح «انتولوژیک» را مختص مولوی دانست. وی در خصوص صلح نوع چهارم، که همان صلح در برابر هر نوع از خشونت و نارواداری‌ست؛ همان‌که آزادی انسان را از بین می‌برد، گفت: کانت، در آثار متعدد خود درباره‌ی ارزش وجودی انسان سخن گفته است. وی زندگی انسان را مترادف پیشرفت می‌داند؛ البته که منظور کانت، پیشرفت تکنولوژیک و صنعتِ دنیا ستیز نیست. از نگاه کانت، زندگی انسان به معنای پیشرفت او در مسیر «آزادی» و «صلح» است؛ اما نباید انتظار داشت این پیشرفت در یک فرد و حتی نزد یک نسل قابل مشاهده باشد، بلکه نژاد انسان به سوی آزادی و صلح است. اوج تجمیع، رواداری و صلحِ نوع چهارم را از بطن غزلی از حافظ با مطلع «بلبل، به شاخ سرو، به گلبانگ پهلوی می‌خواند دوش درس مقامات معنوی» می‌توان بیرون کشید. حافظ، در این غزل به زیبایی توانسته به‌رغم فاصله‌گذاری نقادانه خود، گفت‌گویی را بنا نهد که مظهر رواداری‌ست.

حافظ یک چشم‌اندازگراست!

مسعود زنجانی، نویسنده و پژوهش‌گر و مترجم متون فلسفی و ادبی مقدمه سخنش را بر اندیشه فیلسوفانه حافظ گذاشت و گفت: «کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب / تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند» حافظ این بیت را با روشن‌بینی تمام سروده و من از همگان دعوت می‌کنم آن را فراتر از یک شعار و تعارف، به یک آگاهی و شعور بدل کنند؛ چنان‌که در سایر فرهنگ‌ها نیز چون آلمان، ابتدا «نیچه» را تنها شاعر می‌دانستند. «هولدرلینگ» که جایگاهی مشابه حافظ دارد، می‌گوید: «آغاز و پایان هر فلسفه بزرگی، شعر است»؛ شعری که اوج و عروج اندیشه است؛ حافظ، چنین شعری را داراست. نظرگاه حافظ در صلح و رواداری را می‌توان به وضوح در تک بیت «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» مشاهده کرد. در نگاهی عمیق‌تر به این بیت، دو تحلیل فراروی‌مان قرار می‌گیرد. نخست آن‌که حافظ، علت وقوع جنگ را ناآگاهی افراد از حقیقت می‌داند؛ نزاع میان کسانی است که در تردید و عدم قطعیت به‌سر می‌برند. اما در پرتو اندیشه‌های فلسفی امروزین، چنان‌چه این نگاه را به حافظ نسبت بدهیم، از او یک حافظِ انحصارگرا و جزمیت‌گرا ساخته‌ایم؛ نگاهی که نمی‌توان با قطعیت کنارش ایستاد. جایی که یک ایده تبدیل به ایدئولوژی شده و قصد تحمیل آن بر همگان می‌رود. ایدئولوژی، ایده‌ای است که مشروطیت‌ها و محدودیت‌های آن فراموش شده است. جایی که نظرگاه، به مثابه نظرگاه شناخته نمی‌شود و گویی نگاهی از ناکجا به هر کجاست و متعاقب آن صدور احکام کلی است. حافظ، بری از چنین نگاهی و در نقطه‌ی مقابل آن‌، یک تردیدگراست؛ حافظ، یک چشم‌اندازگراست. حافظ، یک نسبی‌گراست؛ اما نه یک نسبی‌گرایِ ولنگار.

وی در ادامه افزود: جنگ و اختلاف می‌تواند معانی مثبت نیز داشته باشد. آن‌چنان‌که در نظرگاه نیچه و مولانا، جنگ به‌معنای مثبت آن دیده می‌شود، حافظ نیز چنین دیدگاهی را در اندیشه‌اش حفظ کرده و حامی آن ا ست؛ منظور از چنین جنگی، جنگِ هستی‌شناختی است که می‌تواند انسان‌شناختی، روان‌شناختی و جامعه‌شناختی را در پی داشته باشد. این جهان از معنای مثبت اختلاف و جنگ، یعنی تضاد درست شده است؛ بنابراین نبایست تضادها را به نفع یک جز آن یا یکی از قطبین، از میان برد. باید به تضادها خوش‌آمد گفت؛ همان تضادهای هستی‌شناختی، همان تنوع و اختلاف نظرها را می‌بایست در عرصه اجتماع نیز به رسمیت شناخت و به آن خوش‌آمد گفت؛ در غیر این صورت، تضاد به تعارض و تقابل بدل خواهد شد که همان سویه منفی جنگ است.

مسعود زنجانی، تحلیل دوم از بیت «جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند» را با ذکر چند مصرع دیگر از حافظ، این چنین بیان کرد: «فکر هرکس به قدر همت اوست»، «هر کسی بر حسب فهم گمانی دارد»، «به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک» و از این دست؛ تمام این مصرع‌ها نشان می‌دهد که حافظ به هیچ وجه نگاهِ انحصارگرایانه به حقیقت نداشته، بلکه برعکس، صاحب دیدگاهی چشم‌اندازگراست. یاکوب بومه، عارف بزرگ مسیحی، می‌گوید: فاصله بهشت و جهنم در این است که اهل بهشت، همان انسان بیدار، خواستارِ برحق بودن است، اما اهل جهنم تمایل دارد برحق بوده باشد؛ تمایلی نه از سرِ امیدواری، بلکه خواستی طلب‌کارانه. اهل جهنم، تنها موضع خود را بر حق می‌بیند و نمی‌تواند بپذیرد شاید موضع دیگری هم برحق باشد. حافظ، به‌عنوان یک انسان بیدار، طرفین هر مخاصمه‌ای را ناآگاه و خواب می‌داند. در دیدگاه او، انسان خواب هم‌اوست که اسیرِ نفس و منیت است؛ هم‌او که دربندِ خودخواهی‌ست. «خودپسندی جان من برهانِ نادانی بود» جامعه و ملت بیدار، تنها یک شعار است. آگاهی، وصف یک فرد است؛ فردی که به تعبیر نیچه از گله جدا شده و به هوشیاری رسیده است. انسانی که خود را «من» می‌پندارد، دچارِ آگاهی کاذب است و همین آگاهی کاذب سرمنشا تمام خصومت‌ها و جنگ‌هاست.

حافظ، شاعری است که شالوده سخنش عشق و مهروزی به همه انسان‌هاست‌

علی‌رضا قیامتی، استاد زبان و ادبیات فارسی، سخن خود را با غزلی زیبا از شهریار آغاز کرد. این سخنران نیز، حافظ را به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین عاشقانه‌سرایان جهان معرفی کرد و گفت: حافظ، شاعری است که شالوده سخنش عشق و مهروزی به همه انسان‌هاست؛ عشقِ حافظ، هیچ مرزی نمی‌شناسد و از این‌روست که منِ حافظ، منِ انسانی است. برای جهان امروز که دچار خودبیگانگی‌ها و گسست‌های ژرفِ تاریخی است، اندیشه حافظ حکم کیمیا دارد. در نگاه او، تمام هستی بر مدار عشق می‌گردد:

«طفیل هستی عشق‌اند آدمی و پری ارادتی بنما تا سعادتی ببری»

در نظرگاه حافظ، عشق ودیعه‌ای الهی است که خداوند در وجود آدمی به امانت گذاشته است. در اندیشه حافظ، هرآن‌که برخوردار از عشق است، روی به کین نداشته و هیچ‌گاه به سمت غرور و خشونت نخواهد رفت. عشقی که حافظ از آن سخن می‌گوید، عشقی ازلی‌ست. هم‌چنین عشقِ او، حریمی سخت و دشوار دارد که رسیدن به‌آن کار هر کسی نیست. «نازپرورده به تنعم نبرد راه به دوست / عاشقی شیوه‌ی رندانِ بلاکش باشد»، حافظ معتقد است اگر تمام جهانیان او را از عشق بازدارند، چون کیمیای هستی را یافته از آن برنخواهد گشت. آن‌که دلش به عشق زنده‌ست، هیچ‌گاه مرگ بر او چیره نخواهد شد.

وی افزود: همین عشق‌ورزی و اندیشه صلح‌پذیر حافظ، او را در چشم جهانیان ممتاز ساخته است. تاگور، شاعر و نویسنده بزرگ هندی، با شعر حافظ پیوندی عمیق برقرار کرده تا جایی که حتی در لحظه‌ی مرگ نیز شعر او را همراه خود دارد. گوته، از بزرگ‌ترین شاعران آلمان تا آن‌جا شیدای حافظ می‌شود که دیوان شعر خود را به وی تقدیم کرده و می‌گوید: «حافظ! خود را با تو برابر نهادن جز نشان دیوانگی نیست.» هم‌چنین نیچه، از بزرگ‌ترین فیلسوفان جهان، به رغم این‌که در کتاب «دانش شاد» خود سعی در انتقاد و رد اندیشه غالب فیلسوفان و شاعران جهان دارد، اما در برابر بزرگی حافظ سر تعظیم فرود آورده و از میان تمامی شاعران، تنها به تمجید از گوته و حافظ پرداخته است.

قیامتی، حافظ را شاعری مردم‌اندیش دانست؛ شاعری که دردِ مردم را درد خود می‌داند و در یک جغرافیای تاریخی، سیاسی و یا دینی خاص، گرفتار نشده است. به نظر او، کمتر شاعری را در جهان می‌توان یافت که تمام دیوانش، آکنده از سخنان صلح‌آمیز و محبت‌آمیز باشد و هیچ اثری از خشونت و کینه در آن یافت نشود. قیامتی در همین خصوص افزود: دنیای حافظ، دنیای یگانگی‌هاست؛ دنیای هم‌بستگی بشری در تمامی جوامع؛ از همین‌رو زبان حافظ، ذهن و زبان مردم ایران است. او گنجینه فرهنگی ایران‌زمین به‌شمار می‌رود و همه‌ی ایرانیان را فارغ از هر نگاه، گرایش و سلیقه‌ای در خود جمع کرده است. حافظ، شاعری است که هم در بزم خوش‌گذران حضور دارد و هم در جمع دین‌داران؛ تمامی اینان در حافظ به‌هم می‌رسند و یکی می‌شوند. در اندیشه حافظ خدا دوست، نگار، محبوب و معشوق دل‌انگیزی است که نام و یادش باعث آرامش و نوازش روح است. خدای حافظ، مهربان‌ست:

هاتفی از گوشه میخانه دوش گفت ببخشند گنه، می بنوش

لطف الهی بکند کار خویش مژده رحمت برساند سروش

این سخنران در ادامه گفت: دیدگاه حافظ درباره‌ی انسان نیز بسیار پرعطوفت و مهربانانه است. او خدا را گنجی می‌انگارد که در وجود آدمی نهفته و این ارزش و جایگاهی است که برای انسان قائل است. نگاه حافظ، نگاهی وحدت‌بخش میان تمام انسان‌های جهان است. وی خدا را مخصوص یک قوم، نژاد و باور خاص نمی‌داند. حافظ، مذهبِ عشق و رندی را پدید می‌آورد و همگان را ذیل پرچم عشق جمع می‌کند. او چون با محوریت مذهب عشق در حرکت است، هیچ اختلافی میان ادیان نمی‌بیند:

همه‌کس طالب یارند، چه هوشیار و چه مست همه‌جا خانه‌ی عشق‌ست چه مسجد چه کنشت

کد خبر 5912981

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha