به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از گاردین، یون فوسه برنده نوبل ۲۰۲۳ از سخنانش در آکادمی نوبل استفاده کرد تا بگوید نوشتن میتواند زندگیها را نجات دهد.
این نویسنده نروژی که پنجشنبه متن دریافت جایزه نوبل خود را به آکادمی ارایه کرد گفت نخستین کتابهایش «بسیار ضعیف بررسی شدهاند» و اگر به نظرات منتقدان گوش میداد، ۴۰ سال پیش نوشتن را متوقف میکرد.
وی همچنین گفت که در نوشتههایش «خودکشیهای زیادی» وجود دارد و «میترسید» از کارش استنباط شود که شاید در مشروعیت بخشیدن به خودکشی نقش داشته باشد، اما پس از دریافت جایزه، خوانندگانی که به صراحت نوشتند که نوشتههای او جانشان را نجات داده، بیش از هر چیز تحت تأثیر قرار گرفت.
فوسه در آغاز سخنرانی خود یادآوری کرد در مدرسه وقتی اولین بار از او خواسته شد با صدای بلند نوشتهای را بخواند ترس ناگهانی بر او غلبه کرد و از کلاس بیرون دوید و بعداً ضرورت رفتن به توالت را بهانه این کار کرد. او احساس کرد ترسش زبان را از او دور کرده و باید آن را پس بگیرد و پس از آن بود که دریافت نوشتن به او «احساس امنیت» و «چیزی برخلاف ترس» می دهد.
او در سخنانش به مقایسه موسیقی و نویسندگی پرداخت و گفت: در نوشتههایم سعی کردم چیزی از آنچه در زمان بازی تجربه میکردم خلق کنم.
فوسه در ادامه به روند نوشتن خود پرداخت و گفت: وقتی مینویسم، در نقطهای خاص همیشه این احساس را دارم که متن قبلاً نوشته شده، در جایی بیرون از من است، نه درون من، و من فقط باید آن را قبل از ناپدید شدن روی کاغذ بیاورم.
به نقل از سایت نوبل؛ وی در سخنانش گفت: وقتی بیشتر یاد گرفتم، فهمیدم حداقل برای من تفاوت زیادی بین زبان گفتاری و نوشتاری یا زبان گفتاری و ادبی وجود دارد. زبان گفتاری معمولا یک ارتباط تکشناختی از پیام است ولی زبان ادبی هرگز اینطور نیست - خبر نمیدهد، معناست تا ارتباط، وجود خودش را دارد و از این نظر، نوشتن خوب و انواع موعظه، آشکارا در تقابل با یکدیگر قرار می گیرند، خواه این موعظه مذهبی باشد یا سیاسی و یا هر چیز دیگر...
وی گفت: وقتی صحبت از نثر به میان می آید، میخائیل باختین درست میگوید که شیوه بیان، یعنی همان عمل گفتن، دو صدا دارد.
برنده نوبل افزود: هر اثری که من نوشتهام، به اصطلاح، جهان داستانی خودش را دارد، دنیای خودش را. دنیایی که برای هر نمایشنامه، برای هر رمان جدید است؛ اما یک شعر خوب، چون من شعر زیادی هم سرودهام، جهان خودش را دارد و بیشتر به خودش مربوط میشود و کسی که آن را میخواند میتواند وارد کیهانی شود که همان شعر است.
وی درباره خودش به عنوان نمایشنامهنویس هم گفت: اولین باری که نمایشنامه نوشتم بزرگترین شگفتی در تمام زندگی من به عنوان یک نویسنده شد. چون هم در نثر و هم در شعر سعی کرده بودم چیزی را بنویسم - به زبان گفتاری معمول که با کلمات نمی توان گفت. بله درست است. سعی کردم ناگفتنیها را بیان کنم که همین دلیل اعطای جایزه نوبل به من عنوان شد.
و به قول ژاک دریدا مهمترین چیز در زندگی را نمیتوان گفت، فقط میتوان نوشت؛ بنابراین سعی میکنم به سخنانی که به زبان نمیآیند، کلماتی بدهم که بشود بیانشان کرد.
این نویسنده نروژی تاکید کرد: وقتی نمایشنامه مینوشتم، میتوانستم از گفتار بیصدا، آدمهای ساکت، به شیوهای متفاوت با نثر و شعر استفاده کنم. تنها کاری که باید انجام میدادم این بود که بنویسم مکث و همانجا بود که سخنان بیصدا در جریان بود و در نمایشنامههای من کلمه مکث بدون شک مهمترین و پرکاربردترین کلمه است - مکث طولانی، مکث کوتاه یا فقط مکث... من تقریبا مطمئن هستم که آنچه در طول مکثها بیشتر حرف میزند، سکوت است. وی افزود: اگر به اندازه کافی از نزدیک گوش کنید، چه می شنوید؟ صدای سکوت را می شنوید و تنها در سکوت است که میتوانی صدای خدا را بشنوی.
در ادامه وی به اولین باری که نوشتهاش روی صحنه رفت اشاره کرد و گفت: بله، دقیقاً برعکس تنهایی بود، این همراهی بود، بله، خلق هنر از طریق اشتراک گذاری هنر – که به من احساس خوشبختی و شادی می داد و امنیت.
وی از تئاتر به عنوان یک عمل بزرگ شنیداری یاد کرد که کارگردان باید به شیوهای که بازیگران به متن و به یکدیگر و به کارگردان گوش میدهند و نحوه گوش دادن تماشاگران به کل اجرا، گوش کند و گفت: و من که نمیخواستم برای تئاتر بنویسم، در نهایت حدود پانزده سال فقط همین کار را انجام دادم و نمایشنامه هایی که نوشتم حتی اجرا شد، بله، با گذشت زمان، اجراهای زیادی در بسیاری از کشورها روی صحنه رفت و من هنوز نمی توانم آن را باور کنم. زندگی واقعا باور کردنی نیست. همانطور که نمی توانم باور کنم که اکنون اینجا ایستاده ام و سعی می کنم در رابطه با اعطای جایزه نوبل ادبیات، کلمات کم و بیش حساسی در مورد آنچه که نوشتن است بگویم.
وی افزود: اما نوشتن برایم به یک عادت تبدیل شده؛ عادتی که نمیتوانم بدون آن زندگی کنم - شاید مثل مارگریت دوراس، شما میتوانید آن را یک بیماری بنامید - بنابراین تصمیم گرفتم به همان جایی که همه چیز شروع شد بازگردم، نثر و انواع دیگر نوشتن را بنویسم. همان کاری که کم و بیش یک دهه قبل از شروع کارم به عنوان نمایشنامه نویس انجام داده بودم.
فوسه در ادامه به خلق «سپتولوژی» اشاره کرد و گفت هیچ برنامهای برای نوشتن یک رمان طولانی نداشت، اما رمان کم و بیش خودش نوشته شد و تبدیل به رمانی طولانی شد.
وی افزود: یک بار در مصاحبه ای گفتم نوشتن نوعی دعاست. و وقتی چاپش را دیدم خجالت کشیدم. اما بعداً برای تسلی خاطر خواندم که فرانتس کافکا همین را گفته است.
در خاتمه وی گفت: به یک معنا همیشه میدانستم که نوشتن میتواند جان انسان ها را نجات دهد، شاید حتی جان خودم را نجات دهد. و اگر نوشته من بتواند به نجات جان دیگران نیز کمک کند، هیچ چیز مرا بیش از این خوشحال نمی کند.
ممنون آکادمی سوئد که جایزه نوبل ادبیات را به من اعطا کردید.
و از خدا سپاسگزارم.
نظر شما