خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: کتاب «گزارش یکبازجویی؛ از یک سرهنگ عراقی» سال ۱۳۶۹ منتشر شد و چاپ سومش سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات سوره مهر به بازار آمد. کتاب، حاصل مستندنگاری مرتضی بشیری از بازجوییها و زندگیاش با سرهنگی عراقی بهنام محمدرضا جعفرعباس الجشعمی است که در خلال عملیات کربلای ۵ به اسارت نیروهای ایرانی درآمد. مرتضی بشیری بهجز اینکتاب قدیمی، بهدلیل داشتن سمت بازجو و مسئول جنگ روانی قرارگاه خاتمالانبیا و روایت کتاب «پوتینقرمزها» ازجمله شخصیتهای شناختهشده حوزه اسارت در ادبیات جنگ است.
البته سرهنگی که نامش ذکر شد، در ابتدا فقط یکسرهنگ است و با تدبیری که نویسنده در نگارش اثر به کار برده، بهمرور با اسم و چهره پیش روی مخاطب ساخته میشود. بهعنوان مثال، در ابتدای امر، مخاطب با توصیفاتی روبروست که حاشیه شخصیت سرهنگ را میسازند: «اگر غریبهای وارد اتاق میشد، فکر نمیکرد که یکسرهنگ اسیر دارد جواب پس میدهد! راحت نشسته بود و یکریز حرف میزد.» در جملات و سطور بعدی، شخصیت پرهیاهو و جنجالی سرهنگ اینگونه بهسمت تکمیلشدن میرود: «پیاپی خدا را شکر میکرد که اسیر گردید و در خاک مذلت ذبح نشده است! شهوت حرفزدن اجازه گوشکردن را از او گرفته بود.»
ویژگیهای شخصیتی سرهنگ است که باعث میشود، فکر و خیالش، راوی اثر یعنی بشیری را راحت نگذارد و به اصطلاح برود توی کار سرهنگ. به اینترتیب کنجکاوی نگارنده، باعث یککشف و شهود و تکمیل پازل شخصیتی سرهنگ جشعمی میشود؛ کسی که «چهرهاش دلنشین و اطمینانبخش بود، اما در صورت سرهنگ، گاه زهرخندی نقش میبست که او را موجودی قسیالقلب، بیگذشت و متکبر نشان میداد؛ و همین او را غیرقابل تحمل میکرد.» و همچنین «پس از پاسخ به یک سوال سعی میکرد ابتکار عمل گفتوگو را به دست بگیرد.»
با اطلاعاتی که بشیری دارد، میداند سرهنگدومی درجه فرماندهان گردان در ارتش عراق است اما سرهنگِ اسیری که او زیر نظر گرفته، فرمانده یکتیپ مستقل بوده است. او در خلال بررسیهایش متوجه میشود سرهنگ جشعمی، کلید وحدت بین اسرای عراقی است و همچنین به اینحقیقت واقف میشود که سرهنگ، چشم راست ماهر عبدالرشید، فرمانده سپاه هفتم عراق است. در طرف دیگر، سرهنگ هم حسن نیت و دوستی عجیبی نشان میدهد؛ طوری که در فرازهایی راوی به شک و تردید میافتد و از دلش میگذرد نکند درباره جشعمی اشتباه کرده باشد. یکی از فرازهایی که درباره چرخش شخصیتی و نرمشدن سرهنگ است، مربوط به شب سوم مواجهه بشیری با اوست که سرهنگ و چند اسیر دیگر را برای اسکان در کمپ موقت در جاده اهواز خرمشهر حرکت میدهند و بین مسیر، بشیری بهخاطر سرما، کلاه کاموایی خود را روی سر سرهنگ میگذارد و جشعمی گریه رقتباری سر میدهد.
ابوعبدالله (ماهرعبدالرشید) و من رسیدیم. و ماهر از استوار پرسید: چرا او را میزنی؟ استوار در پاسخ گفت: این سرباز ارمنی و غیر مسلمان است. الان بیش از یک ساعت است که او را میزنم تا به (امام) خمینی فحش بدهد اما او، نمیگوید و مقاومت میکند. میگوید مرا بکش اما من اینکار را نمیکنم. ماهرعبدالرشید به مترجم گفت: به او بگو فحشی بگوید و خود را رها سازد چرا مقاومت میکند؟فرازهای دیگری هم که نشاندهنده رفتار ایرانیها با اسرای جنگی هستند و میتوانند باعث رقتقلب هر اسیر و هر مخاطب دیگری هم بشوند، در «گزارش یکبازجویی» وجود دارند؛ ازجمله فرازهای مربوط به مهمانی شام برای آنها در هتل استقلال که بهقول راوی، میز تشریفاتی پر زرق و برقی برای آنها چیده بودند، همچنین سفر زیارتی اسرا به قم و بهشتزهرا. بشیری میگوید اسیران عراقی پس از حضور در گلزای شهدای بهشتزهرای تهران، چیزی را دیدند که عکس آن را شنیده بودند. چون در عراق آنروز که تحت امر صدام حسین بود، هر خانواده کشتهداده در جنگ، حق نداشت بیش از ۳ روز عزادار باشد و سر در خانهاش پرچم سیاه بگذارد.
* آن سرباز ارمنی که حاضر نشد به امام دشنام دهد
یکی از فرازهای جالب کتاب «گزارش یکبازجویی» مربوط به اتفاقی که باعث میشود جشعمی ماجرایی از ماهر عبدالرشید را برای راوی تعریف کند. بشیری میگوید در خلال بازجویی از اسرای عراقی، متوجه شد روش صحیحی در رفتار با آنها به کار گرفته نمیشود. در نتیجه اینمساله یعنی برخوردهای تند و دفعکننده را به مافوق خود گزارش کرد که اینکار باعث شد دستور توقف ادامه بازجوییها برای جلوگیری از ایننوع برخوردها صادر شود. اینکار باعث قدردانی جشعمی از راوی «گزارش یکبازجویی» میشود.
بشیری میگوید:
«وقتی جشعمی مرا دید، تشکر کرد و گفت: «من از روش آنها تعجب نمیکنم. ما در عراق خیلی بدتر از اینها را داریم. در یکی از محورها یک سرباز ایرانی به اسارت ما درآمده بود. دیدم استواری از ارتش عراق با پوتین به دهانش میزند و خون از دهان اسیر جاری است و دندانهایش شکسته است؛ بهطوری که ماهر عبدالرشید با همه قساوت قلبش رقت آورد و با هم به سمت استوار و اینسرباز ایرانی رفتیم. سرباز مرتبا به زبان فارسی میگفت: مرا بکش اما نمیگویم. استوار از مترجم میپرسید که چه میگوید و بعد مجددا او را میزد. ابوعبدالله (ماهرعبدالرشید) و من رسیدیم. و ماهر از استوار پرسید: چرا او را میزنی؟ استوار در پاسخ گفت: این سرباز ارمنی و غیر مسلمان است. الان بیش از یک ساعت است که او را میزنم تا به (امام) خمینی فحش بدهد اما او، نمیگوید و مقاومت میکند. میگوید مرا بکش اما من اینکار را نمیکنم. ماهرعبدالرشید به مترجم گفت: به او بگو فحشی بگوید و خود را رها سازد چرا مقاومت میکند؟ مترجم ترجمه کرد. سرباز ارمنی رو به من و ماهر کرد و گفت: آیا شما به خدا ناسزا میگویید؟ من در اینهنگام استغفار کردم و ماهر با قهقههای از او پرسید: مگر (امام) خمینی خود را خدا خوانده است؟ سرباز ارمنی در پاسخ گفت: خیر او مرد خداست. احکام خدا را اجرا میکند، به خدا توکل دارد و جز خدا از هیچکس و هیچچیزی نمیترسد و از همه مهمتر، او متصل به خداست و به کسی که به خداوند متصل باشد نمیتوان ناسزا گفت، من اگر بمیرم حاضر نیستم به رهبر کشورم که یک رهبر الهی و سیاسی است اهانت کنم.» (صفحه ۶۶)
* اسیری که اسرای دیگر را میزد
بشیری در فرازی از کتاب، وضعیت اسرای عراقی و صف دریافت غذایشان را توصیف میکند و میگوید یکی از اسیران که بهتازگی لباس اسارت را به تن کرده بود، با شلاقی در دست سعی میکرد از تجمع اسرا و بینظمی جلوگیری کند. بشیری با گرفتن شلاق از آناسیر، به تندی اینسوال را از او میکند که «مگر خودت اسیر نیستی؟»
راوی «گزارش یکبازجویی» در ادامه برخورد با ایناسیر شلاقبهدست، برای برقراری نظم جملات جالبی را خطاب به اسرای عراقی میگوید که بیانگر هماننگاه امام خمینی (ره) به جنگ ایران و رژیم بعثی صدام هستند: «خطاب به اسرا گفتم: برادران! از نظر جمهوری اسلامی، جنگ برای اسیر خاتمه یافته و اسیر تحت لوای اسلام در امنیت کامل قرار دارد. به شما توصیه میکنم هرکس در جای خود بنشیند تا غذای او را بدهند. انتظار دارم با ما همکاری کنید.» (صفحه ۲۹)
بخشهایی از کتاب هم به شرایط زندگی اسرای عراقی در ایران اختصاص دارند. طبق روایت بشیری، عدهای از اسرا روزها میخوابیدند و شبها را به عبادت میگذراندند. در طول روز نیز روزههای قرضی خود را میگرفتند.
* برخورد یکبرادر کشته با سرهنگ
در فرازی از «گزارش یکبازجویی»، شخصیت عدنان وارد روایت میشود که یکی از نیروهای معاود عراقی (عراقیهایی که با ایران همکاری میکردند) است. نکته مهم درباره کاراکتر عدنان این است که او جشعمی و کارنامه جنگیاش را میشناخته اما اقدامی علیه او نمیکند. جشعمی فرمانده تیپ کماندویی سپاه هفتم عراق بوده که در عملیات کربلای ۴ در جزیره امالرصاص نیروهای ایرانی و همچنین برادر عدنان را درو کردند.
هم اکنون که جنگ در اوج خود قرار دارد کتشلوارپوشها این برخورد را با ما دارند، اگر جنگ تمام شود چه بر سر ما خواهد آمد؟ ژیگولوهایی که کفش ورنی می پوشند و اتوی شلوارشان بهترین برش در کارهاست، عارشان میآید که رزمنده با هیات بسیجی در مجمع دیپلماتها ظاهر گردندمرتضی بشیری و عدنان نزدیک به ۲ سال با هم همکاری میکنند و جشعمی نیز بین ایندو حضور دارد. زمانیکه سرهنگ به هویت عدنان پی میبرد، بهقول راوی کتاب «وا میرود.» چون عدنان او را برای شام به منزلش دعوت میکند و در اینضیافت شبانه است که راوی و عدنان، اطلاعات بیشتری از طایفه و خانواده بزرگ جشعمی پیدا میکنند. آنها به اینواقعیت پی میبرنند که پدر جشعمی، شخصیتی بسیار مومن و از شیعیان بزرگ عراق است. ماهرعبدالرشید هم از سرهنگ برای بهرهبرداری از نفوذش در بین شیعیان استفاده میکرده است. نکته مهم این بوده که جشعمی از نظر درجه نظامی، لیاقت فرماندهی گردان را داشت اما با اعطای جایگاه فرماندهی تیپ به او، به طور طبیعی خود را مدیون نظام عراق میدانست.
* کنایههای راوی به مسئولان و دیپلماتهای کتشلوارپوش
دو فراز از «گزارش یکبازجویی» هست که دربرگیرنده کنایههای مرتضی بشیری به خودیهای کتشلوارپوش و دور از میدان جنگ هستند. در بخشی از روایت ماجراهای مربوط به سرهنگ جشعمی، اسرا به یکنشست خبری برده میشوند و کنایه اول درباره حضور اینافراد در برنامه است. بشیری درباره دستاورد حضور اسرا در نشست خبری میگوید «نمایندگان کتشلوارپوش ستاد تبلیغات جنگ هم که همیشه پس از پیروزیها ظاهر میشدند و زحمت آوردن خبرنگاران را با هماهنگی وزارت امور خارجه کشیده بودند اذعان داشتند که بیش از حد موفقیت به دست آوردهاند.» (صفحه ۶۲ به ۶۳)
کنایه دوم هم جایی است که بشیری بهخاطر سر و وضع خاکآلود و جنگی خود، با یادآوری جلسه، درباره دیپلماتها و مسئولان خوشپوش صحبت واگویههایی دارد و میگوید: «ظاهری ژولیده داشتم؛ خاکآلوده و عرقکرده. اما قدر مسلم این بود که از مقر سازمان ملل نمیآمدم، بلکه از منطقه جنگی و با عدهای اسیر آمده بودم. هجوم خیالات مرا اسیر خود کرده بود: هم اکنون که جنگ در اوج خود قرار دارد کتشلوارپوشها این برخورد را با ما دارند، اگر جنگ تمام شود چه بر سر ما خواهد آمد؟ ژیگولوهایی که کفش ورنی می پوشند و اتوی شلوارشان بهترین برش در کارهاست، عارشان میآید که رزمنده با هیات بسیجی در مجمع دیپلماتها ظاهر گردند.»
جشعمی در نشست خبری طوری صحبت میکند که بشیری به او میگوید سخنانش، او را یاد حُر بن یزید ریاحی انداخته است.
نکتهای هم که نباید از کنار آن گذشت، جملهای است که راوی درباره شرایط پس از پایان نشست خبری ترسیم میکند؛ او میگوید با شوخی و خنده همراه اسرا از جلسه خارج شده و به سمت اردوگاه حرکت کردهاند.
* پایانبندی مهم؛ چهکسی جنگ را شروع کرد؟
سرهنگ محمدرضا جعفرعباس الجشعمی در طول روایت «گزارش یکبازجویی» دوبار دچار سکته قلبی میشود و برای دیدار خانوادهاش اظهار نگرانی میکند. او رفتهرفته تحرک و شادمانی خود را از دست میدهد و طبق گفته راوی، با دهانبینی مفرطی که داشته بین اسرا تبدیل به مصیبت و یکمشکل میشود. چون هر روز یکچیز میگفته و دچار تناقض شخصیتی میشده است. بشیری میگوید «دیگر او را پرتحرک ندیدم. با یک تشکچه و بالشت در گوشهای مینشست و کتاب مطالعه میکرد.»
جشعمی در مقطعی برای معاینه و درمان به بیمارستان بقیهالله منتقل میشود. اما سوال مهمی که «گزارش یکبازجویی» بنا دارد به آن پاسخ دهد از ابتدا تا انتهای کتاب مخاطب را کنجکاو نگه میدارد تا در موخره، ارائه شود؛ اینکه چهکسی جنگ را شروع کرد؟ «پرسیدم: جناب سرهنگ به نظر شما مسبب این بدبختیها کیست؟ چه کسی جنگ را شروع کرد؟ راستش بعد از اینهمه مدت، میخواهم بدون ریا و تظاهر از نظرت مطلع شوم.»
پایانبندی «گزارش یکبازجویی» برای پاسخ به اینسوال مهم در نظر گرفته شده است؛ جایی که جشعمی یکبار برای همیشه طوری جواب میدهد که بشیری یقین میکند سرهنگ نقاب از چهره برداشته و راستش را میگوید:
«گفتم: بالاخره سوالم را جواب ندادی. لحظهای به دستهایش نگاه کرد و بعد، انگار که چیزی یادش افتاده باشد، با قاطعیت گفت: همانحرامزادهای که در قصر شیرین شراب را سر کشید و گفت که پیاله بعدی را در تهران خواهم نوشید.»
نظر شما