به گزارش خبرنگار مهر، داستان «زود، خیلی زود» با یک پرسش آغاز میشود؛ پرسشی که در طول داستان تکرار میشود؛ پرسشی که تنها یک جواب برای آن وجود دارد. جوابی که به هیچوجه قانعکننده نیست و با این وجود در تمام داستان تکرار میشود. پرسش این است:«بابا کی برمیگردد؟» و پاسخ مادر که در جواب سوالهای دیگر هم مطرح میشود: «زود عزیزم، خیلی زود!»
«دختر پرسید: مامان، تا کی باید پیش مامان بزرگ بمانیم؟ مادر گفت: تا وقتی که بابا نیست. دختر پرسید: بابا کی برمیگردد؟ ... مادر تکان خورد. به عقب رفت، به سالها سال پیش...»
داستان با یک سوال آغاز میشود. پرسشی که مادر را تکان میدهد و خاطراتی را در ذهن او زنده میکند. خاطره پدری که دیگر نیست؛ پدری که تا آخر داستان مشخص نمیشود مرده یا مادر و دختر را رها کرده. مادر قالی میبافد و با دخترش بر زیلو مینشیند و میخوابد و غذا میخورد و زندگی میکند:
«دخترک از مدرسه آمده بود. مادر پای دار قالی بود. قالی داشت تمام میشد. دخترک گفت: این از همه قالیهایی که تا امروز بافتهای، قشنگتر شده. مادر گفت: به قشنگی تو که نمیرسد. دخترک گفت: یکی هم برای خودمان بباف...مادر گفت: زود، عزیزم، خیلی زود!»
هنوز هم هستند کودکان و نوجوانانی که در گوشه گوشه ایران، به طرز فقیرانهای زندگی میکنند اما مطرح کردن داستان قالیبافانی که خود فرشی به زیر پا ندارند و زیراندازشان، گلیم و زیلو است، کهنه و نخنما شده و تازگی چندانی ندارد.
فریده خلعتبری، نویسنده داستان از تنهایی آدمها سخن گفته و مشکلاتی که با آن دست بهگریبانند. فقر و نداری از یکسو و رفتن پدر خانواده و نبود او، به هر دلیل از سوی دیگر، چیزی نیست که تنها مشکل و مساله دخترک قصه ما باشد. شاید یکی از دلایلی که شخصیت اصلی داستان اسم ندارد نیز همین باشد. انگار این دختر کوچولو، نماد کودکان مشابه خود در سراسر ایران است. بچههایی که تک فرزند و تک والد هستند؛ نه خانواده منسجمی نه خواهر و برادری.
داستان «زود، خیلی زود» نوشته فریده خلعتبری با تصاویر علی نامور در 2200 نسخه و به قیمت 5500 تومان از سوی نشر شباویز و برای گروه سنی«ج» منتشر شده است.
نظر شما