۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۱۴:۴۶

قصه‌گویی و قصه‌نویسی ـ8/

من، خانه و ماشین نمی‌خواهم، بگذارید قصه بگویم

من، خانه و ماشین نمی‌خواهم، بگذارید قصه بگویم

گوینده برنامه قدیمی «شب بخیر کوچولو» از اینکه به گفته او متولیان فرهنگی از قصه‌گویی حمایت نمی‌کنند، گلایه کرد و گفت: سال 79 به سوئد رفته بودم. یک روز برای دوستان برادرزاده‌ام قصه گفتم. فردا پدر یکی از بچه‌ها تماس گرفت که تو در سوئد بمان ما برایت خانه و اتومبیل تهیه می‌کنیم و ماهانه 3000 کرون در اختیارت می‌گذاریم. من نپذیرفتم؛ حالا هم پول و خانه و ماشین نمی‌خواهم من دلم می‌خواهد بگذارند قصه بگویم.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: صدای او با خاطرات کودکی بسیاری از ما پیوند خورده است؛ صدایی که گرم و دلنشین بود و ما را رهسپار دنیای جادویی قصه‌ها می‌کرد. کودکان دیروز، «شب بخیر کوچولو» را به خاطر دارند و مریم نشیبا را. بچه‎هایی که با قصه و نوای این قصه‌گوی کهنه‌کار رویاپردازی کرده و به خوابی خوش فرو رفته‌اند.

خبرگزاری مهر در آستانه شب‌چله و با توجه به اهمیت قصه، پرونده‌ای را به موضوع »قصه‌گویی و قصه‌نویسی» اختصاص داده و تاکنون با کسانی چون محمدرضا شمس، اسدالله شعبانی، محمد میرکیانی و عذرا وکیلی به گفتگو نشسته است. در این میان، سهم بسیار مهمی از قصه‌گویی برعهده برنامه رادیویی «شب بخیر کوچولو» و اجرای مریم نشیباست. برنامه‌ای که از دوم تیرماه 1369 روی آنتن رادیو تهران رفت و 15 سال بی‌وقفه ادامه داشت. گفتگو با نشیبا را درباره قصه و قصه‌گویی می‌خوانید:

بسیاری از ما با صدای شما به خواب رفته‌ایم. «شب بخیر کوچولو» برنامه‌ای بود که نه تنها کودکان که بزرگ‌ترها را هم به شنیدن دعوت می‌کرد.

بله، همین طور است. وقتی بزرگ‌ترها مرا در خیابان می‌بینند از برنامه «شب بخیر کوچولو» یاد می‌کنند. چندی پیش، مادرم را به بیمارستان بردم. وقتی یکی از پزشکان بیمارستان صدایم را شنید، بلافاصله به برنامه «شب بخیر کوچولو» اشاره کرد و سریع با دوستش تماس گرفت و گفت: یادت هست در دوره رزیدنتی زیر پتو، شب بخیر کوچولو می‌شنیدیم تا مبادا کسی به ما بخندد؟ حالا صاحب صدا کنار من است. از بسیاری مادران شنیده‌ام که بچه‌هایشان ساعت 9 شب، لباس می‌پوشند و بر تخت خود دراز می‌کشند. گرچه بعد از شنیدن شب بخیر کوچولو، دوباره از تخت بلند می‌شوند و به شیطنت خود ادامه می‌دهند و باورتان نمی‌شود شنیدن این حرف‌ها، چقدر برای من جذابیت دارد.

پخش «شب بخیر کوچولو» از سال 1369 آغاز شد و به مدت 15 سال ادامه داشت. برنامه‌ای که از سال 1384، پخش دوباره آن آغاز شد. تاثیر شب بخیر کوچولو بر روند قصه‌گویی چه بود؟

به یاد دارم، برنامه شب بخیر کوچولو، دوم تیرماه سال 1369 از رادیو ایران پخش شد. مهدی سدیسی تهیه کننده برنامه، اشکالات مرا می‌گرفت. به جرات می‌توانم بگویم گویندگی شب بخیر کوچولو، تجربه خوبی برایم بود. در طول 15 سالی که این برنامه روی آنتن رادیو ایران بود، تهیه‌کنندگان مرتب تغییر می‌کردند، اما مریم نشیبا بود و برای بچه‌ها قصه می‌گفت. متاسفانه این برنامه سال 1384 بنا به تصمیم مدیران متوقف شد. 
باورتان نمی‌شود، اما وقتی خبر تعطیل شدن این برنامه را از همکارانم شنیدم، خیلی گریه کردم، چون برنامه «شب بخیر کوچولو»، عشقم، نفسم، حرمتم و آبرویم بود، ولی خیلی خوشحالم که سال 84، تولید و پخش این برنامه دوباره از سر گرفته شد.

یعنی مدیران فرهنگی ما به اهمیت قصه و قصه‌گویی پی بردند؟

امیدوارم این‌طور باشد. گرچه بعید می‌دانم! من سال 79 به سوئد رفته بودم. یک روز برای دوستان برادرزاده‌‍‌ام قصه گفتم و از برادر خود خواستم قصه مرا برای آنها ترجمه کند. بچه‌ها هاج و واج مرا نگاه می‌کردند. از قصه خوششان آمده بود. فردا پدر یکی از بچه‌ها با من تماس گرفت که تو در سوئد بمان ما برایت خانه و اتومبیل تهیه می‌کنیم و ماهانه 3000 کرون که برابر با دو میلیون و 700 هزارتومان آن موقع بود، در اختیارت می‌گذاریم، اما من نپذیرفتم و گفتم باید به وطن خودم برگردم. به ایران برگشتم و در جشنواره کودک همدان که دبیری آن با مصطفی رحماندوست بود، شرکت کرد. صدا و سیمای استان مرا دعوت کرد تا برای بچه‌ها قصه بگویم. هنوز قصه شروع نشده بود که گفتند وقت اذان است و من از بچه‌ها خواستم ادامه قصه را حدس بزنند تا فردا که من دوباره به دیدنشان بیایم و برایشان قصه بگویم. آن فردا هنوز نرسیده؛ من پول و خانه و ماشین نمی‌خواستم. من دلم می‌خواست به من فرصت قصه‌گویی می‌دادند.

با توجه به گفته‌های شما می‌توان دریافت قصه‌گویی همچنان پرمخاطب است؛ اگر قصه‌گو توان جذب مخاطب را داشته باشد.

بله، من جغرافیا تدریس می کردم. برای بچه‌های ریاضی و تجربی، درس جغرافی، فقط به عنوان یک درس فرعی تدریس می‌شد، اما من، چنان بخش‌های مختلف ایران و کشورهای دیگر را برایشان توضیح می‌دادم که آنها با علاقه درس را دنبال می‌کردند و می‌گفتند: خانم نشیبا! لحنت به‌گونه‌ای است که در حافظه ما باقی می‌ماند. هر وقت دوستی به کشوری می‌رفت، از او  تمام جزییات را می‌پرسیدم تا بهتر بتوانم برای بچه‌ها تدریس کنم و از ایتالیا، رود نیل و ... بگویم. بچه‌ها فکر می‌کردند من به همه کشورها سفر کرده‌ام که اینگونه برایشان توضیح می‌دهم. من در واقع جغرافیا را چون قصه برای بچه‌ها تعریف می‌کردم. خیلی از بچه‌ها هم بعد از تدریس من، علاقه‌مند شدند تا جغرافی را به عنوان رشته دانشگاهی خود انتخاب کنند و همه اینها لطف خداوند است. من حتی معلم گویندگی نداشته‌ام. با خبر شروع کردم و چهار جلسه با میکروفون بسته خبر خواندم.

امروز مادران حتی اگر بخواهند قصه‌گویی نمی‌دانند و نمی‌توانند برای بچه‌‎های خود قصه بگویند. رادیو تا چه اندازه می‌تواند این نقیصه را برطرف کند؟

مادران یا قصه‌گویی نمی‌دانند یا آن‌قدر خسته و بی‌حوصله‌اند که توان قصه گفتن برای بچه‌هاشان را ندارند. به همین‌خاطر رادیو می‌تواند این جای خالی را پر کند، اما بهتر است یک ارتباط مستقیم میان قصه‌گو و قصه‌شنو وجود داشته باشد. گاهی قصه‌گو بر اساس حس و حال شنونده خود قصه را کوتاه و بلند می‌کند یا حتی محتوای آن را تغییر می‌دهد. سال 69 به ساعد باقری که طرح برنامه «شب بخیر کوچولو» از او بود، گفتم: از بچه‌ها بخواهید تا شنونده قصه من باشند و خاطرم هست او دختر یکی از همکاران ما در رادیو ایران را روی صندلی روبرو نشاند. وقتی قصه تمام شد، آن دختر با آرامش به خواب رفته بود. حالا همان خانم، صدابردار رادیوست.

هنوز بچه‌ای هست که شما برای او قصه بگویید؟

من با خود بچه‌ها و مادرشان در ارتباط هستم. من فصلی را در «شب بخیر کوچولو» باز کرده‌ام و بعد از سلام و احوالپرسی با بچه‌ها به آنها می‌گویم: آقا کلاغه خبر آورده و گفته پانته‌آ گوشت نمی‌خورد؛ پانته‌آ، عزیزم! من هم بچه بودم گوشت نمی‌خوردم، اما مادرم گوشت را ریزریز می‌کرد و چنین می‌کرد و چنان می‌کرد تا نیاز بدن من به گوشت جبران شود... می‌بینید من هنوز با بچه‌ها و پدر و مادرهایشان در ارتباطم و این ارتباط، لازمه کار من است.

قصه‌گویی در رادیو تا چه اندازه متفاوت با تلویزیون است. به هر حال در رادیو تنها چیزی که به کمک مجری می‌آید، لحن اوست و نه چیز دیگر.

در تلویزیون ما می‌توانیم از حالت چهره خود برای ارتباط با مخاطب بهره ببریم، اما به همان میزان قدرت خیال‌پردازی را از او می‌گیریم. یادم نمی‌رود یک بار آقای خجسته، مدیر پیشین من در رادیو که حق بزرگی هم به گردنم دارد، به من گفت: نشیبا، هیچ وقت در تلویزیون ظاهر نشو؛ نگذار تصویری که بچه‌ها از تو در ذهن خود شاخته‌اند به هم بریزد. بچه‎‌ها فکر می‌کنند تو دنبال موش و گربه می‌دوی و جنگل را زیرورو می‌کنی. نمی‌دانند روی صندلی نشسته‌ای و با هدفونی در گوش، ورق‌پاره‌ها را پشت و رو می‌کنی.

قصه‌گویی متفاوت با قصه‌نویسی است؛ زبان یکی، گفتار و دیگری نوشتار است. چه فرآیندی را پشت سر می‌گذارید تا قصه نوشته شده را به قصه‌ای برای گفتن تبدیل کنید؟

ما در قصه‌گویی از زبان محاوره بهره می‌بریم. لحن قصه‌گو تنها عاملی است که در رادیو موجب ارتباط او با شنونده می‌شود و انتخاب این لحن با من است. می‌توانم شعر حافظ و سعدی و مولانا را به‌گونه‌ای بخوانم که برای بچه‌ها قابل درک باشد.

پس با قصه‌گویی می‌توان بچه‌ها را با ادب و فرهنگ و تاریخ سرزمینشان آشنا کرد؟

قصه لطافت، رجعت به پاکی‌ها و دوران خلوص کودکی و زیباترین راه برای انتقال فرهنگ به بچه‌هاست؛ با قصه می‌توان بچه‌‎ها را درست تربیت کرد و به آنها راه و روش درست زندگی کردن را آموخت، اما آنچه مهم است، این‌ است که قصه‌گو نباید به بچه‌ها بی‌احترامی کند. من هیچ‌وقت بچه‌ها را «تو» خطاب نکرده‌ام. من از واژه «کلاغ سیاه» استفاده نکرده‌ام. سیاهی معنا ندارد. جوجه کلاغ زشت کدام است؟ وقتی خداوند، آفریدگار است، زشتی و زیبایی کدام است؟

راز موفقیت مریم نشیبا و ماندگاری برنامه «شب بخیر کوچولو» چه بوده است؟ لحن شما یا آشنایی با رمز و راز قصه‌گویی؟

من هرگز دنبال نام و شهرت نبودم. اصلاً خودم را وارد هیچ فعالیتی نکردم تا مطرح شوم، ولی همیشه با عشق قصه گفته‌ام. وقتی کاری با عشق انجام شود، مسلماً بر دل مردم هم می‌نشیند. من خودم را مدیون مردم می‌دانم. هرجا می‌روم به خصوص برای خرید، فروشنده‌ها به عشق این برنامه به من تخفیف می‌دهند. یک بار به احسان علیخانی که ـ مثل پسرم دوستش دارم ـ گفتم: ما نباید زیادی خود را باور داشته باشیم. کافی است مردم رادیو و تلویزیون را خاموش کنند و من و تو را نبینند و نشنوند. آن وقت ما باید چه کنیم؟

و مریم نشیبا با قصه‌گویی سه نسل را کنار هم نشاند: پدر بزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها، پدرها و مادرها و بچه‌ها را.

این ویژگی قصه است. با قصه‌گویی می‌توان آدم‌ها را و نسل‌ها را به هم نزدیک کرد. الان مادر من بیمار است. خواهرزاده و برادرزاده‌هایم به دیدنش آمده‌اند. هر کدام لپ‌تاپشان را در دست گرفته و در دنیای خود فرو رفته‌اند. این که نشد زندگی...

-------------------------

گفتگو از: زهره نیلی

کد خبر 2192456

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha