خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: آبانماه امسال بود که ترجمه تعدادی از عناوین مجموعه «فلسفه وادزفورد» توسط نشر نو منتشر و راهی بازار نشر شد. یکی از این کتابها «فلسفه کییر کگور» نوشته سوزان لی اندرسن است که با ترجمه خشایار دیهیمی عرضه شد و بهتازگی در روزهای پایانی سال ۹۷ به چاپ دوم رسیده است.
عرضه چنین کتابهایی برای آشنایی مقدماتی و اجمالی با نظریات فلاسفه خوب و مناسب است و مخاطب علاقهمند را ترغیب به مطالعه بیشتر و عمقیتری میکند. بخش اول کتاب «فلسفه کییر کگور» زندگینامه این فیلسوف مهم دانمارکی است که بهعنوان پدر اگزیستانسیالیسم شناخته میشود. [پیشتر با مطلب «بررسی وجود باخدا و بیخدا در «تهوع» / نقد انسانگرایی به شیوه سارتر» درباره رمان مهم «تهوع» نوشته ژان پل سارتر، به بخشی از فلسفه اگزیستانسیالیستی پرداختهایم اما در مطلبی که در ادامه میخوانیم، به ریشه و ابتدای این مکتب فلسفی میپردازیم.] در بخش دوم، فلسفه کییر کگور بهطور اجمالی طرح میشود و در فصل سوم، مضامین اصلی فلسفه این متفکر تشریح میشود. فصل چهارم هم درباره اهمیت فلسفه کییر کگور و دلنگرانیها نسبت به آن است که یک جمعبندی را هم در خود جا داده است.
مرور کتاب «فلسفه کییر کگور» باعث میشود به اندیشههای این فیلسوف مهم پردازیم اما پیش از آن و قبل از ورود به بحث اصلی، به بیان مطالبی مقدماتی درباره کییر کگور، زندگی و فلسفه اش میپردازیم. او در یوتلاند، یکی از دلگیرترین نواحی دانمارک متولد شده و آموزشِ خانوادگیاش در زمینه دین و مذهب، ریشهگرفته از پدرش بوده که نوعی ضدیت با روحانیون رسمی مسیحی بوده است. این آموزهها به کییر کگور هم منتقل شده و او در زندگیاش نظر مثبتی نسبت به کلیسا و روحانیون نداشته است. بنابراین در پی کشف ایمان شخصی و فردی خود بوده است. مخاطبش را هم به کسب همین نوع ایمان تشویق کرده است. آنطور که سوزان لی اندرسن در کتابش نوشته: «کییر کگور با خودش درگیر بود، میدانست که راه رسیدن به رضایت در زندگی در تائید دیگران نیست، بلکه در تلاش برای هرچه بیشتر شناختن خود است.» همانطور که در بخشهایی از این مطلب میخوانیم، بخشهایی از اندیشههای کییر کگور با آموزههای اسلامی و عرفانی اسلامی مشابه است. همین تاکید بر شناختِ خود را هم میتوان معادل با حدیث پیامبر اکرم (ص) «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ» دانست. به هر حال، پدر کییر کگور فردی مالیخولیایی بوده و در انتقال آموزههای دینی به خانوادهاش طریق افراط را در پیش گرفته بوده است. این پدر، نوعی سرسپردگی دینی عاطفی همراه با اضطراب را در درون فرزندش به ودیعه گذاشت که نمونه بارزش را میتوان در نامگذاری یکی از مهمترین کتابهای کییر کگور درباره امر ایمان دینی مشاهده کرد: «ترس و لرز.»
کییر کگور در مقطعی از زندگیاش، به اصطلاح معمول چپ کرده و دست از دین و دیانت کشید. به اینترتیب هم علیه پدر و هم خدا شورش کرد. اما در مقطع بعدی زندگی، برگشت. او اشاره کرده که پیش از مذهبیشدنِ دوبارهاش یک دوره غیرمذهبی داشته است. کییر کگور قرار بود کشیشی لوتری شود اما در نهایت به انتقادات تند وتیزی از کلیسای لوتری دانمارک پرداخت. برای مرگش هم وصیت کرد بدون برگزاری مراسم معمول مسیحیان، دفن شود که همین مساله جار و جنجالی به پا انداخت. خلاصه اینکه کییر کگور پس از بریدن از دین، بهصورت تدریجی به دین برگشت.
یکی از اتفاقات مهم زندگی کییر کگور تلاش برای ازدواج و سپس پا پسکشیدن از آن بوده است. او دختری به نام رگینه را دوست داشته است اما از جایی به بعد، انصراف خود را برای ازدواج اعلام میکند و با این کار، به تعبیر خود نوعی ایثار میکند. او در نوشتههایش آورده است: «اگر توبهکار نبودم، اگر آن گذشته را نمیداشتم، اگر مالیخولیایی نبودم، ازدواج با او میتوانست مرا خوشبختتر از آنی کند که حتی میتوانستم به خواب ببینم.» این دختر ازدواج کرد و کییر کگور همچنان (با عشقی پاک) دوستش داشت تا جایی که وصیت کرد پس از مرگش اموالش را به او ببخشند. این کارِ کییر کگور که ابتدا رگینه را برای خدا رها کرد و سپس پشیمان شد؛ چنین جملاتی «در بدبختیام بیاو خوشبختتر بودم تا با او…» و در کل پا پسکشیدنش از ازدواج، انسان را به یاد ترسولرزهای فرانتس کافکا از ازدواج و نزدیکشدنِ بیش از حد به دیگری میاندازد. بههرحال یکی از اصول فلسفه این نویسنده این بوده که از رفتار بیرونی آدمها نمیتوانی قضاوتی دربارهشان بکنی. همانطور که در بخشهایی از این نوشتار میخوانیم، ایمان و زندگی دینی یکی از آموزههای مهم فلسفه کییر کگور است که میتوان تلالو و درخشش کوچکی از آن را در بخشی از یادداشتهای روزانهاش درباره ازدواج با رگینه مشاهده کرد: «اگر باور نداشتم که خدا با این کار مخالف است، رگینه پیروز میدان بود.»
چهره سورن کییر کگور
علاوه بر «ترس و لرز»، کییر کگور کتابهای مهم دیگری مانند «یا این یا آن» و «بیماری تا لب مرگ» دارد که در «یا این یا آن» با مفهوم دیالکتیک هگل مخالفت کرده است. اندیشه جاری در این کتاب را میتوان در سطرها و نتیجهگیریهایی از این نوشتار هم مشاهده کرد. عنوان کتاب «یا این یا آن» در دورههای بعد از کییر کگور تبدیل به شعار مکتب اگزیستانسیالیسم شد که به آن نیز خواهیم پرداخت. اما بهطور خلاصه به این نکته اشاره میکنیم که اندیشه هگلی، در صدد آشتی و صلح بین اندیشههای متضاد و رسیدن به یک سَنتز است در حالیکه کییر کگور اینگونه نیست و یک مطلقگراست. او در کتاب «بیماری تا لب مرگ» هم به مفهوم ناخودآگاه پرداخته است؛ پیش از زیگموند فروید.
از جمله فلاسفه مهمی که کییر کگور قبولشان داشته، میتوان به سقراط اشاره کرد. اصلاً کییر کگور برای خودش در دورهزمانهاش نقشی سقراطگونه قائل بوده است. رساله دکترای او درباره مفهوم غلطاندازی (بگوییم مغلطه) بود و غلطاندازی عصر رمانتیک را معادل غلطاندازی (به تعبیر خشایار دیهیمی «ناداننمایی») عصر سقراط میدانسته و در این میان، شیوه سقراط را برای مقابله با این غلطاندازی میپسندیده است.
کییر کگور هزینه چاپ کتابهایش را خودش میپرداخت؛ بهعبارتی ناشرمولف بوده و جالب است که مردم کشورش او را بهعنوان چهرهای ادبی میدانستند و با این عنوان برای کتابخوانهای دانمارکی مطرح بوده است. یعنی نباید او را صرفاً یک فیلسوف دانست. کییر کگور نویسنده و اندیشمند بوده و نوشتههایش به قول خودش، ادبیاتی در دل ادبیات بود. برخی از نظریات پراکنده او که با موضوعات این مطلب ارتباط چندانی ندارند، به این ترتیباند: «نومیدی بیماری جان است و این بیماری بدتر از بدترین بیماریهای جسمی است.» و «سخنگوی اصلی مردم مطبوعات هستند که بنا به ماهیتشان فقط به پستترین مخرج مشترک انسانها متوسل میشوند.» بد نیست به یکی از توصیفات و تشبیهات سوزان لی اندرسن نویسنده کتاب «فلسفه کییر کگور» هم درباره این شخصیت اشارهای داشته باشیم؛ در جایی از کتاب که صحبت از علاقه کییر کگور به سقراط و سپس عصر رمانتیک است: «در واقع کییر کگور یوهان سباستیان باخ جدل منطقی است.»
در ادامه این مطلب، به «رابطه فلسفه و دین، و اخلاق»، «فردگرایی» و «اگزیستانسیالیسم» در اندیشه کییر کگور میپردازیم.
* کییرکگور و رابطه فلسفه، دین و اخلاق
توقعی که کییر کگور از فلسفه داشته این بود که به انسان بگوید چگونه زندگی کند. بنابراین این فیلسوف را میتوانیم در زمره فلاسفه پراگماتیک و عملگرا طبقهبندی کنیم چون ظاهراً چندان در قید و بند نظریههای انتزاعی نبوده است. نوع زندگی و اتفاقاتی هم که از سر گذراند، موید همین معنی است چون زندگیاش را وقف نوشتن و فلسفه (و به تعبیر خودش ادبیات) کرد.
یکی از نظریات کییر کگور این است که فلسفه نمیتواند و نباید ایمان بیافریند. نکته جالب و متناقض درباره نوشتههای او همین مساله یعنی ایمانی است که در پیاش بوده است. این فیلسوف دانمارکی مطالب زیادی درباره دین و ایمان نوشته است؛ نخواسته با فلسفه با موضوع روبرو شود اما همین کار را کرده است. تحلیل سوزان لی اندرسن در کتاب پیشرویمان این است که هگل تلاش کردن دیندار بودن را هرچه آسانتر کند. اندرسن در این زمینه، نظر کییر کگور را در تقسیم راههای زندگی به ۳ روش را میآورد؛ همان سه راه مختلفی که با هم قابل جمع نیستند و به گفته کییر کگور فرد باید بینشان دست به انتخاب بزند. پس هگل تلاش کردن دینداری را آسان کند اما کییر کگور اصلاً در پی چنین چیزی نبوده و جمله مهمی هم که در این زمینه دارد، موید سختبودن دینداری است و میتوانیم به آن اشاره کنیم، این است: «بهتر آنکه فقط یک مؤمن واقعی داشته باشیم تا میلیونها متظاهر به دینداری.»
بههرحال منظور از ۳ روشی که گفتیم، همان ۳ سپهرِ زیباییشناختی، اخلاقی و دینی هستند که توضیح و تشریحشان از حوصله این مطلب خارج است. اما بهطور خلاصه، زندگی زیباییشناختی همان نوع زندگی است که همه مردم در حالت پیشفرض و اولیه خود دارند. زندگی اخلاقی، یک زندگی قانونمدارانه است و زندگی دینی مرتبهای است که در آن ایمان وجود دارد و فرد، مؤمن است. نکته مهمی که اندرسن درباره کییر کگور گوشزد میکند این است که فلاسفه پیش از او سعی کرده بودند، وجود خدا را با برهان (عقلی) ثابت کنند؛ تا پیش از کییر کگور، کانت تلاش اندک متفاوتی داشته اما همچنان در ساحت توجیه عقلانی وجود و اعتقاد به خدا قدم میزده است. از نظر کانت آموزههای اصلی دینی را باید مانند پیشفرض برای اخلاقیات قبول کرد. اما کییر کگور با این تقسیمبندی سهگانه اش (زیباییشناختی، اخلاقی و دینی)، محدوده دین و اخلاق را از هم جدا کرده است. شاید برای مخاطبی که لفظ اخلاق و دین را میشنود، چنین چیزی جالب باشد اما اگر بخواهیم بهطور خلاصه به این آموزه کییر کگور اشاره کنیم باید بگوییم او اقدام حضرت ابراهیم (ع) درقربانی کردن فرزندش را یک اقدام غیراخلاقی اما دینی و نشانه ایمان او میداند؛ کاری که با اخلاق جور در نمیآید اما با دین و ایمان همخوانی کامل دارد. از نظر کییر کگور، مسیحیت در تمایز با امر اخلاقی، غیرعقلانی است و در آن آموزهها اهمیتی ندارند. فراموش نکنیم که کییر کگور ساخت دین و اخلاق را جدا میداند و همچنین معتقد بوده که فلسفه نمیتواند و نباید ایمان بیافریند. یعنی در پی این نبوده که با ابزار عقل، حقانیت دین و ایمان را ثابت کند.
پیش از آنکه به آن ۳ ساحت موردنظرِ کییر کگور بپردازیم، کمی درباره نظریاتش درباره دین و مسیحیت صحبت کنیم. این فیلسوف دین سازمانیافته را یعنی آن چیزی که کلیساهای دانمارک در زمان او بودند، رد میکرد. او به مسیحیت رسمی حمله کرد و میگفت نباید با شرکت در این مراسم دینی کلیسا در نمایش مسخره کردن خدا شرکت کنی. او در مقالههایش خواستار جدایی کامل کلیسا از دولت شد. البته بیان این تذکر لازم است که منظور کییر کگور از جدایی کلیسا از دولت، لائیسیته امروز نبوده است. بههرحال او وظیفه خود را بهعنوان یک نویسنده و اندیشمند، وظیفهای سقراطی عنوان میکرد که بنا داشت تعریف موجود از مسیحیت را تغییر دهد. در زمان کییر کگور کلیسا و دولت جدا نبودند و صرف زندگی در دانمارک کافی بود تا فرد مسیحی به حساب بیاد. فراموش نکنیم که کییر کگور در برههای از دین و مسیحیت برید و سپس برگشت. اما به هرحال تربیتی مسیحی داشته است. او میگوید من همهچیز را از مرکز دل مسیحیت دیدهام. با این حال همانطور که گفتیم مسیحیت رایج محیط اطرافش را رد میکرده و روش خود را داشته که به نظر با عرفان دینی و اسلامی مشابهتهایی دارد. از نظر او دیندار شدن (یعنی با ایمانشدن و مؤمن بودن) مستلزم برقراری رابطه تنبهتن با خداست؛ احتمالاً همان مناجات و حرفزدن سادهای با خدا که مورد تاکید عرفا و سالکان حقیقت است. همانطور که عقیده کییر کگور درباره فلسفه و دین اشاره کردیم، باید به مفهوم «شور» هم نزد او اشاره کنیم که دربارهاش بر این عقیده بود که تاکید بیش از اندازه بر تفکر انتزاعی، اراده را فلج میکند و تا شور و شوق نباشد، ایمانی در کار نخواهد بود. شاید این شور و شوق را هم بتوانیم معادلی برای شیدایی عارفانهای بدانیم که در اشعار مولانا، حافظ و دیگر عارفان شاعر دیدهایم. با این حال در این موضع از بحث، ممکن است تضاد و تقابلهایی را شاهد باشیم که در نزد کییر کگور فردگرایی و نزد عارفان، وحدتوجود و یکیشدن با محبوب است. کییر کگور مخالف همرنگ جماعتشدن بوده و میگفته «آدم باید جرأت کند، فرد شود. چون فقط به این ترتیب است که میتواند زندگی معناداری را پیش ببرد.» این مفهوم فردشدن و فردگرایی یکی از رگههای مهم اندیشه اگزیستانسیالیستی است که به آن خواهیم پرداخت.
اما درباره ۳ سپهری که اشاره کردیم، نویسنده کتاب پیش رو تحلیلی دارد که به نظر نگارنده مطلب نیز صحیح است. این مطلب از این قرار است که ۳ سپهر مد نظر کییر کگور سلسلهمراتبی هستند یعنی با طی طریق از مرحله اول به سوم حاصل میشوند. همانطور که لی اندرسن گفته کییر کگور بیشتر هموغمش را روی تشریح سپهر دینی یعنی سومین سپهر کرده، چون انتخاب شخص خودش بوده است. سپهر زیباییشناختی، با در نظر گرفتن سلسلهمراتبی بودن این ۳ ساحت، پایینترین مرحله است و کییر کگور در توضیح کوتاه دربارهاش به این نکته اشاره کرده که «تکرار لذتهای مشابه، موجب ملال میشود.» یعنی انسانی که در سپهر زیباییشناختی بماند، روزی دچار ملال خواهد شد. تحلیل لی اندرسن هم درباره این سپهر این است که «شخصی که در سپهر زیباشناختی زندگی میکند دغدغه اصلیاش ارضای شخصی است. ابرانسان نیچه را احتمالاً میتوان قهرمان آرمانی این سپهر از زندگی به حساب آورد.» میدانیم که کییر کگور با وجود اشتیاق و عشقی که به یک دختر جوان داشت، از ازدواج صرفنظر کرد و عمرش را وقف نوشتن کرد. او ازدواج و زندگی متعهدانه را در ساحت و سپهر زندگی اخلاقی (یعنی یک پله بالاتر از سپهر زیباییشناختی) میبیند و نوشته است: «تصمیم به ازدواج نوعی انتخاب زندگی اخلاقی و ترجیح آن به زندگی زیباشاختی است (یا باید چنین باشد).» اما با گذر از دو ساحت اول و رسیدن به سپهر زندگی دینی، به همان مطلبی میرسیم که بهطور گذرا به آن اشاره کردیم؛ آزمون مهم ایمان و اخلاق و داستان حضرت ابراهیم (ع). کییر کگور میگوید مؤمن ممکن است به خواست خدا برای اثبات ایمانش دست به کاری غیراخلاقی بزند. توجه داشته باشیم که تعریف امر اخلاقی و غیراخلاقی، در اینجا امری کانتئی است و آن مفهوم عامهای که در نظر داریم، نیست. کشتن فرزند توسط ابراهیم (ع) امری غیراخلاقی است چون کشتن و قتل است. و کشتن فرزند است. خب با نگاه از دریچه عرفان و دین، این کار را نمیتوان غیراخلاقی دانست اما زاویه دید کییر کگور فلسفه و عقل است (هرچند که قصد نداشته ایمان و دین را با فلسفه اثبات کند). از نظر او سپهر دینی، غیر عقلانی است. تکیهاش هم در این بحث، روی همان داستان قربانیکردن فرزند توسط حضرت ابراهیم (ع) است که در باور ما مسلمانان آن فرزند اسماعیل بوده اما کییر کگور براساس کتاب مقدس، از اسحاق نام میبرد.
کییر کگور، حضرت ابراهیم (ع) را شهسوار ایمان میخواند و به مقام و مرتبهاش غبطه میخورد. این مقام به این دلیل به ابراهیم اعطا شده که در دو راهی امر اخلاقی و دینی، عقل و منطق و اخلاق را کنار گذاشته و دین را انتخاب کرده است. این فیلسوف میگوید «غیرعقلانی است اما ماهیت ایمان دینی همین است.» نظر نگارنده مطلب این است که کییر کگور نتوانسته دین را با عقل ثابت کند. حالا یا نتوانسته یا اصلاً در پی این کار نبوده است. اگر علت ناتوانیاش در این کار بوده، احتمالاً باید ریشه را در تناقضات باور مسیحی جستجو کرد. برخی فرازها از نوشتههای کییر کگور همانطور که گفتیم با آموزههای عرفانی و بحث «ندیدنِ خود» (و دیدن خدا) شباهت دارند. کییر کگور میگوید در سپهر دینی، آدم باید خدا را بر همه آندیگران (احتمالاً منظورش ماسوالله است) مقدم بدارد. یکی از جملات مهم او که کاملاً منطبق بر عرفان اسلامی است، این است که «خدا کسی است که طلب عشق مطلق میکند.» یعنی سالک باید همه عشقش را به معشوق که خدا باشد، ارزانی بدارد. او همچنین نوشته «هرکس با خدا رابطه نداشته باشد، کم یا بیش نومید است.» یکی از تقابلهای نظری کییر کگور و فیلسوفی مثل هگل در زمینه مطلقگرایی است که میتوانیم ریشهها و نمودهایش را در نظریات ایمانی کییر کگور ببینیم. هنگام مواجهه با این نظریات، نکتهای که به نظر نگارنده رسید، تقابل دیالکتیک هگلی و مطلقگرایی کییر کگور بود. کییر کگور با آوردن داستان ابراهیم (ع) و اسحاق (ع) از انجیل لوقا به این مساله اشاره کرده که «آدم وظیفهای مطلق در برابر خداوند دارد.» بنابراین دوباره نتیجه میگیریم که در فلسفه و اندیشه او درباره ایمان، قرار نیست با عقل یا بحث و منطق به جمعبندی رسید. او در توصیف مؤمنان و وظیفه مطلقی که در پیشگاه خدا دارند، مینویسد: «این افراد بسیار هم دوست دارند دست به عملی بزنند که از نظر اخلاقی درست است، و بسیار دوست دارند طبق اصولی همگانی عمل کنند، اما بنا به وظیفه مطلقی که در برابر خداوند دارند، نمیتوانند.»
مجسمه کییر کگور
یکی از مباحثی که کییر کگور در امر ایمان به آن پرداخته، مقایسه قهرمان دینی با قهرمان تراژیک است. او قهرمان تراژیک را قهرمان اخلاقی میداند. پس با مختصاتی که از نظریاتش دادیم، قهرمان تراژیک یک پله پایینتر از قهرمان ایمانی قرار میگیرد. او در اینزمینه آگاممنون را با حضرت ابراهیم (ع) مقایسه کرده است. همانطور که میدانیم آگاممنون برای پیروزی کشورش یونان ناچار شد دخترش افیژنی را قربانی کند. ابراهیم (ع) هم ناچار شد برای اجرای دستور ایمانی، پسرش را قربانی کند. کییر کگور معتقد است شخصیتی چون آگاممنون در سپهر اخلاقی میماند و ابراهیم اخلاق را زیر پا گذاشته و به سپهر دینی قدم میگذارد. او با در نظر گرفتن یک نسبت عکس، معتقد است «هرچه خطرکردن مؤمن در اعتقاد آوردن بزرگتر باشد، ایمان عظیمتر خواهد بود.»
حرف کلی کییر کگور درباره ایمان این است که «چون نمیتوانم خدا را به شکل عینی دریابم، باید ایمان بیاورم» این همان تناقض مسیحی است که در سطور بالاتر به آن اشاره کردیم. در تقابل با این نظر میتوان جمله امام علی (ع) را در نظر گرفته که میگوید «من خدای ندیده را نمیپرستم.» به همیندلیل این فکر در ذهن مخاطب قدرت پیدا میکند که کییر کگور چون مانند فلاسفه پیشین؛ یا در پی اثبات خدا با عقل نبوده و یا توانش را نداشته، چنین مختصاتی برای ایمان ترسیم میکند: چون نمیشود خدا را بهصورت عینی دریافت، پس باید ایمان آورد. چنین نظری را میتوان به صورت ضدّ هم استفاده کرد: چون نمیشود خدا را به صورت عینی دریافت، پس نباید ایمان آورد. کییر کگور خود گفته با فلسفه نمیشود به ایمان رسید اما ظاهراً مرتب در تلاش برای رسیدن به همین مقصود بوده است. در صورتی که بهنظر میرسد اگر از مسیر عرفان به سمت شناخت خدا و ایمان حرکت میکرده، به نتایج بهتری میرسیده است. مثلاً یکی از مواردی که میتوان گره فکری او را به راحتی باز کرد، این است که اگر گردن به امر محبوب و خداوند نهادهایم، زیرپا گذاشتن امر اخلاقی به دستور او، دیگر کار غیراخلاقی نیست و اخلاقی محسوب میشود. به هر حال حرف و امر خدا، مرتبهای بالاتر از امر اخلاقی دارد. بهنظر میرسد بازنشدن چنین گرهای در ذهن کییر کگور به دلیل همان مطلقگراییاش و عدم استفاده از دیالکتیک هگلی باشد.
به نظر نگارنده مطلب، مسیری که کییر کگور در تشریح و تفسیر داستان ابراهیم (ع) و مساله ایمان طی کرده، توجیه است که به تناقض میانجامد. این فیلسوف چون با باور جزماندیشانه و افراطی مذهبی رشد کرده، ناچار است تناقضات مسیحی را که به آن اشاره کردیم، توجیه کند. خود کییر کگور میگوید: «مسیحیت خود میگوید که پارادوکس است و بر فهم ما محال» از طرفی او از این مفهوم استفاده کرده «ایمان نیازمند دلسپردگی شورمندانه فرد است.» و با کنار هم قرار دادن این مفاهیم به این نتیجه رسیده که: «ایمان نیازمند شور است و شور و باریکاندیشی جمعناپذیرند.» در حالیکه با داشتن زاویه دید اسلامی، یک پای ایمان عقل است (طبق احادیث حجت باطنی و درونی انسان عقل است) نمونه دیگر توجیهگری کییر کگور آنجایی است که میگوید: «چون دلیلی بر وجود خدا نداریم، امکان ایمان به وجود میآید.» شاید علت رسیدن به چنین موضع و نظرگاهی، تلاشهای زیاد فلاسفه پیش از کییر کگور برای اثبات خدا از راه عقلانیت باشد. بههر حال تعریفی هم که این فیلسوف برای «مؤمن» ارائه کرده، تعریفی است نه برای عاشق، نه مشتاق و نه متفکر. او در بیان و تشریح ماجرای ابراهیم (ع) و اسحاق (ع) دچار اشتباهاتی هم شده است. به عنوان مثال میگوید: «اسحاق هم وحشت کرده بود.» در حالیکه آنطور که به ما مسلمانان رسیده، حضرت اسماعیل (ع) (یا به قول انجیل اسحاق) هنگام قربانیشدن مطیع و آرام بوده است. کییر کگور در جایی دیگر میگوید «اصلا مگر هیچکسی میتوانست درک کند؟» در حالیکه اگر دقت کنیم خودش در نوشتههایش در حال درککردن حضرت ابراهیم و اقدام مهماش است و خیلیهای دیگر هم اهمیت این ایثار و قربانی در راه خدا را درک کردهاند. کییر کگور درباره حضرت ابراهیم (ع) مینویسد: «هیچکس دیگر نمیتواند تو را بفهمد. برخلاف قهرمانی اخلاقی، که اعمالش قابل فهم است _ هرآنچه میکند در پرتو آشکارگی است _ شهسوار ایمان به گاه امتحان بس شبیه اهریمنان است.»
اشاره کردیم که اگر کییر کگور کمی به سمت عرفان میپیچید، میتوانست گره غیراخلاقی بودن اقدام حضرت ابراهیم (ع) را در ذهن خود باز کند. اما او در جای دیگر از نوشتههایش، ظاهراً مطلقگرایی را کنار گذاشته و لغتی را تأویل کرده است. سوالی که برای مخاطب پیش میآید، این است که چرا کییر کگور باید از لفظ و لغت «وسوسه» برای حضرت ابراهیم (ع) استفاده کند. در حالی که وسوسه معمولاً چیزی است که انسان را از ادای تکلیف باز میدارد. اما کییر کگور میگوید: «اما در این مورد [مورد شهسوار ایمان] وسوسه همان اخلاق است.» همانطور که میبینیم نظریات کییر کگور در اینزمینه متناقض و پارادوکسیکال است. راهحل نهاییاش هم برای حل این مساله چنین است: «آدمی یا بار پارادوکس را به دوش میگیرد و شهسوار ایمان میشود یا هرگز شهسوار ایمان نمیشود.» دیگر جملات مهم کییر کگور در این بحث به این ترتیباند: «با خدا همهچیز ممکن است.» و «آنچه همه زندگی انسان در آن به وحدت میرسد، شور است و ایمان شور است.»
یکی از موارد نادرست تحلیل کییر کگور و متناقضگوییاش این است که «قهرمان تراژیک میداند که در عمل قهرمانانهاش باید چیزی را از دست بدهد، حال آنکه شهسوار ایمان نه. آگاممنون میداند که ایفیگنیا را از دست خواهد داد، حال آنکه ابراهیم بهعکس میداند که اسحاق را از دست نخواهد داد، دست کم در دراز مدت.» اما در فراز دیگری گفته میشود که «ابراهیم واقعاً میبایست آماده قربانی کردن اسحاق باشد، وگرنه گوسفندی در کار نمی بود؛ وگرنه از امتحان سربلند بیرون نمیآمد.» و «ابراهیم بدون اضطراب ابراهیم نیست.» نکته مهم این است که ابراهیم (ع) بنا داشت به دستور خدا واقعاً فرزندش را قربانی کند و از پیش خبر نداشت که قرار است کارد گلوی اسماعیل را نبرد. بنابراین آن سخن کییر کگور که «ابراهیم، بدون اضطراب، ابراهیم نیست» به حقیقت نزدیکتر بهنظر میرسد هرچند که کاملاً هم صحیح نیست. چون شخصیتی مانند حضرت ابراهیم (ع) اگر وجودش از ایمان به خدا لبریز باشد، هنگام اجرای دستور او نمیتواند مضطرب باشد. این بحث از اینجا وارد حیطه عرفان میشود که به آن نمیپردازیم اما بههرحال منکر اضطراب پدر و فرزندی هم نیستیم که البته نمیتواند مقابل ایمان و اعتقاد راسخ ابراهیم (ع) حرفی برای گفتن و مجالی برای عرض اندام داشته باشد.
پیش از بستن پرونده بحث «کییرکگور و رابطه فلسفه، دین و اخلاق» به یک آموزه مهم او در اینزمینه اشاره کرده و پرداخت به آن را به فرصت دیگری محول میکنیم: «نمیتوان مستقیماً به مرحله ایمان رسید، ابتدا باید از ترک نامتناهی گذر کرد.»
سوزان لی اندرسن در فرازی از کتاب «فلسفه کییر کگور»؛ ابراهیم (ع) را با این فیلسوف مقایسه کرده است؛ قربانیکردن خواسته نفس نکته مشابهی است که این استاد فلسفه در حضرت ابراهیم (ع) و کییر کگور دیده است. او ضمن بیان سخنانی درباره عشق حقیقی و مجازی، میگوید همانطور که حضرت ابراهیم (ع) باید فرزندش را قربانی کند، کییر کگور باید رگینه را واگذارد و برود.
* کییر کگور و فردگرایی
کییر کگور همانطور که دیدیم یک فردگرا محسوب میشود و همین فردگرایی هم ریشه اگزیستانسیالیسم است. این فیلسوف دانمارکی در پی دستیابی به زندگی معنادار و پرثمر بود و فلسفه را هم ابزاری برای رسیدن به همین دستاورد قرار داده بود. نکته جالبی که در کتاب «فلسفه کییر کگور» به آن اشاره میشود، تفاوت فردگرایی نیچه و کییر کگور است که البته در این مطلب به آن نخواهیم پرداخت. با اینحال به این نکته جزئی اشاره میکنیم که در تفاوت نظر کییر کگور و نیچه در زمینه فردگرایی، نیچه معتقد است آدمها فقط بر دو گونهاند؛ یا ارباباند یا بنده.
قربانیکردن اسماعیل (یا اسحاق) به دست ابراهیم (ع)
از نظر کییر کگور ارزش، مربوط به فرد است و همین باور یکی از مقدمات اگزیستانسیالیسم است؛ یعنی اینکه به عهده فرد است که برای خودش تعیین کند چهچیزی ارزش دارد که بهخاطرش زندگی کند و بمیرد. کییر کگور میگفت علم، دل و جرات ما را از ما گرفته است. منظورش هم نداشتن جرات برای آزمون و خطاست. او هم مانند دیگر فلاسفه، آزمونهای فکری داشته است. کییر کگور میگوید «خودتان را امتحان کنید، حتی اگر شده خیالی.» سوزان لی اندرسن هم مینویسد آثاری که کییر کگور با نام مستعار نوشته، شامل همین آزمونهای خیالی هستند تا به کمک آنها انتخابمان را بکنیم. او در جایی از کتاب «فلسفه کییر کگور» از لفظ زندگیملالآور کییر کگور استفاده کرده است. ملالی که کییر کگور داشته هم ناشی از درونیات و اندیشههایش و هم ناشی از تنهاییاش بوده است. او سخنان جالبی هم در اهمیت تنهایی دارد که بد نیست در این فراز از مطلب به آنها توجه کنیم. در این نوشتهها تنهایی و فردیت، مفاهیم محوری هستند:
«زندگی کشف یا خلق خودمان است.»، «این ما هستیم که با تصمیمهایمان نشان میدهیم در فردیتمان چهچیزی برایمان مهم است.»، «نمیتوانیم بدانیم چهچیزی برای ما مهم است، مگر اینکه زمانی را با خودمان خلوت کنیم.» و «بسیاری از آدمها تاب تحمل تنهایی را ندارند. و این نشان میدهد چقدر از اینکه منی برای خود بشوند دورند.»
کییر کگور همچنین از پرندگان اجتماعی مثل مرغ عشق مثال میزند که اگه تنها بماند، میمیرد و او را بهعنوان هشدار و نمونهای به مخاطب نشان میدهد. یکی از سخنان صحیح و حکیمانه کییر کگور در همین بحث به این ترتیب است: «ما در جامعه، تنهایی را نوعی مجازات به حساب میآوریم، و نه یک ضرورت حیاتی برای پرورش خویشتن.»
* کییر کگور و اگزیستانسیالیسم
گفته میشود دو نوع اگزیستانسیالیسم وجود دارد؛ خداگرایانه و ملحدانه. و اگزیستانسیالیسم کییر کگور از نوع خداجویانه و دینی است. نویسنده کتاب «فلسفه کییر کگور» هم به این مساله اشاره کرده و جملهای مهم از کییر کگور را آورده است: «ایمان به خدا مسالهای مربوط به نگاه خاصی است که به زندگی داریم، و نه کشف حقیقتی که "آن بیرون" هست.» از نظر اگزیستانسیالیستها، حقیقتی آن بیرون وجود ندارد که ما بخواهیم کشفش کنیم. بنابراین همهچیز متکی به درون و همان "فرد"ی است که کییر کگور روی آن تاکید میکند. مضمون اصلی زندگی فلسفه اگزیستانسیالیستی این است که ما (یا همان «فرد») به زندگی معنا میدهیم و معنا به ما بخشیده نمیشود. پس باید به خود تکیه کنیم؛ از دید اگزیستانسیالیستِ خداجویی چون کییر کگور به دنبال ایمان باشیم و از دید اگزیستانسیالیست ملحدی چون ژان پل سارتر هم باید تلاش کنیم تا هدفی برای زندگیمان ترسیم کنیم. البته نگارنده این مطلب در ملحد بودن ژانپل سارتر شک و تردید دارد چون مفاهیمی چون زندگی دیگر یا برزخ به وضوح در آثارش دیده میشود اما به هر حال او را با به این نوع از اگزیستانسیالیسم میشناسند. بههر حال هر دو یعنی کییر کگور و سارتر هر دو در جستجوی یک چیز یعنی معنای زندگی هستند، اما راه و بینششان متفاوت است.
به نظر نگارنده، با توجه به اینکه کییر کگور را پدر اگزیستانسیالیسم مینامند، شروع این اندیشه احتمالاً از همانجایی است که کییر کگور هیچیک از حقایق عینی کانت را صادق و حقیقی برای همه نمیداند، الا این حقیقت عینی که همه ما آزادیم راه خودمان را در زندگی انتخاب کنیم. او جایی در یادداشتهای روزانهاش نوشته: «هولناکترین چیزی که به انسان عطا شده است حق انتخاب، و آزادی است.» جالب است که این هول و هراس از آزادی فردی را در رمانها، داستانها و نوشتههای ژان پل سارتر هم مشاهده میکنیم.
کییر کگور یک جمله کلیدی در فلسفهاش دارد: «حقیقتْ ذهنیت است.» این جمله را میتوان به آموزههای دیگر او تعمیم داد؛ از جمله جایی که میگوید: هیچ معیار عینی برای تصمیمگیری وجود ندارد. او معتقد است اگرچه برای انتخاب هیچ معیار عینی نداریم، اما معیار ذهنی هست.
با رسیدن به پایان بحث، بد نیست به این مساله هم اشاره کنیم که سوزان لی اندرسن در کتاب «فلسفه کییر کگور» فلسفه کانت را بهخوبی بهطور خلاصه توضیح داده است. این فرازها در صفحه ۵۳ درج شدهاند. اندرسن اشاره میکند که تاریخ فلسفه مدرن که از دکارت آغاز میشود، سخت متاثر از نگاه علمی به زندگی بوده است و مسئله اصلی در فلسفه، از دکارت تا کانت، مساله شناخت بوده است. توضیح خوب اندرسن این است که «ایمانوئل کانت کانون توجه را از جهان بیرونی به آن فاعل شناسایی [ذهن] منتقل کرد که جهان بیرونی را ادراک و بر آن عمل میکند. این انقلاب کپرنیکی او در فلسفه بود.» درباره مساله ذهنیت که بسیار مورد توجه کییر کگور بوده، در کتاب پیشِ رو، این آموزه کانت هم مرور میشود که ذهن هر آنچه را که تجربه میکند، فعالانه شکل میدهد. کانت در فلسفهاش، بین چیزها چنان که بر ما پدیدار میشوند (فنومن) و چیزها در خودشان (نومن) تفاوت گذاشت.
به عقیده اندرسن، تفاوت کییر کگور با کانت در این است که به جای آنکه بپرسیم آنچه کسی باور دارد درست است یا خطا، باید بپرسیم آیا ذهن [عامل] رابطه درستی با باورهایش دارد یا نه. این یعنی گذار از حقیقت عینی به حقیقت ذهنی.
پایانبندی
در پایان مطلب، مرور دوبارهای به برخی از سخنان کییر کگور داریم که شبیه به آموزههای عرفانی ما هستند و مخاطب را به یاد اشعاری از مولانا میاندازند. کییر کگور در فرازهایی صحبت از وحدت و کثرت دارد که شعر معروف مولوی را تداعی میکند: «جان گرگان و سگان از هم جداست / متحد جانهای مردان خداست.» فیلسوف دانمارکی همچنین مطالبی دارد که معادل آموزههای عرفانی مبارزه با نفس و ندیدن خود هستند. او میگوید «آدم باید خودش را خوار کند.» به عقیده او انسان باید در چشم خود خوار شود و یا باید در پی چیزی باشیم که وحدت داشته باشد. آن چیز نمیتواند وابسته افکار عمومی باشد.»
کییر کگور مینویسد «مگر نومیدی چیست جز دو خواهش همزمان!» او در مذمت تنوعطلبی و دنیادوستی هم نوشته: «تنوع برای لذتپرست امری حیاتی است.»
در سطور بالاتر این مطلب به اعتقاد کییر کگور به شور و اشتیاق در امر ایمان اشاره کردیم. او معتقد است عصر زمان معاصرش، عصر بیچارگی است چون شور ندارد. و جمله دیگری دارد که در تائید آموزههای ایمانی و دینی او هستند و همانطور که گفتیم، در تائید عقل و فلسفه و منطق نیستند: «عقل و عینیت هرگز ما را به ایمان راهبر نمیشوند، فقط شور.»
در این مطلب همچنین به فردگرایی کییر کگور و نیچه و همچنین تفاوتشان اشاره کردیم. کییر کگور خلاف نیچه که معتقد بود فقط معدودی میتوانند، بزرگ باشند معتقد است قوت بزرگی در وجود همه ما هست.
نظر شما