به گزارش خبرنگار مهر، رمان پلیسی «اگر فرصت دوبارهای بود» نوشته مارک لوی بهتازگی با ترجمه عباس آگاهی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب هشتادوهفتمین عنوان مجموعه پلیسی «نقاب» است که توسط این ناشر چاپ میشود.
مارک لوی ۱۸ رمان دارد که ۶ عنوانشان به فارسی ترجمه شده است. «اگر فرصت دوبارهای بود» برای اولینبار در سال ۲۰۱۲ چاپ شد و پیش از این ترجمه دیگری به زبان فارسی از آن توسط انتشارات گوتنبرگ چاپ شده است. این نویسنده متولد سال ۱۹۶۱ است که با اولین رمانش «اگر حقیقت داشت...» در سال ۲۰۰۰ به شهرت رسید. لوی از جمله نویسندگانی است که مورد توجه کارگردانان سینمای فرانسه قرار دارند.
این نویسنده یهودی بهدلیل صلحطلبی و اعلام حمایتهایش از مطالبات سازمان عفو بینالملل در فلسطین اشغالی، بارها مورد توهین و تهدید طرفداران اسرائیل قرار گرفته است.
رمان «اگر فرصت دوبارهای بود» در ۲۴ فصل نوشته شده است. اینرمان از نظر بسیاری از منتقدان، بهترینرمان مارک لوی خوانده است. شخصیت اصلی این رمان مردی به نام اندور است که قصد داشته با زنی جوان به نام والری ازدواج کند. خلاصه طرح داستانی رمان پیشرو از این قرار است: گرچه اندرو قصد نداشت یک سانتیمتر از مسیر قبلیاش فاصله بگیرد، ولی فکر اینکه روال پیشامدهای قبلی را کمی جابهجا کند، برایش خوشایند بود. او هنوز از والری تقاضای ازدواج نکرده بود ( در حقیقت این کار را سه روز بعد انجام میداد) و هنوز دل والری را نشکسته بود و بنابراین قرار نبود از چیزی عذرخواهی کند. این بازگشت به گذشته، اگر قرار نبود که حدود شصت روز بعد با غلتیدن در خون خودش به آخر برسد، میتوانست جنبههای خوبی داشته باشد...
این تریلر پلیسی دارای لحظاتی از سفر بین واقعیت و خیال است و نثر روانی دارد که در صفحات پایانی مخاطب را شگفتزده میکند.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
بازرس سفارش نوشیدنی دیگری داد و آنگاه اندرو به شرح حادثهای پرداخت که ممکن بود ربطی با به قتل رساندنش داشته باشد...
در مدتی که اندرو سرگرم کار خودش بود، ماشینش را از پارکینگ بیرون نیاورده بود. وضع باطری و باد چرخها اسفبار بود. در ساعت ناهار با یک چرثقیل قرار گذاشت تا اتومبیلش را به تعمیرگاه سیمون ببرد.
او دفتر روزنامه را ترک کرد و جلوی ورودی پارکینگ به نگهبان، که مشغول خواندن روزنامه بود و توجهی به او نداشت، سلام کرد. همینطور که پایین میرفت صدایی پشتسرش شنید که مانند بازتاب، با صدای قدمهای خودش همزمان بود.
تنها یک لامپ آخرین طبقه پارکینگ را روشن میکرد. دستی به روی کاپوت ماشین کشید و دید از آنچه فکر میکرده، کثیفتر شده است. چرثقیل بهزودی میرسید و اندرو در جیبش به دنبال سویچ گشت. دوباره حضوری را پشت سر خود احساس کرد، ولی فرصت برگشتن پیدا نکرد. ضربهای با چوب بیسبال به رانش فرود آمد و او را دو تا کرد. با حرکتی واکنشی به سوی مهاجم چرخید و با ضربه دوم، در ناحیه معده، نفسش برید و نقش بر زمین شد.
اندرو روی زمین مچاله شده بود و نمیتوانست چهره مردی را که حالا چوبدستی بیسبال را روی سینهاش گذاشته بود و فشار میداد، تشخیص دهد.
اگر ناشناس اتومبیل او را میخواست، میتوانست آن را بردارد و برود؛ اگرچه ماشین روشن نمیشد. اندرو سویچ را در دست تکان داد، ولی ضربه لگدی دستهکلید را به سویی پرتاب کرد. آنگاه اندرو کیف بغلیاش را از جیب کتش بیرون کشید و التماسکنان گفت:
«پولم مال شما، ولم کنید.»
ولی ضربه حسابشده دیگر چوبدستی کیف را به انتهای راهرو پرتاب کرد و مرد مهاجم فریاد کشید:
«مردک مسخره!»
این کتاب با ۲۲۰ صفحه، شمارگان ۵۵۰ نسخه و قیمت ۳۴ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما