به گزارش خبرنگار مهر، مجموعهداستان «ملاقات» نوشته جیمز بالدوین بهتازگی با ترجمه ستاره نعمتاللهی توسط نشر مرکز منتشر و راهی بازار نشر شده است.
جیمز بالدوین نویسنده سیاهپوست آمریکایی، متولد سال ۱۹۲۴ در نیویورک است که در سال ۱۹۸۷ درگذشت و آثاری در حوزه رمان، مجموعهداستان، نمایشنامه و ترانه در کارنامه دارد. او همچنین مجموعهشعر و فیلمنامه هم دارد و چند کتاب غیرداستانی هم نوشته است. جایزه بنیاد یوجین ساکسون، بورس روزنوالد، بورس گوگنهایم، بروس مجله پارتیزان ریویو و بورس بنیاد فورد از جمله جوایز و افتخاراتی هستند که ایننویسنده کسب کرده است.
جیمز بالدوین در سال ۱۹۸۶ یکسال پیش از درگذشتش، نشان شوالیه را دریافت کرد. داستانهای ایننویسنده در کتاب «ملاقات» دربردارنده زخمهای دردناک ناشی از نژادپرستی در آمریکا و رنجهای قربانیان اینپدیده شوم هستند. بالدوین از فعالان جنبش مدنی سیاهان و مبارزان با نژادپرستی و تبعیض بود که در تمام نوشتهها و آثارش، معضلات اجتماعی و روانی ناشی از اینپدیده را بهویژه در زمینههای تبعیض نژادی، طبقاتی و جنسی به تصویر میکشید. بازه زمانی پرداختش به اینمساله نیز آمریکای قرن بیستم است.
علت دریافت جایزه شوالیه توسط ایننویسنده را میتوان به سالهای حضور و اقامتش در فرانسه مربوط دانست. بالدوین که از مبارزه علیه نژادپرستی آمریکایی خسته و ناکام شده بود، در ۲۴ سالگی به فرانسه مهاجرت کرد و بیشتر سالهای زندگی و نویسندگی خود را در اینکشور گذراند.
عناوین داستانهای کتاب «ملاقات» او بهترتیب عبارتاند از: «سنگپشته»، «گشتوگذار»، «مردِ کودکمانده»، «سابقه»، «موسیقی بلوز سانی»، «همین امروز صبح، همین امروز عصر، به همین زودی»، «بیرون بیا از برهوت» و «ملاقات».
در قسمتی از داستان «موسیقی بلوز سانی» از اینکتاب میخوانیم:
مامان درست بعد از مرگ پدر سعی کرد در اینمورد چیزی به من بگوید. من از ارتش مرخصی گرفته و به خانه آمده بودم.
این آخرینباری بود که مادرم را زنده دیدم. با این حال، این تصویر در ذهنم با تصویرهایی از او وقتی جوانتر بود قاطی میشود. همیشه او را به همان شکلِ مثلا بعدازظهر یکشنبهای به یاد میآورم که آدمبزرگها بعد از شام مفصل یکشنبه با هم حرف میزدند. همیشه او را میبینم که لباس آبی کمرنگ به تن دارد. روی مبل نشسته است. و پدرم نهچندان دور از او روی صندلی راحتی نشسته است. و اتاق نشیمن پر از اهل کلیسا و قوموخویشهاست. آنجا دورتادور اتاق نشیمن روی صندلی نشستهاند و آن بیرون شب آهسته از راه میرسد، ولی هنوز هیچکس نمیداند. میتوان تاریکی را دید که پشت پنجره غلیظتر میشود و گهگاه سروصدای خیابان یا جرنگجرنگ دایرهزنگی از یکی از کلیساهای نزدیک به گوش میرسد، اما داخل اتاق واقعا آرام و بیصداست. برای یکلحظه هیچکس حرف نمیزند، اما همه چهرهها گویی تاریک میشوند، درست مثل آسمان بیرون. و بالاتنه مادرم کمی تکان میخورد و چشمان پدرم بسته است. همه به چیزی خیره شدهاند که بچهها نمیتوانند ببینند. یک دقیقهای بچهها را فراموش کردهاند. شاید بچهای خواب و بیدار روی قالی دراز کشیده. شاید بچهای در دامن کسیست و او نابخود سرش را نوازش میکند. شاید بچهای ساکت با چشمهای درشت روی یک صندلی بزرگ گوشه اتاق در خودش جمع شده. سکوت، تاریکی دارد میآید و تیرگیِ چهرهها بهطور مبهمی بچه را بهوحشت میاندازد. امیدوار است دستی که پیشانیاش را نوازش میکند هیچوقت متوقف نشود _ هیچوقت نمیرد. امیدوار است هرگز زمانی نرسد که آدمبزرگها دور هم در اتاق جمع نشوند و درباره اینکه از کجا آمدهاند و چه چیزهایی دیدهاند و چه اتفاقاتی برای خودشان و قوم و خویشهاشان افتاده حرف نزنند.
اما چیزی عمیق و هوشیار در این بچه میداند که اینها بهناچار به پایان خواهد رسید و همین حالا هم رو به پایان است...
اینکتاب با ۲۶۴ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۵۲ هزار و ۵۰۰ تومان منتشر شده است.
نظر شما