به گزارش خبرنگار مهر، یکی از مشکلاتی که جریان انقلابی را در تحقق کارکردش که ترویج گفتمان انقلاب اسلامی است با مشکل مواجه کرده است، محدودیت در زمینه اندیشیدن و محرومیت از افکار گوناگون است. حسین کمیلی، فعال فرهنگی حوزه بینالملل در گفتاری به بررسی چرایی وقوع این اختلال پرداخته و معتقد است این آسیب در تلقی غلط حزبالله از مفهوم ولایت و لایتپذیری ریشه دارد. آنچه در ادامه میخوانید بیان ریشههای این اختلال و آسیبهایی است که متوجه ماهیت و کارکرد حربالله میکند به همراه راهکاری برای درمان آنکه توسط حسین کمیلی در قالب گفتاری با عنوان «حزبالله و مساله مرجعیت فکری» ارائه شده است.
وقتی ولایتپذیری به ضد خودش تبدیل میشود
ابتدا یک تقریری از تیتر «حزبالله و مساله مرجعیت فکری» عرض میکنم. فرض ما این است که علیرغم وجود نخبگان متعدد فکری در لایه فکری و اندیشهای حزبالله در کشور، بدنه عمومی و فراگیری که به عنوان حزبالله میشناسیم، به این نخبگان و تولیدات فکری آنها کمتر مراجعه میکند و حتی ضرورت آن را هم حس نمیکند! یعنی آن بدنهای که خودش را حزباللهی میداند و قاعدتاً باید ذیل انسان انقلاب اسلامی تعریف بشود و پیرو ولی فقیه است، مراجعهاش به منابع فکریِ جریان خودش بسیار کم و اندک شده است.من فکر میکنم برای این مساله یک ریشه فکری و یک ریشه مدیریتی میتوان برشمرد که در پیوند با هم هستند.
در بعد ریشه فکری، به گمانم مساله اصلی که نوعی تناقضنمایی هم در آن وجود دارد، خود مساله نسبت ما با ولایت فقیه است. یعنی ما بحران مرجعیت فکری در حزبالله را باید در نسبتی که حزب الله با ولی فقیه برقرار کرده است جستجو کنیم. درست است که اساساً وقتی میگوییم ولی فقیه، در حقیقت منظورمان مرجعیت فکریِ اصیل و اصلی است که حزبالله آن را مبنای هدایتیابی برای کنشگری خودش قرار میدهد، اما نکتهای که وجود دارد این است که وقتی این نسبت به درستی برقرار نمیشود، اتفاقاً خود این ولایتپذیری غلط و ناقص و تحریف شده، به ضد خودش و بیش از همه به ضد شخص ولی فقیه تبدیل میشود.
ریشه فکری و نقطه شروع بحران کجاست؟
اینطور که شما یک مرجع فکری مطمئن و به نوعی مطمئنترین منبع را انتخاب کردید، اما وقتی فهم شما از این منبع، با خوانشهای سطحی و ظاهری یا بدون تحلیل و تعمیق پشتوانههای فکری و نظری آن و یا به صورت گزینشی باشد و مهمتر از همه! به شما گفته شود که هیچ نیازی به غیر این منبع ندارید! این، نقطه شروع بحران است، چون اساساً رشد فکری، بدون تضارب اتفاق نمیافتد. قرآن مهمترین ویژگی صاحبان اندیشه و عقل را نه تنها شنیدن آراء مختلف که طلب برای شنیدن آراء گوناگون معرفی میکند. «فَبَشِّرْ عِبَادِ، الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» [۱] (زمر -۱۸). در پاسخ به ما میگویند، ببینید! کار ولی فقیه همین است که برود آراء مختلف را بشنود و بهترین را برگزیند و چون عاقلترین و باتقواترین افراد امت است، لذا آن را بدون کم و کاست در اختیار شما میگذارد؛ قبول شکی نیست، اما اتفاقی که میافتد این است که اگر پیروان ولی فقیه را از مسیر دستیابی به حقیقت که خود ولی فقیه طی میکند منع کنیم، به تدریج با افرادی مواجهیم که دیگر نمیتوانند فکر کنند. ولایت در معنای دینی آن اتفاقاً دعوت به هرچه بیشتر اندیشیدن است و آن پیروی، نتیجه این اندیشیدن عمیق (بصیرت) است؛ چنانکه خداوند در قرآن میفرماید: «قُل هذِهِ سَبیلی أَدعو إِلَی اللَّهِ عَلی بَصیرَةٍ أَنا وَمَنِ اتَّبَعَنی» [۲] (یوسف ۱۰۸) ای پیغمبر بگو این راه من است و من و پیروانم بر اساس بصیرت به سوی خدا دعوت میکنیم.
درست است که اساساً وقتی میگوییم ولی فقیه، در حقیقت منظورمان مرجعیت فکریِ اصیل و اصلیای است که حزبالله آن را مبنای هدایتیابی برای کنشگری خودش قرار میدهد، اما نکتهای که وجود دارد این است که وقتی این نسبت به درستی برقرار نمیشود، اتفاقاً خود این ولایتپذیری غلط و ناقص و تحریف شده، به ضد خودش و بیش از همه به ضد شخص ولی فقیه تبدیل میشود
انحصاری در اندیشه حزبالله بنام «آقابسندگی»!
علیایحال، فهمهای غلط از ولی فقیه میتواند نمودهای متفاوتی داشته باشد نظیر فهم سیاسی صرف از ولی فقیه یا فهمهای سلطنتی از آن و یا فهمهای ظاهر گرایانه و غیر اجتهادی و مواجهه اخباری با بیانات ولی فقیه.
یکی از برداشتهای غلط که لطمات فراوانی میزند، انحصاری است که من اسم آن را «خطر آقابسندگی» میگذارم. به این معنا که آنچه که رهبری میگویند برای ما در هر سطحی کفایت میکند! و دیگر نیازی به مراجعه به سایر منابع برای هیچ کاری نیست! این برداشت، مواجهه غیر اجتهادی با مواضع رهبری و خوانش اخباری از جملات ایشان را به دنبال دارد.
مثالی بزنم. یک جمعی در مشهد داشتیم که چندسالی هم بنده دبیر آن بودم. در این حرکت، یک سری تشکلهای انقلابی و حزباللهی و یک سری هم تشکل هایی که کمی متفاوتتر بودند، حضور داشتند. یک مشکلی که ما آنجا داشتیم این بود که درباره هر موضوعی که میخواستیم صحبت کنیم و بیندیشیم خیلی از دوستان، جز سخنان رهبری را قبول نمیکردند! مثلاً وقتی میگفتیم در مورد مربیگری میشود فکر کرد و اندیشید؛ این دوستان میگفتند ما هفته بعد بحثمان را با عنوان جایگاه مربی و متربی از دیدگاه رهبری ارائه میکنیم. رهبری قطعاً در لایههایی خودشان هم مربی بودهاند و مباحثی دارند، اما لااقل درچند دهه اخیر، ایشان در مقیاسی دارند فعالیت، سخنرانی و راهبری میکنند که اصلاً این مقیاس خٌرد نیست. نمیگویم از این مجموعه فکری چیزی قابل استخراج نیست، اما یک سری پرسشها قطعاً قابلیت پاسخ ندارد و شما باید بروی سراغ دیگران! جالب است صرف گفتن این گزاره که به کسی غیر رهبری هم باید مراجعه کرد برایشان قابل قبول نبود و برای ما مصداق ضعف ولایتمداری بود! جالب بود کسانی بودند که چند مجموعه تربیتی در مشهد داشتند و همچنان در حال توسعه فعالیتهای تربیتیشان بودند، اما یک خط از سایر چهرههای فکری نخوانده بودند! عباراتی هم برای توجیه خودشان تولید کرده بودند، مثلاً ولایتیهای تنوری! منظورشان هم این است کسانی که دنبال هیچ بررسی دیگری در کنار سخنان رهبری نمیگردند! نه دنبال مثلاً تناقضهایش با سایر مبانی و جملات میگردند و نه هیچ فکرو بررسی دیگری!! دقیقاً نقطه مقابل نظر خود آقا!!
«آقا بسندگی» چگونه حزبالله را خلع سلاح میکند؟
بسنده کردن، نتیجهای که میتواند داشته باشد این است که میبینی دستت پر نیست و داشتههایت پاسخگوی نیازها نیست. لذا مجبوری یا دوپینگ کنی یا اقلیت شکل بدهی! مجموعههای بستهای که به اسم انقلابی بودن شکل گرفتهاند، ناشی از قوتشان هست یا ضعفشان؟ اینکه بدون پشتوانههای نفتی و قدرت و… خیلی از کارها جلو نمی رود حاصل چیست؟ جز این است که این عناصر به صورت وابسته و ضعیف بار آمدهاند و دیگر نمیتوانند به لحاظ فکری روی پای خودشان بایستند!؟ ببینید قرآن این وضعیت را چگونه توصیف میکند: «و ضرب الله مثلاً رجلین احدهما ابکم لایقدر علی شیء و هو کل علی مولاه اینما یوجهه لا یأت بخیر هل یستوی هو و من یامر بالعدل و هو علی صراط مستقیم؟» (نحل ۷۶) خدا مثلی زده که دو نفر مرد؛ یکی بندهای است گنگ و از هر جهت عاجز و آویزان بر مولای خود! که از هیچ راه، خیری به مالک خویش نرساند و دیگری مردی (آزاد و مقتدر) که به عدالت و احسان فرمان دهد و خود هم به راه مستقیم باشد، آیا این دو نفر یکسانند؟
لذا ما به تدریج با یک جریان ضعیف طرفیم که اگر رهبری به هر دلیلی نتوانند چیزی را تذکر بدهد، اینها گیج خواهند شد و نه تنها فرصتی برای رهبری فراهم نمیکنند!! که خطاهای فاحشی هم خواهند داشت و فقط این هم نیست چون جامعه در واقعیت خودش متکثر است و افکار و جریانات فکری مختلفی حضور دارند؛ شما با این بسندگی غلط، عملاً جریان حزبالله را به لحاظ فکری خلع سلاح میکنید! چون نمی توانند با سایر جریانات مواجهه کنند! چه اتفاقی میافتد؟ حزبالله میشود یک جریان غیرپاسخگوی غیرمنطقی رانتی وابسته که باید برای شبهاتش هم جزوه بفرستند!!
این مصداقهای طنزگونهای که بعضاً اتفاق میافتد ناشی از چیست؟! به عنوان مثال بسیاری از مدیران سازمانهای مختلف یا بخاطر منافع و ترس از موقعیت یا بخاطر ساده اندیشی و… دچار آقا بسندگی هستند! به سازمانی میگوییم که در فلان مساله امت اسلامی موضع بگیرید! چون به هر حال عذرهایی در عرصه سیاست هست و ممکن است رهبری را محدود کند؛ میگویند تا آقا موضع نگیرند ما چیزی نمی گوییم! بعد می پرسیم پس تکلیف مواردی که گروهی از نخبگان و جوانان، با فهم عمیق مبانی رهبری، تشخیص دادند و جلو رفتند و بعد رهبری از آنها تمجید کردند چه می شود؟! پاسخشان سکوت است!!
محدودیت در زمینه اندیشیدن و محرومیت از افکار گوناگون
همین جا میشود فهمید که چطور پیوند با جریان مدیریتی اتفاق میافتد؛ سازمانهایی هستند که به این نوع تلقیهای غلط از ولایت دامن زدهاند و آنها جزو مقصرین اصلیاند. حزبالله طبیعتاً جریانی است که بیشترین اعتماد را به ولی فقیه و آنچه که منتسب به ولی فقیه است دارد و به دلیل همان اعتماد، دستگاههای مختلف سازمان دهنده و پشتیبان فعالیتهای فرهنگی را به عنوان منبع بدون اشکال فرض کرده است! اما آنها با دامن زدن به تفسیرهای غلط از مقوله ولایتمداری، در تولید بحران اندیشه برای جریان حزب الله دخیلند.
ما الان در خود مشهد مسائل جالبی داریم؛ حزب الله دچار دوگانه مرجع فکری رسمی و مرجع فکری واقعی شده است! مثلاً دو عالم بزرگ که هر دو منتصب ولی فقیه هستند و تفاوت دیدگاه هایی دارند و جالب است که افراد، کاملاً گیج می شوند که بالاخره نظر ولی فقیه کدام است؟! یا مثلاً برخی نهادها لیست سخنرانان مجاز و غیر مجاز اعلام میکنند! و این محدود به جریانات کاملاً منحرف نیست! مواردی بوده که سالها در یک نهاد، مشاور رهبری هم در لیست سخنرانان غیرمجاز بوده است! ببینید نتیجه این محرومیت در مواجهه با افکار گوناگون چقدر هولناک است؟! حزباللهی میشود یک عنصر ضعیف و کاملاً آسیب پذیر.
اتفاقی که افتاده این است که آن مصلحتی که بر یک دستگاه امنیتی یا نظامی و رسمی بار می شود و در سطوحی درست هم است، کم کم، تسری پیدا میکند به همه زیرمجموعه!
مثلاً چون رابطه بسیج در یک ساختار مشخص با ولی فقیه تعریف می شود؛ کم کم، مصلحتهایی که بر مجموعهای مانند بسیج بار میشده و در بعضی لایه ها کاملاً درست و معنار دار هم است، تا لایه های پایینتر تسری دادهاند! یا مثلاً نماینده ولی فقیه در دانشگاه که شاید نباید به مسائل صنفی دانشجویی اعتراض کند؛ به دانشجوهای عضو کانونهای نهاد دانشگاه هم میگوید شما هم اعتراض نکنید که برای نهاد بد نشود!
یکی از برداشتهای غلط که لطمات فراوانی میزند، انحصاری است که من اسم آن را «خطر آقابسندگی» میگذارم. به این معنا که آنچه که رهبری میگویند برای ما در هر سطحی کفایت میکند! و دیگر نیازی به مراجعه به سایر منابع برای هیچ کاری نیست! این برداشت، مواجهه غیر اجتهادی با مواضع رهبری و خوانش اخباری از جملات ایشان را به دنبال دارد
لزوم بازتعریف رابطه حزبالله با ولایت فقیه
به نظر میرسد برای حل بحران و مساله مرجعیت فکری در حزبالله و جلوگیری از افول بیشتر فکری در این جریان، مهمترین رابطهای که باید باز تعریف شود و با شهامت دربارهاش سخن گفته شود، مساله رابطه حزبالله با خود ولایت فقیه است. به نظر میرسد که سایر ارتباطاتی که حزبالله میتوانسته است با سایر مرجعیتهای فکری داشته باشد، تحت تاثیر نوع رابطهای است که به صورت مطلوب برای حزب الله و ولی فقیه تعریف شده و چون این خوانش یک خوانش از طریق دستگاههایی است که آنها صلاحیتهای فکری لازم را ندارند و یا دچار مصلحتاندیشیهای غلط هستند، حل آن بسیار دشوار است.
دستگاهها به اسم سازماندهی، نقش اصلی را در خشکاندن رشد فکری داشتهاند. بجای مخاطب و نیروها فکر میکنند و زمینه اندیشیدن را میبندند. به اسم سازماندهی، یکسان سازی میکنند که مطمئن باشند یک وقت خلاف حرف رهبری چیزی گفته و شنیده نشود یا همان حرف متفاوت هم با توضیح و انتخاب آنها شنیده بشود!! اینکه این پدیده، عمومیت یافته است بخاطر قدرتی است که در اختیار این دستگاه هاست و ارتباطاتی که به صورت گسترده با تمام کشور دارند و البته اعتمادی که جریان عمومی حزبالله به این دستگاهها دارد.
نظر شما