خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه: از میان اندیشمندان فلسطینی کم نیستند آنهایی که شهرتی در نظامهای آکادمیک در سطح جهان دارند و در شاخههای مختلف تفکر تاثیرگذارند. همین حضور علمی آنها باعث شده تا روایتهای مخصوص به فلسطین و مصائب مردمان این سرزمین علیرغم سلطه یهود بر عمده ساختار و نظام رسانهای در جهان، میان آزادهمردمان جهان منتشر شود.
یکی از این شخصیتهای مشهور فلسطینی که متأسفانه مانند دیگر چهرههای این پرونده در ایران چندان شناخته شده نیست، «فیصل دراج» است. متفکر و نظریه پردازی که بویژه در حوزه ادبیات با رویکرد پسااستعماری شهرت خاصی در جهان دارد، اما فقط یک مقاله او با عنوان «افراطگرایی و پایان مدرنیسم» به ترجمه رحیم فروغی در سایت نقد اقتصاد سیاسی منتشر شده است. به استناد مقدمه فروغی بر این ترجمه مقاله «افراط گرایی و پایان مدرنیسم» مقاله آخر کتاب «مدرنیسم رو به قهقهرا» است.
مختصری از زندگینامه فیصل دراج
فیصل دراج به سال ۱۹۴۳ در روستای الجعونه فلسطین در حوالی شهر صفد که از شهرهای مقدس یهودیان به شمار میآید، به دنیا آمد. اهالی این روستا در نبرد با صهیونیستها مشهورند. دراج و خانوادهاش به سال ۱۹۴۸ مانند بسیاری از فلسطینیان به دلیل تشکیل دولت منحوس یهودی در اراضی اسلامی و مقدس فلسطین از کشورش آواره شد. روستای محل تولد او نیز توسط صهیونیستها ویران شد. در تاریخ ثبت است که بسیاری از اهالی این روستا به سوریه پناهنده شدند.
دراج برای تحصیل فلسفه به دانشگاه دمشق رفت و به سال ۱۹۶۸ لیسانس فلسفه خود را از این دانشگاه گرفت. پس از آن به فرانسه رفت و موفق شد به سال ۱۹۷۴ دکترای فلسفه خود را با ارائه پایاننامه «بیگانگی نزد مارکس و هگل» (احتمالاً از دانشگاه تولوز) دریافت کند.
روایتشناسی و مسئله روایت فلسطین و فلسطینیان در ادبیات و صنایع فرهنگی و نقد فرهنگ معاصر عربی، از دغدغههای فکری مهم فیصل دراج بوده است. میتوان دراج را یکی از چهرههای برجسته در رویکرد پسااستعماری در حوزه نقد دانست این متفکر فلسطینی به سال ۱۹۷۵ به بیروت رفت و در نشریه «شؤون» متعلق به مرکز تحقیقات فلسطین به کار پرداخت. این همکاری تا سال ۱۹۷۷ به طول انجامید. بعد از آن در بنیادی فرهنگی با احسان عباس و وداد القاضی در زمینه تاریخ اندیشه عرب کار کرد. در سال ۱۹۸۲ پس از تهاجم رژیم اسرائیل به لبنان ناچار بیروت را ترک کرد و به دمشق بازگشت، شهری که در آن بزرگ شده و به دانشگاه رفته بود. پس از چند سال دوباره دمشق را ترک کرد و به شهر امان پایتخت اردن هاشمی رفت و گویا هنوز نیز در این شهر ساکن است.
دراج سالهاست که به طور منظم برای روزنامههایی مانند «الحیات» و «السفیر» و مجلات ادبی مانند الجدید و بانیپال مینویسد. وی در کمیته جوایز دوره ۱۹۹۸-۱۹۹۹ جایزه معتبر العویس حضور داشت. در سالهای ۲۰۱۰–۲۰۱۱، خود او به دلیل تأثیرگذاری گسترده در نظریههای نقد و مطالعات ادبی عربی برنده جایزه العویس شد.
جایزه ادبی سلطان بن علی العویس مهمترین و باارزشترین جایزه عربی در زمینه ادبیات و فرهنگ محسوب میشود که بسیاری به آن لقب جایزه نوبل عربی دادهاند. این جایزه را مؤسسه سلطان بن علی العویس اعطا میکند؛ مؤسسهای اماراتی و مستقل که مرکز آن در دبی است و به یاد سلطان علی العویس شاعر برجسته اماراتی تأسیس شده است. البته جوایزی که به آثار دراج تعلق گرفته محدود به یک یا دو جایزه نمیشود.
دراج در پروژههای فکری مشترک با دیگر اندیشمندان جهان عرب هم کار کرده است که از جمله آنها میتوان به پروژه فکری «سرنوشت حزب سیاسی در جهان عرب» اشاره کرد که با مشارکت عبدالرحمن منیف و سعدالله وانوس انجام شد.
در کارنامه کاری دراج مدیریت مرکز عربی تحقیقات استراتژیک در دمشق از ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۲ و تدریس در دانشگاه دمشق نیز دیده میشود. فیصل دراج اکنون یکی از مهمترین منتقدان ادبیات و فرهنگ در جهان عرب است.
تالیفات فیصل دراج
روایتشناسی و مسئله روایت فلسطین و فلسطینیان در ادبیات و صنایع فرهنگی و نقد فرهنگ معاصر عربی، از دغدغههای فکری مهم فیصل دراج بوده است. میتوان دراج را یکی از چهرههای برجسته در رویکرد پسااستعماری در حوزه نقد دانست. یکی از یکی از مهمترین آثار این متفکر فلسطینی «ذاکرة المغلوبین: الهزیمة والصهیونیة فی الخطاب الثقافی الفلسطینی» یا «خاطره شکست خوردگان: شکست و صهیونیسم در گفتمان فرهنگی فلسطین» نام دارد که به سال ۲۰۰۲ منتشر شد.
کتاب به دو بخش تقسیم میشود، بخش اول با عنوان «شکست و صهیونیسم در گفتمان ادبی» و بخش دوم با عنوان «شکست و صهیونیسم در گفتمان روشنفکری». او در این کتاب ضمن اشارههای تاریخی به تولد اسرائیل و روز نکبت نزد فلسطینیان به خوانش روشنفکران فلسطینی از مسئله صهیونیسم و بویژه اندیشههای روشنفکران در تبعید درباره صهیونیسم پرداخته است.
بخش اول کتاب به چهار شخصیت میپردازد: جبراً ابراهیم جبراً که به او میگویند فلسطینیای که در فرهنگ شکست ناپذیر است. غسان کنفانی: مبارز فلسطینی و فتنه پیروز. سومین نفر امیل حبیبی است با خاطره ناامیدان و کتاب یأس او و سرانجام معین بسیسو با تیتر فلسطین پیروز در آگاهی ایمانی. بخش دوم به گروهی از شخصیتها میپردازد که شاید شهرت چندانی کسب نکردهاند، کسانی از جمله اسحاق موسی الحسینی، محمد عزت دروزه، نجیب نصار، روحی الخالدی، خلیل سکاکینی.
همچنین کتاب «الحداثة المتقهقرة» یا «مدرنیسم رو به قهقرا» نیز یکی از آثار مهم اوست. دراج در این کتاب ضمن مقایسه طه حسین با آدونیس و نوع برداشت و برخورد این دو با مدرنیسم و تلاشهای متفاوتشان برای رسیدن به آن، جریان نوزایی عربی «النهضه» را که از نیمههای قرن نوزدهم آغاز شده و از نیمههای قرن بیستم رو به قهقرا رفت، بررسی میکند و چرایی این سیر قهقرایی را توضیح میدهد. دراج بر این باور است که نوزایی عربی را نمیتوان به عنوان دورهای تاریخی نامگذاری کرد، زیرا مهمترین ویژگی دورهی تاریخی این است که جامعهای که آن را از سر گذرانده باشد، هرگز به شرایط پیش از آن باز نگردد، در حالیکه کشورهای عربی، بهویژه پس از شکست ۱۹۶۷ با استمرار و استقرار حکومتهای دیکتاتوری از یکسو، و پیدایش جریانهای تندرو اسلامگرا از سوی دیگر، عقبگردی خوفناک داشتهاند.
از کتابهای منتشرشدهاش نیز میتوان به «نظریة الروایة والروایة العربیة» یا «نظریه رمان و رمان عربی»، «الروایة و تأویل التاریخ» یا «رمان و تأویل تاریخ»، «دلالات العلاقة الروائیة» یا «معنیشناسی ارتباط روایی» (؟) «الواقع والأمثال» و… اشاره کرد.
دراج همچنین ناظر ترجمه عربی آثار پیر بوردیو، ژاک دریدا و کلود لوی اشتراوس بود و در تألیف بخش اول کتاب «تاریخ ادبیات معاصر عرب» که توسط دانشگاه پاریس به سال ۲۰۰۷ منتشر شد، مشارکت داشت.
مختصری از اندیشههای فیصل دراج درباره صهیونیسم
در نظام فکری دراج صحبت از اسرائیل ارتباط مستقیمی با قدرتهای سیاسی مسلط در میان اعراب، دارد. به زعم او افراطگرایی قدرت سیاسی مسلط در جهان عربی در همه عرصهها پدیدار میشود و در سیاست، اقتصاد، فرهنگ، آموزش و شکلگیری عادتهای زندگی روزمره نفوذ میکند. در عرصه سیاسی میتوان نام این دولتها را «دولت قدرت» نام نهاد؛ دولتی که همه تصمیمگیریهای سیاسی را برای خود احتکار کرده و در تلاشی قاطعانه برای کنارزدن جامعه آن را به مرزهای سکوت و فسخ پرتاب میکند. اما همین دولت که جامعه را از شأن سیاسی کنار میگذارد، ناگزیر دوباره آن را از نو میآفریند تا دشمن فراگیری را در آن ببیند که سزاوار محاصره است و باید تحت کنترل و مراقبت قرار گیرد. این نکته، قلع و قمع کلیت جامعه بهوسیله بخش اقتدارگرای آن است و رشد و گسترش دستگاههای قدرت را توضیح میدهد.
تصاویر فلسطین در دورههای مختلف با دورههای قبلی و بعدی تفاوت میکند. این در صورتی است که تصویر صهیونیسم از زمان اسطورههای کتاب مقدس تا به رسانههای امروز تصویری جا افتاده و تثبیت شده است در سطح فرهنگی نیز افراطگرایی تفاوتی با سطوح دیگر ندارد. افراطگرایی فرهنگی نتیجه افراطگرایی سیاسی و تاجی بر سر افراطگرایی اقتصادی است، هر چند مشخصههایش با بیان تازهای ادا میشود. این بیان تازه چیزی جز انتزاع محض نیست، یعنی یک ایدئولوژی تلفیقی که میان دو امر انتزاعی در نوسان است. آن دو عبارتند از: علم و ایمان. علم به تکنولوژی وارداتی برمیگردد و ایمان توجیهی برای رویارویی با همه اندیشههای انتقادی است که خواهان تغییرند، تکنولوژی نیز، در ایدئولوژیهای تلفیقی، به تجارت مربوط میشود نه به جامعه و پیشرفت اقتصاد ملی، به همان اندازه که ایمان به ایدئولوژی اقتدارگرا مربوط میشود نه به آموزههای دینی.
برای همین گشودگی در اقتصاد و بازار پذیرفته شده و جایز است، اما در عالم اجتهاد و اندیشهها ممنوع است. در حد و مرزهای انتزاعیاتی که میان کلمهها و مصداقهایشان فاصله میگذارند افراطگرایی به بالاترین اندازهاش میرسد. بنابراین افراطگرایی در دعوت به مطالعه و ملغیکردن شرایط آن نمود مییابد و نیز در افزایش تعداد دانشگاهها و کنار زدن دیدگاه انتقادی. در انتشار آموزش و فراگیر شدن بیسوادی، در گرامیداشت سنتهای موروثی و شکوفایی سریالهای آمریکایی، در گرامیداشت انقلاب اطلاعاتی و تبدیل رسانه به صنعت فرهنگ، در ستایش اصالت ملی و ریشهکن کردن حافظهی ملی-فرهنگی. شاید این انتزاعیسازی که بهآسانی و آرامی از بزرگداشتن اسلام به «صلح ملایم با اسرائیل» منتقل میشود، همان چیزی است که در فرهنگ عربی موجی را برمیانگیزد که به شکل بیسابقهای به حال خود رها شده است. به گونهای که خلاقیت انسانی پوششی برای جنایتهای اسرائیل است، جهان فرهنگی فراموش کردن جنایتهای آمریکا است و گشودگی بر دیگری وارونه جلوهدادن اسلام.
این افراطگرایی که قدرت را سرآغاز قرار میدهد بی آنکه آن را پایان نیز قرار دهد، دو ملاحظه اساسی را فرامیخواند: نخستین ملاحظه میگوید: سخنگفتن درباره افراطگرایی و درباره خشونت بنیادگرایی یا درباره افراطگرایی اسلامی اگر در جستوجوی ریشههای آنکه از افراطگرایی اصلی آب میخورند نباشد، از معنا تهی خواهد بود. امروزه این شکل سخنگفتن انتزاعی از خشونت بنیادگرایی در میان روشنفکران عرب رواج دارد، کسانی که در چهرههایشان شرقشناسی استعماری قدیم و موضوع ساختگی و ریاکارانه رسالت روشنفکری را با هم جمع میکنند.
به باور دراج سرزمینهای عربی امروز به فوئرباخی نیاز ندارند که در جنگل زندگی کند، بلکه به روشنفکر روشنگری نیاز دارند که رابطه میان غیاب قرص نان و نقش دین در تمنای امنیت ازدسترفته را ببیند. از چیزهایی که شگفتانگیز است اینکه اهالی آکادمیک در عصر جدید به نام دفاع از عقلانیت و روشنگری، اسلام و تروریسم را با هم مرتبط میدانند. انگار ترور مساوی اسلام و پایه آن است و انگار دموکراسی جز ارگانیک تمدن اروپایی و میراث مسیحی است. واقعیت امر این است که دانشگاهیهای جدید، که از دستزدن در سالنهای تنگ و کوچکی که بیشترشان دشمن عربیت و اسلام هستند خوششان میآید، تا زمانی که پدیده دینی را به زبان دینی میخوانند، بی آنکه در اسبابی بیندیشند که در دورهای معین اجتهاد اسلامی رواداری را تولید کرده است و در دورهای دیگر الهیات پیچیدهای به وجود آورده است، از نظر عینی تصویر وارونه شیخ سلفی را شکل میدهند. (رجوع کنید به ترجمه حیدر فروغی از مقاله افراط گرایی و پایان مدرنیسم.)
چنین وضعیتی باعث شده تا سلطه از طریق ادبیات انجام شود، بنابراین ضرورت دارد که روی روایت مستکبران و بویژه روایت صهیونیسم پژوهش شود. فیصل دراج تاکید میکند که غسان کنفانی پیشگام پژوهش در ادبیات صهیونیستی بود و در پژوهشهای خود متوجه اهمیت ادبیات و کلمه و رابطه درهم کنشی آنها با سیاست شد و دریافت که صهیونیسم ادبی، چنان که مثلاً در نوشتههای تئودور هرتزل دیده میشود، امری مقدم بر صهیونیسم سیاسی بوده است.
در دهههای مختلف، روشنفکران فلسطینی درباره صهیونیسم و فلسطین در بند که مقابل اسرائیل ایستاده و با آن مقابله میکند، مطالب و گزارشهایی نوشتهاند. این میان همیشه تصاویر فلسطین در دورههای مختلف با دورههای قبلی و بعدی تفاوت میکند. این در صورتی است که تصویر صهیونیسم از زمان اسطورههای کتاب مقدس تا به رسانههای امروز تصویری جا افتاده و تثبیت شده است. حافظه فرهنگی فلسطین از دوران عثمانی که از آن به مرد بیمار اروپا (کنایه است از امپراتوری در حال احتضار) با دیدن پیشرفت صهیونیستی که بشارت پیروزی را میداد، قرائتی مغشوش را بر روشنفکر فلسطینی تحمیل میکرد و باعث میشد تا آنها در عین ناامیدی به مبارزه ترغیب شوند.
همین روند باعث شد تا حافظه فرهنگی ملت فلسطین و مؤلفه مستحکم تاریخی آن در مناقشه فلسطینی-صهیونیستی در قرائتهای درست و غلط روشنفکران، خود را در عصر تازه با تصویری غلطی نمایان کند. هرچند که به هر حال این میراثی ملی است و باید ارزش آن را دریافت و با آگاهی درست نسبت به آن به عرصههای بعدی مبارزه پای گذاشت. (به عبارتی روشنفکران نتوانستند از میراث تاریخی و روایتهای کهن فلسطینی در عصر امروز بهره درستی ببرند.)
تاریخ و فرهنگ فلسطین میراثی ملی و یک ضرورت بوده و هست: میراثی است که تلاشهای شریف و پیاپی آن را به درستی روشن میکند. روایت و میراث فلسطین در روزگار فعلی تنگ و غم انگیز است و صرفاً خاطرههای مقاومت و مبارزه را میسازد. در هر صورتی حتی وقتی که مبارزه ادامه پیدا نکند نباید خاطره و تاریخ فرهنگی فلسطین فراموش شود.
***
برای مطالعه دیگر قسمتهای این پرونده به این نشانی بروید.
نظر شما