۴ اردیبهشت ۱۳۹۴، ۱۵:۳۴

مهر گزارش می دهد/

شهدا، خون جاری اسلام در رگ های انقلاب/کرامات زیادی از شهدا دیدم

شهدا، خون جاری اسلام در رگ های انقلاب/کرامات زیادی از شهدا دیدم

شاهرود- شهدا همانگونه که در قرآن آمده، زنده اند و نزدخدای خود روزی می خورند اما آنچه ما را به این باور می رساند، وقتی است که خودمان با تمام وجوداحساس کنیم این خونهای اسلام در رگ های انقلاب جریان دارند

به گزارش خبرنگار مهر، اجلاسیه بزرگ بالغ بر یکهزار شهید شهرستان شاهرود بهانه ای شد تا بار دیگر خاطره دلاور مردیهای، مردانی از جنس خاک، قلب هایی آسمانی، باورهایی خدایی را مهمان چند روزه زندگی پیچیده با روزمرگی هایمان کنیم و بار سفر بسته به روزهایی برویم که ایستادگی سروقامتان عرصه جهاد، انقلابی را به پیروزی رساند که با دستان خالی و دل های غرق ایمان همراهی می شد.

اینجا سرزمینی از جنس نور است و بلورهایی در آن یافت می شود محکمتر و درخشنده تر از الماس که زهره هر دشمن را از ترس می ترکانند و دلیر مردانی پرورش می دهند که شیر بیشه عشقند و عرصه ای از آن چه خدا طلب کرده از قدرت تملکشان خارج نمی شود.

مادران شهدا این گل واژه های ایثار، صبر، استقامت و از خود گذشتگی که این روزها یادشان، نامشان، منش و روش زندگیشان مغفول مانده و گاهی حتی خاطراتشان از شهدا در تنش مشکلات زندگی غرق شده و نمی گذارد دستی از نیاز به دانستن به سویشان دراز کنیم و از اسطورهایی بپرسیم که جان دادند تا جانانشان ماندگار شود.

به سراغ مادران شهدا می رویم و می خواهیم پای درد دلها و یادگاریهایشان بنشینیم و روی دیگری از سکه زندگی را به نمایش بگذاریم که اینروزها قدری رو به فراموشی رفته و غبار ایام فراخنای وجودش را فراگرفته است.

گلزار شهدا

به جرم شعار دادن، پسرانم را از سرویس مدرسه پیاده میکردند و تا خانه ۹ کیلومتر پیاده می آمدند

منزل مادر شهیدان مجید و محسن شریف همین نزدیکی هاست، لابه لای عطر اقاقیا و یاس، حیاط کوچک خانه را طی می کنم و به خلوتگاه مادر می رسم. عصمت جرجانی به استقبالم می آید، ارادتم را عرضه می کنم و میهمان کلامش می شوم تا از مجید و محسن برایم بگوید.

این مادر دو شهید از عشق و ارادت فرزندانش به امام می گوید و ادامه می دهد: اوایل انقلاب نوجوان بودند تلاش زیادی در انتشار فرمایشات امام می کردند آن ها را می گرفتند با دست تکثیر می کردند چند نفر جمع می شدند، می نوشتند و می بردند در ادارات بانک ها و جاهایی که مثمر ثمر بود می چسباندند یا می انداختند و بر میگشتند.

او با اشاره به اینکه دو شهید تا زمانی که انقلاب به اوج خود رسید مرتب درتظاهرات ها بودند یادآور شد: آن روزها مدرسه قلعه شاهرود پایگاه نیروهای مردمی به شمار می رفت چون هنوز بسیج و سپاه تشکیل نشده بود.

مادر شهید مجید شریف با یادآوری این که منزل آیت الله توحیدی که همه برای فعالیت های انقلابی از ایشان خط می گرفتند هم در کنار مدرسه قلعه پایگاه مهم دیگر انقلابیان شهر بود گفت: شب و روز برای مردم مهم نبود هر کس هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد و به لطف و اذن خدا هم کارها همه اصلاح می شد.

جرجانی افزود: ما یک سال شهرسازی ذوب آهن در مهماندوست حدود ۲۰ کیلومتری دامغان زندگی می کردیم و بچه ها باید به دبیرستان دامغان می رفتند. چند بار مجید و محسن  را چون  بر علیه شاه شعار می دادند از اتوبوس مدرسه پیاده کرده بودند و آن ها مجبور بودند از سر جاده دامغان تا خانه که حدود هشت تا ۹ کیلومتر راه بود را پیاده بیایند.

برای رفتن به تهران یک قطار چوبی هشت صندلی بود و یک اتوبوس قدیمی

وی خاطر نشان کرد: اعلام کردند امام تشریف می آورند، مردم به خیابان ها می آمدند ولی خبری نبود، فکر ما این بود که چون ۱۷ دی روز کشف حجاب است میخواهند مردم را به خیابان ها بکشانند.

مادر شهید محسن شریف با اشاره به این که این وضع تا بهمن ماه ادامه داشت تصریح کرد: شش بهمن مجید رفت تهران، گفتند حتما فردا امام می آید تقریبا یک هفته تهران بود.

جرجانی با بیان این مطلب که در این مدت، در همه خانه ها باز بود، این خانه پر می شد خانه دیگر، همه مردمی که از شهرستان می آمدند در منازل مردم تهران بودند و پذیرایی می شدند عنوان کرد: از شاهرود، قلعه نو، بسطام و نان می پختند، تخم مرغ و سیب زمینی آب پز می کردند می بردند تهران برای این که بین مردم تقسیم شود.

وی یادآور شد: آن موقع ها برای رفتن به تهران فقط یک قطار چوبی از این هشت صندلی ها بود، از تهران می رفت مشهد و بر میگشت، اگر کسی به قطار نمی رسید دیگر وسیله نبود، یک اتوبوس بود صبح حرکت می کرد ظهر می رسید سمنان شب تهران بود صبح روز بعد از تهران به شاهرود بر می گشت.

گلزار شهدا شاهرود

مجید و محسن جزء اولین نیروهایی بودند که به سپاه پیوستند

مادر شهیدان شریف با اشاره به اینکه شب ۱۲ بهمن ساعت ۹ شب مجید به شاهرود برگشت چون اعلام کرده بودند امام به این زودی ها نمی آید.

جرجانی خاطره آن شب را اینگونه بیان می کند: مجید برگشت شاهرود، همسایه هم آمده بودند که اخبار گوش کنند به محض این که رسید و احوالپرسی کرد، گفتم چی شده چرا برگشتی گفت معلوم نیست کی امام بیاید آمدم کارهایم را انجام بدهم برگردم؛ هنوز چایی نگذاشته بودم که تلویزیون سیاه و سفید قدیمی اخبار گفت و سرود الله الله پخش کرد و اعلام کرد فردا صبح ساعت ۹ امام وارد ایران می شود. آه از نهاد مجید بلند شد ولی هیچ چاره هم نداشت.

وی با بیان این مطلب که بعد از مدتی سپاه تشکیل شد و مجید و محسن جزء اولین نیروهایی که در سپاه فعالیت می کردند شدند اذعان داشت: ۴۰ روز که گذشت گفتند پایگاه های نفتی در خطرند باید نیرو ها بروند، بچه ها ۵۲ روز رفتند حفاظت از دکل های نفتی و برگشتند.

مجید و محسن در جبهه بودند ولی بیش از هفت ماه همدیگر را ندیدند

مادر شهید مجید شریف ابراز داشت: قبل از شروع جنگ، گنبد درگیری منافقان بود، ۴۰ نفر از شاهرود رفتند و چند تا شهید دادیم. شهید بوجار شهید اکبری و ... دو روز طول کشید که بچه ها برگشتند. شهر آرام شد. اقای طالقانی پیام داد برای منافقان ولی باز هم کسی جرئت نمی کرد از خانه بیرون برود، روحانی ها و مذهبی را می کشتند.

جرجانی اظهار داشت: جنگ که شد باز اولین گروه هایی که از استان سمنان رفتند همین بچه ها بودند، دو ماه اینجا، سه ماه آنجا، یک روز که محسن از جبهه برگشته بود می گفت من ۷ ماه است مجید را ندیدم.

وی با بیان این مطلب که شهدایش هر کجا نیاز بود می رفتند، شرکت می کردند و چند بار هم مجروح شدند گفت: مجید ۵۱ روز بیمارستان ارتش تهران بستری بود، او و محسن شیراز، وقتی شهید شدند به هردوشان لقب قهرمان های جبهه های غرب و جنوب دادند.

مادر شهید محسن شریف افزود: مجید فرمانده سپاه گیلان غرب بود مجروح شد و بیمارستان و بعد در عملیات فتح المبین در مرحله دوم ترکش به چشمش خورد و شهید شد.

گلزار شهدا شاهرود

آرام و قرار محسن بعد از شهادت مجید از بین رفته بود

جرجانی با اشاره به این که محسن بعد شهادت مجید آرام و قرار نداشت می گفت او از من سبقت گرفت میخواست به جبهه برود ولی سپاه نمی گذاشت، می گفتند شما تازه شهید دادید فعلا لازم نیست خاطر نشان کرد: یک روز آمد خیلی ناراحت بود، می گفت شما زنگ بزنید بگذارید من بروم، گفتم شما بروی، برای خودت رفتی، مجید برای خودش رفت، ما هم باید یک فکری به حال خودمان بکنیم روز قیامت در ازای خدمت شما به من پاداش نمی دهند.

وی با تاکید بر این که هر کسی باید فکر قیامتش باشد گفت: زنگ زدم به سپاه، گفتند شما تازه شهید دادید گفتم مجید برای خودش رفته وظیفه اش را انجام داده برای دین و فرمان رهبر رفته . مجید ۲۱ ساله بود که ۱۱ قروردین سال ۶۱ در حالیکه قرار بود همان شب مراسم عقدش برگزار شود شهید شد و محسن ۱۸ ساله بود که در مرحله دوم عملایت رمضان دقیقا چهار ماه و ۱۰ روز بعد از مجید به شهادت رسید.

مادر شهید مجید شریف عنوان کرد: مرحله اول عملیات رمضان بود، هادی یونسان ساک محسن را آورد، قسمش دادم که بگوید شهید شده که او ساک را آورد گفت نه محسن ماند جنازه شهدا را بیاورد.

جرجانی ادامه داد: مرحله دوم عملیات زمانی شروع شد که اسرائیل طرح سنگر مثلثی رابرای عراق کشیده بود، بچه ها اسلحه نداشتند، کسی جرئت نمیکرد برای بچه ها اسلحه ببرد، محسن یک ماشین اسلحه برای خط مقدم می برد، موقع برگشتن با جنازه چند شهید از جمله شهید سید کاظم میر حسنی و ... با گلوله دشمن که به گلویش اصابت کرده بود به شهادت می رسد.

محسن ماه رمضان شهید شد، گویی به او الهام شده بود که اینبار نوبت اوست

وی خاطره آخرین دیدارش با محسن را اینگونه بیان می کند: قبل رفتنش ماه رمضان بود مراسم قرآن خوانی بود منزل ما، گفت مادر امشب جلسه قرآن نوبت ماست، من افطار درست کردم، ناراحت شد گفت هوای به این گرمی دهان روزه چرا اینقدر زحمت کشیدی، گفتم ثواب داره، گفت مامان برام دعا کن من عاشق امام زمانم ولی می دونم تا زنده ام امام زمان را زیارت نمی کنم برام دعا کن که شهید و به دیدارش نائل شوم. گفتم اگر قرار باشد همه شهید بشوند کسی در جبهه ها نمی ماند دعا می کنم شما زنده باشید بروید جبهه و خدمت به کشور و اسلام کنید، گفت نه هر نفر که شهید شود صد نفر به خونخواهیش بلند می شوند، دم غروب آمدند نماز خواندند افطار کردند و رفتند.

مادر شهید محسن شریف ادامه داد: ساعت ۹ برگشت وضو گرفت، رفت توی اتاقش، سحر رفتم در زدم گفتم سحره، دیدم هنوز سر سجاده نشسته رفت وضو گرفت، آمد سحر خورد و دوباره رفت به اتاقش ساعت شش صبح گفتم دیرش نشود رفتم بیدارش کنم دیدم هنوز سر سجاده نشسته انگار  به او الهام شده بود، گفتم یک ساعت استراحت می کردی نیم رخ برگشت به من نگاه کرد گفت اینقد بخوابیم، لباس پوشید موقعی که میخواست از خانه برود چند قدمی رفت صداش کردم برگشت گفت کاری داری گفتم نه، دلم کنده شد رفت اینقد نگاش کردم تا رفت.

گلزار شهدا شاهرود

معنی «دارم میرم» های محسن را نفهمیدم، او داشت برای شهادت می رفت

جرجانی بیان داشت: ساعت ۱۰ صبح منزلمان قرائت قرآن خانم ها بود، آمد گفت حدس بزن، گفتم اگر کلید بهشت هم به تو می دادند اینقدر خوشحال نمی شدی حتما گذاشتن بروی جبهه، گفت آره، گفتم ایشالا به سلامت بری، شونه هامو گرفت تکان داد گفت مامان دارم می رما، گفتم خدا به همرات، التماس دعا ما که نمی تونیم کاری انجام بدیم اقلا شما برید برای حفظ دین قدم بردارید، باز دوباره تکانم داد گفت دارم میرما. من اصلا معنی دارم میرم گفتن محسن را درک نکردم، خلاصه برای بار سوم محکم تکانم داد گفتم من حرفی ندارم بابات طاقت نداره اونو راضی کن، مثل همیشه که براش وسیله می گذاشتم آوردم، گفت نیازی نیست فکر کردم میخواهد بچه ها را ببرد و برگردد، رفت ساعت ۱۴ برگشت، از پدرش اجازه گرفت وداع کرد. همراهشان رفتیم تا جلوی سپاه و با مینی بوس رفتند.

مادر شهید محسن شریف ابراز داشت: آخرین دیدارمان همان بود، موقعی که جنازه اش را آوردند رفتم بالای سرش بالاخره دل مادر است دیگر، گفتم محسنم اینقدر که عاشق امام زمان بودی امام زمان هم عاشق تو بود؟ او را دیدی، به مراد دلت رسیدی، همان شب خواهرش خواب دید به من گفت محسن گفته به مامان بگو خاطرت جمع باشد که هم من هم مجید امام زمان را دیدیم.

مادر ۳ شهید میر کریمی اهل روستای قلعه نو خرقان شاهرود است

به سراغ مادر بزرگوار دیگری می روم که در روستای قلعه نو خرقان شاهرود زندگی می کند و در دوران جنگ تحمیلی جگر گوشه هایش را با دستان خود راهی میدان نبرد حق علیه باطل کرده است.

رقیه سادات کریم الحسینی مادر سه شهید میر کریمی است که به تازگی همسرش را از دست داده است. وی از ازدواج و زندگی ساده روستایی اش و از سختی هایی که برای به ثمر رساندن فرزندانش کشیده می گوید. از این که چگونه فرزندانش را با مشقت به رشد و بالندگی رسانده است.

این مادر شهید می گوید همسرش سید علی میر کریمی اهل همین روستا بود و بعد از شهادت سه فرزندم سید محسن، سید علی اصغر و سید محمود نشان ملی ایثار دریافت کرد. او از کودکی بعد از فوت پدرش برای کارگری به علی آباد کتول رفت و شاگرد نانوا شد، همه خواهر برادرهایش ازدواج کرده بودند و باید مخارج مادرش را هم تامین می کرد به همین دلیل کفیل مادر شد و بعد از معافی از سربازی با من ازدواج کرد.

رقیه سادات ادامه داد، بعد از انقلاب پسر ها عضو بسیج شدند. سید ابوالفضل که در جهاد کار می کرد سه سال در جبهه بود و بعد از جانبازی به ناچار در شهر ماند و در اداره برق مشغول به کار شد.

گلزار شهدا شاهرود

انگشتر و عبای رهبر را هدیه گرفتم

او از خاطرات سه فرزند شهیدش می گوید و تاکید می کند: محل خدمت سید محسن مهران بود و ۲۹ اردیبهشت سال ۶۵ در حمله نیروهای منافق و عراقی زخمی شد، دوستانش سعی می کنند او را به پشت جبهه برسانند اما او آماده عروج بود. بعد از حمله مجدد رزمندگان اسلام و باز پس گیری مهران بعد از ۴۰ روز پیکر پاک شهید بر می گردد.

این مادر شهید از خاطرات فرزندانش سید محمود که در خرمشهر شهید شد و حجت الاسلام سید علی اصغر که در بانه به شهادت رسید هم می گوید و عنوان می کند: همسرم هم در این دوران به عنوان آشپز پشت جبهه در حال خدمت بود.

کریم الحسینی با تاکید بر اینکه اگر می توانستم خودم هم برای برپا ماندن این انقلاب جان فدا می کردم بهترین خاطره زندگیش را دیدار خصوصی با مقام معظم رهبری یاد کرد و اذعان داشت: در این دیدار که بهترین اتفاق زندگیم بود انگشتر و عبای رهبر را هدیه گرفتم.

وی از دختران و مادران این مرز و بوم خواست یاد و خاطره شهدا و از جان گذشتگی های آنان را از یاد نبرند و با انجام کارها و رفتارهایی که دور از شأن یک زن مسلمان است خون شهیدان را پایمال نکنند.

قبل از این که شاهرود خبری باشد در قلعه نو راهپیمایی های انقلابی انجام می شد

به سراغ مادر طلبه شهید مجتبی امینی گرمنی می رویم و پای صحبتهای دلنشین این مادر می نشینیم.

مادر این شهید گرانقدر که نوه آیت الله حسین امینی از فضلای بزرگ شاهرود است گفت: همزمان با تحصیلات راهنمایی مقداری از مقدمات علوم عربی را نزد پدر بزرگش آموخته بود و شوق عجیبی برای طلب علم داشت.

وی با اشاره به اینکه از سال ۵۳ مبلغ انقلابی در خرقان بوده خاطرنشان کرد: اولین راهپیمایی ها علیه رژیم ستم شاهی را قبل از شاهرود در خرقان بر پا می کردیم.

این مادر شهید ادامه داد: پدر شوهرم آیت الله امینی وعده مجتهد شدن مجتبی را به من داده بود ولی وقتی مجتبی ۱۶ ساله قصد جبهه کرد و این جمله پدربزرگ را برایش یادآوری کردم به من گفت: انشاالله ما می رویم و شهید می شویم و راه کربلا و نجف باز می شود و تعداد زیادی مجتهد برای اسلام تربیت می شود.

وی با تاکید بر این که مادر شهید بودن مسئولیت آور است، اگر کم بیاوریم فردای قیامت چه جوابی برای شهدا و خون پاکشان داریم اذعان داشت: ما مثل کسی هستیم که گنج داریم ولی داریم با فقر زندگی می کنیم، قدر انقلاب، ولایت و خون شهدا را نمی دانیم.

 مادر طلبه شهید مجتبی امینی پیروی از حضرت فاطمه زهرا(س) را برای مادران و دختران امروز ضروری دانست و ابراز داشت: برای تربیت بچه قبل از انعقاد نطفه باید تلاش کرد، نان حلال و تربیت به رسم اهل بیت(ع) و آموزش راه عبودیت را باید مد نظر قرار داد.

گلزار شهدا شاهرود

همسر شهید محمود یحیایی از عشقی می گوید که در یک نگاه شکل گرفت

پروین عبدالشاهی مادری که روزی با مردی ازدواج کرد که نگاه نجیبش، عشق به الله بود و قلبش دریای بی کران عاطفه. ۱۵ ساله بود و تازه آخرین امتحان کلاس نهم را داده بود که بر سر سفره عقد دریا دلی نشست آسمانی.

مهدی، حاصل عشقی بود که بعد از ازدواج با محمود، پا به زندگی زیبای دونفره شان گذاشت و نشاط دیگری به زندگی بخشید.

پروین می گوید پسر عمه ام بود ولی تا قبل از اینکه برای خداحافظی از پدرم برای رفتن به سربازی بیاید حتی یک بار هم ندیده بودمش، آن روز هم فقط یک لحظه او را دیدم و همان شد که محمود، بعد از دوره آموزشی و معافی از خدمت به خواستگاریم آمد.

موقع خداحافظی برای این که عشق مانع رفتنش نشود، نگاهم نکرد

این همسر شهید افزود: زندگی ساده ام را در خانه عمه ام آغاز کردیم و خداوند مهدی را به زندگی زیبایمان هدیه کرد. جنگ بود و دشمن تا پشت مرزهای ایران پیش روی کرده بود و محمود باید می رفت، شب قبل از رفتنش مهدی را سنت کرد و به همه فامیل شام داد و صبح روز بعد عازم رفتن شد.

عبدالشاهی خاطرنشان کرد: محمود موقع خداحافظی سرش پایین بود و حتی یک نگاه هم به من نکرد، دلخور شدم ولی او از این می ترسید به چشمانم نگاه کند و عشق مانع از رفتنش شود. این را که گفت من هم سرم را پایین انداختم که مانع رفتنش نباشم. اولین سفرش به جبهه بود و آخرین سفرش شد. بعد از هفت سال زندگی مشترک در ۲۱ سالگی با فرزندی ۵ ساله، شدم همسر شهید محمود یحیایی.

این مادر با بیان خاطراتش از دوران بعد از شهادت همسرش و غم و رنج دوری از او ادامه داد: بعد از یکسال خانواده ام قصد بردنم به شهر خودم را داشتند اما عمه ام، قرآن آورد و بین خودش و برادرش واسطه کرد و به پدرم گفت من بوی فرزند شهیدم را از عروس و نوه ام می گیرم حق بردن آنها را نداری و این شد که ماندگار شدم.

سردار حاج محمد یحیایی جانباز شاهرودی

به این شرط ازدواج کردیم که مانع رفتنش به عملیات نشوم

پروین عبدالشاهی یکسال بعد از شهادت همسرش با محمد یحیایی برادر همسرش ازدواج کرد و تنها شرطی که باید برای این ازدواج قبول می کرد این بود «هر زمان عملیات شد مانع محمد برای رفتن به جبهه نشود». او اکنون همسر جانباز ۷۰ درصد محمد یحیایی است و با احترام از او یاد می کند.

او که همسر شهید بودن را تجربه کرد و دردها و رنج هایش را با تمام وجود لمس کرد و امروز مسئولیت سنگین همسر جانباز بودن را به دوش می کشد خاطرنشان کرد: اگر زن و مرد از همان اول زندگی با هم صداقت داشته باشند و همه چیز را برای رضای خدا ببینند و بخواهند مشکلی نیست که بتواند زندگی آن ها را به نابودی بکشاند.

عبدالشاهی عشق به امام و انقلاب را خمیر مایه قدرت تحمل همه سختی های همسران شهدا و جانبازان دانست و تصریح کرد: همسرم جانباز قطع نخاع است، نگهداری های ویژه می خواهد اما تنها چیزی که باعث می شود زندگی ما شیرین باشد، ایمان به وعده الهی و باور به حق بودن راهی است که رفته ایم.

او در پایان سخنانش به دختران توصیه کرد اگر می خواهند زندگی سالم و با نشاطی داشته باشند از تعلقات مادی و دنیوی و چشم و هم چشمی ها دست بشویند و خود را ملعبه دست دشمنان قرار نداده و با هر مد و برنامه ای که آن ها می ریزیند همراه نشوند.

دیر رسیدنی که بهتر از هرگز نرسیدن نبود

به سراغ مادر سردار شهید محمد حسین عامریان رفتیم اما این از آن دیر رسیدن هایی بود که هیچ وقت بهتر از هرگز نرسیدن نیست. اندازه ۱۵ روز دیر رسیدیم. ام کلثوم قنبریان هفتم فرودین ماه سال ۹۴ دعوت حق را لبیک گفته و به فرزند شهیدش پیوسته بود.

اندوهناک از این بی لیاقتی خودمان شدیم و گریان برای از دست دادن مادری سردار پرور با تجربیات و خاطراتی گرانسنگ.

گلزار شهدا شاهرود

جز عده ای از جوانان امروزی، کسی در افکار و عقاید شهدا نیست

مادر شهید محمد شیخ کبیر نیز درباره حضور خود در گلزار شهدای شاهرود، می گوید: امروز برای دیدار فرزندم آمده ام و از او سلامتی مردم را می خواهم.

حاجیه خانم شیخ کبیر ادامه می دهد: شهدا رفتند و درباره عظمت و بزرگی شان هیچ چیز نمی توان گفت اما افسوس که در بین نسل امروزی جایشان بسیار خالی است.

وی ادامه می دهد: دلیل این امر را نمی دانم اما امروز شهدا بیش از هر زمانی تنها هستند و به جز عده ای معدود از جوانان امروزی، کسی در این افکار و عقاید نیست لیکن شهدا آنقدر بزرگوار و با عظمت هستند که می توان از آنان شفاعت و سلامت همه مسلمانان را خواستار شد.

این بانوی شاهرودی با اشاره به خاطرات فرزند والا مقامش، ابراز دارد: در یک کلام می توان گفت پاک بود و پاک رفت این عزیز بزرگوار هیچگاه کوچکترین بی احترامی نسبت به من و بزرگترهای فامیل روا نداشت و این از خصوصیات بارز او بود.

شیخ کبیر می افزاید: شهدا از جنس نورند و فرزند من نیز نورانی رفت درست به یاد دارم روزی که رفت بسیار گریان بودم اما از سوی او تنها لبخند به سویم روانه می شد.

شهدا رفتند و داغ تنهایی میهمان دل های ما شد

پدر دو شهید دفاع مقدس نیز در این گفتگو می گوید: شهدا رفتند و این ما هستیم که داغ تنهایی و جای ماندن از غافله عشق و دیدار یار را بر دل نگه داشته ایم.

قربان خواجه مظفری با اشاره به سالگرد شهادت فرزندانش، ادامه می دهد:  فرزندان من در تولد و شهادت دو سال با یکدیگر تفاوت داشتند و درست در روز تشییع پیکر پاک شهید ابراهیم خواجه مظفری، خبر شهادت حسن ۱۶ساله را نیز به ما اعلام کردند.

وی ادامه می دهد: پیکر پاک ابراهیم دو سال پس از شهادت به خاک سپرده شد و درست در روز سوم فروردین سال۶۶حسن و یک هفته پیش ازآن ابراهیم را به خاک سپردیم، حال آمده ام که با گذشت این همه سال از فرزندانم بخواهم تا شفاعت مرا نزد خالق یکتا کنند چرا که امروز ما محتاج دعای ایشان هستیم

این پدر شهید بزرگوار، با اشاره به لزوم ادامه راه شهدا، خاطر نشان کرد: شهدا از جنس نورند و راهشان نیز نورانی است لیکن می بایست با عنایت به تعالیم الهی در راه انان گام برداشت.

خواجه مظفری تاکید کرد: از همان روزهای آغاز جنگ تحمیلی می دانستم یکی از فرزندانم را به خداوند هدیه خواهم کرد اما خداوند منان این عنایت را به ما داشت و هر دو امانت خویش را از من گرفت اما خوشحالم که جایشان در نزد خالق یکتا از جایگاه امروز ما به مراتب راحت تر است.

گلزار شهدا شاهرود

دوری از فرزند سخت است اما خدمت به اسلام و مسلمین شیرین

وی ادامه می دهد: امروز ما تنها گوشه چشمی از این عزیزان را طلب می کنیم چرا که اعتقاد دارم شفاعت این عزیزان می تواند راهگشای زندگی مان باشد.

این پدر بزرگوار شاهرودی با اشاره به خاطرات فرزندانش می گوید: وقتی حسن تنها ۹ سال داشت روزی در یکی از فیلم ها ظلمی را به شخصی دیده بود و نزد من گفت، پدرجان من زیر بار ظلم نمی روم.

خواجه مظفری تاکید دارد: بسیار با ایمان بودند با سن کم به خداوند یکتا اعتقادی عجیب داشتند و تا روز پایانی عمر مبارکشان نماز خود را ترک نکردند.

وی درباره دورانی که از ابراهیم بی خبر بودند، می گوید: در ابتدا به ما خبر دادند وضعیت ابراهیم معلوم نیست اما در نهایت فهمیدیم که وی شهید شده است اما پیکر پاکش را پس از دو سال و در روز سوم فروردین ماه۶۴تشییع کردیم درست در روزی که خبر شهادت حسن را نیز شنیدیم

پدر شهیدان والا مقام ابراهیم و حسن خواجه مظفری درباه احساس خود به عنوان پدر دو شهید، بیان  می کند: این دین من به اسلام و انقلاب است .دوری فرزند سخت است اما خدمت به اسلام و مسلمین شیرین.

خواجه مظفری در خاتمه ادامه می دهد: روزی که خبر شهادت هر دو بزرگوار را شنیدم تنها رو به آسمان گفتم «خدا را شکر».

الهام صادقی

کد خبر 2537016

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha