به گزارش خبرنگار مهر، «به آینه نگاه نکن» نوشته پرچ زیتونتسیان توسط آندرانیک خچومیان ترجمه شده است. این کتاب صد و هشتمین عنوان مجموعه ادبیات امروز است.
زیتونتسیان متولد سال ۱۹۳۸ در مصر است و پس از جنگ جهانی دوم همراه خانواده اش به ارمنستان رفت. او داستان نویسی را از سال ۱۹۳۵ آغاز کرد و چند رمان، نمایشنامه و فیلمنامه را در کارنامه دارد. آثار این نویسنده از جمله رمان «به آینه نگاه نکن» در کشورهایی چون روسیه، چک، بلغارستان و مجارستان ترجمه و چاپ شده اند.
در داستان این رمان، مردی که با استفاده از شرایط اقتصادی جامعه، از امتیازهای خاصی برخوردار شده است. او روزی در آینه به جای چهره خودش، تصویر دیگری را می بیند. تلاش های زیاد و نافرجام این شخصیت، بری یافتن هویت واقعی اش، به بحران عجیبی تبدیل می شود.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
دکتر حرف او را قطع کرد و گفت: «خدا کمک کنه پسرم. ما دکترها در مقایسه با خدا چیزی نیستیم. ولی بگم بدونی که توی ادبیات پزشکی این بیماری با عنوان "آدم چند اسمه" شناخته شده. البته بعضی از دانشمندها روی عنوان "لگدمال شدن شخصیت" تاکید دارن. شما خودتون ببینید از این دوتا کدومش باب میل تونه و همون رو انتخاب کنید. اولین نمونه ی این بیماری در سال ۱۹۰۱ به ثبت رسیده، یعنی درست در سالی که قرن عوض شد. الان چه تاریخی هستیم؟ ... نه نه، بگید چه تاریخی هستیم. "
این کتاب با ۱۰۴ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۵ هزار و ۵۰۰ تومان منتشر شده است.
کتاب «آفریده ی عشق و مرگ» نوشته گابریله الیوت است که توسط شادی ابراهیمی ترجمه شده است. این کتاب صد و دهمین عنوان ادبیات امروز است. این کتاب با عقد قرارداد با نویسنده اثر و خرید حق انتشار ترجمه فارسی آن در ایران، توسط این ناشر منتشر شده است.
عناوین فصل های این رمان، به نام ۴ جهت اصلی جغرافیایی هستند و به ترتیب عبارت اند از: شرق، شمال، غرب، جنوب. گابریله الیوت متولد ۱۹۵۵ در سوئیس است و از نویسندگان معاصر آلمانی زبان است. الیوت «آفریده ی عشق و مرگ» را در سال ۲۰۰۳ نوشته است.
در این رمان، یک زن نویسنده برای برگزاری جلسه های کتاب خوانی به مناسبت موفقیت آخرین رمانش، از ایرلند به آمریکای شمالی سفر می کند. این سفر، به یک اکتشاف در گذشته تبدیل می شود؛ سفر به سوی عشقی بزرگ. این رمان روایت به هم پیوستن دو انسان در فراسوی هر حد و مرز است.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
هوا لابه لای درخت ها از عطر صمغ سنگین است. در زمین های بی درخت، انگور وحشی روییده است. آن ها را آخر پاییز می چینند و می پزند یا با آن ها شراب درست می کنند. وینلند جزیره ای در افسانه های مردم شمال بود. همه آن هایی که به آن جزیره می رفتند دنبال انگور بودند، اما تابستان ها، رزهای وحشی روی خوشه های انگور را می پوشانده و دست های آن ها را زخمی می کرده اند و ماه ها طول می کشیده زخم هاشان شفا یابند.
جنگل به سراشیبی ای ختم می شد که از بالای آن جاده ای به سمت آب بند پایین می رفت. باد از شرق می وزید. مگان شالش را دور شانه هایش پیچید. موج ها با آهنگی موزون، روی ساحل سنگی ضرب گرفته بودند و صدایی مانند تپش قلب از آن ها به گوش می رسید. پس از آب بند، باز دماغه است. تپه دوم هموارتر است و ساکنان آبادی با تخته های چوبی روی آن راهی ایجاد کرده اند. آن ها در جزیره لوبیا، نخود، چغندر و ترب می کارند. علفی که میان حصارهای پر از شکاف روییده دو برابر ارتفاع خود حصارها قد کشیده است. آبادی مانند لاشه غرق شده شناوری در انحنای ساحل شمالی دماغه واقع شده و مگان احساس می کند نخستین بار است آن را اینجا می بیند.
این کتاب با ۱۹۲ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۱۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما