به گزارش خبرنگار مهر، رمان «ژاک قضا و قدری و اربابش» نوشته دنی دیدرو با ترجمه مینو مشیری به تازگی توسط نشر نو به چاپ پنجم رسیده است. این کتاب یکی از عناوین مجموعه «کتابخانه ادبیات داستانی کلاسیک» این ناشر است.
داستان این رمان درباره شخصیتی به نام ژاک است که نوکر یک ارباب است و نام ارباب هم هیچ وقت در رمان ذکر نمی شود. این کتاب در قرن هجدهم نوشته شد و پس از مرگ نویسنده اش در سال ۱۷۹۶ به چاپ رسید.
پیش از مقدمه ای که مشیری به عنوان مترجم اثر نوشته، مقدمه ای به قلم احمد سمیعی گیلانی نیز در ابتدای کتاب پیش رو، به چاپ رسیده است. ترجمه مشیری از این رمان در سال ۸۶ توسط نشر نو به چاپ رسید و چاپ سومش در سال ۹۲ وارد بازار نشر شد. چاپ پنجم این کتاب به تازگی توسط ناشر مذکور راهی بازار نشر شده است. طرح جلد این ترجمه از چاپ چهارم به شکل مشابه با چاپ پنجم آن منتشر می شود.
دنی دیدرو نویسنده اثر پیش رو، در سال ۱۷۱۳ در لانگر، شهرستانی در شمال شرقی فرانسه متولد شد. پدرش استاد چاقوسازی بود که آرزو داشت پسرش در آینده کشیش شود. اما در آینده، دنی دیدرو، فیلسوف، رمان نویس، نمایشنامه نویس، نظریه پرداز زیبایی شناسی و زبان شناسی و همچنین منتقد هنری شد. آشنایی دیدرو با زبان و ادبیات انگلیسی و علاقه اش به نمایشنامه نویسان کلاسیک فرانسه تاثیر زیادی در سبک نویسندگی او داشت. او در سال ۱۷۴۷ همراه با دالامبر سرپرست مشترک دایره المعارف شد و ۲۵ سال تمام، وقت خود را صرف این دانشنامه کرد.
ژاک و ارباب در ابتدای داستان راهی مقصدی نامعلوم هستند. در طول سفر برای رفع خستگی و عدم یکنواخت شدن وضعیت، ارباب از ژاک می خواهد تا از داستان های عشقی گذشته اش سخن بگوید. این رمان را کنار، رمان هایی چون «دن کیشوت»، «تام جونز» و «اولیس» جا داده اند. دیدرو در این نوشتار چندلایه، هشیارانه با زبان طنز به تقلید معیارها و شگردهای رایج آثار تخیلی پرداخته تا آن ها را به تمسخر بگیرد و نفی کند.
سنت گریزی، ساختار پیچیده، بی نظمی استادانه، آوردن داستان در داستان، تناقض های گستاخانه، آمیزه طنز و تخیل برای مبارزه با جهل و خرافات و عدم تساهل در ژاک قضا و قدری، نمونه هایی از عناصر داستان نویسی مدرن هستند. میلان کوندرا یکی از نویسندگانی است که «ژاک قضا و قدری» را رمانی مسحورکننده می داند.
در قسمتی از این رمان می خوانیم:
مینشیند به صحبتهای دوستانه. مادام دنون خوب حرف میزند، دخترش خیلی کم صحبت میکند. لحن هر دو بیتکلف و بیریا اما متدیانه است. هنوز خیلی به تاریک شدن هوا مانده که دو زن پارسای ما از جا بلند میشوند. وقتی به آنها گفته میشود برای رفتن خیلی زود است، مادام دنون به گونهای که شنیده شود در گوش مادام دو لاپوموره میگوید چون کار خیری دارند، نمیتوانند بیشتر بمانند. پس از دور شدن آنها، مادام دولاپوموره خودش را سرزنش میکند که چرا جویای محل زندگی آنها نشده و چرا نشانی خودش را به آنها نداده است، و اضافه میکند: «چنین اشتباهی چند سال پیش از من سر نمی زد.» مارکی دوان دوان دنبالشان میرود تا اشتباه مادام دولاپوموره را جبران کند؛ خانمها نشانی مادام دولاپوموره را می گیرند ولی هر چه مارکی اصرار می کند نمی تواند نشانی آنها را بگیرد و حتی جرات نمی کند کالسکهاش را به آنها تعارف کند، گرچه به مادام دولاپوموره میگوید که وسوسه شد این کار را بکند.
مارکی می خواهد این دو زن را بهتر بشناسد. مادام دولاپوموره به او می گوید:
_ این دو موجود به مراتب از ما خوشبخت ترند. سلامتشان را دیدید؟ آرامش سیمایشان را دیدید؟ به معصومیت و وقار حرف زدنشان توجه کردید؟ این چیزها را در جمع معاشران ما نمیبینید. ما افراد متدین را ریشخند می کنیم و آنها برای ما دل می سوزانند. اگر خوب فکر کنیم شاید حق با آنها باشد.
چاپ پنجم این کتاب با ۳۵۹ صفحه، شمارگان هزار و ۱۰۰ نسخه و قیمت ۲۷۰ هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما