خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و اندیشه _صادق وفایی: پییر بوالو (۱۹۰۶ - ۱۹۸۹) و توماس نارسژاک (۱۹۰۸-۱۹۹۸) نظریهپردازان رمان پلیسی و «استادان دلهره» نام دارند. آنها از سال ۱۹۴۸ نوشتن رمانهای پلیسی را به اتفاق هم شروع کردند و حق بزرگی به گردن ادبیات و سینمای پلیسی جهان دارند. آثار این دو نویسنده در ادبیات پلیسی، بیانگر ژانر متفاوتی است که آن را «رمان دلهره» نامیدهاند و باوجود پلیسیبودنشان، در برخی قصههای آنها خبری از پلیس و کارآگاه نیست.
این دو نویسنده فرانسوی موفق شدند آمیزهای از رمان پلیسی (آنچنان که تا زمان آنها رواج داشت) و رمان معمولی به وجود آورند. رمان پلیسی بوالو _ نارسژاک، فاقد گانگستر و کارآگاه هستند و شخصیتهای داستانهایشان، افراد عادی از همه طبقات اجتماعیاند. پییر بوالو و توماس نارسژاک با آثار متفاوت خود، ۴۰ سال بر رمان پلیسی فرانسه حکمروایی داشتند و بسیاری از داستانهایشان توسط فیلمسازان مطرح جهان در قاب تصویر ساخته شد.
شیوه همکاری بوالو و نارسژاک اینگونه بود که طراحی قصه به عهده یکی و شخصیتپردازی به عهده دیگری بود. گونهای که این دو نویسنده در ادبیات پلیسی به آن رسیدند، معمایی و سوالبرانگیز است. رمانهای بوالو و نارسژاک همیشه پرتعلیق و با فراز و فرود هستند و در پایانشان است که حقیقت مشخص میشود و در آن زمان خواننده به سادهبودن اتفاقات پی میبرد اما متوجه میشود با استتار حقیقت توسط شاخ و برگهای داستان، رودست خورده و ماجرا، آنگونه که به ظاهر میدیده، نیست.
از سال ۸۹ و با شروع چاپ کتابهای مجموعه نقاب توسط انتشارات جهان کتاب، بسیاری از رمانهای «بوالو_نارسژاک» به قلم عباس آگاهی به فارسی برگردانده شدند. به این ترتیب علاقهمندان ادبیات پلیسی و رمان دلهره، موفق شدند از سال ۸۹ تا ۹۷ به شانزدهرمان از آثار این دو دسترسی پیدا کرده و آنها را مطالعه کنند.
در گزارشی که در ادامه میآید، به معرفی و مرور اجمالی این رمانهای مهم تاریخ ادبیات پلیسی میپردازیم که زیر عنوان یکمجموعه قرار دارند.
* ۱- چشمزخم (سال ۸۹)
این رمان اولینعنوان از مجموعه پلیسی «نقاب» بود و داستانش از این قرار است که مردی دامپزشک در روستاهای فرانسه به مداوای دامهای مختلف میپردازد و از این راه زندگی خوبی برای خود دست و پا کرده است. او همراه همسر بیادعا و البته معمولی خود زندگی میکند. همسرش زنی راضی و خوشاخلاق است. داستان هم از جایی شروع میشود که دامپزشک داستان، برای مداوای پلنگ خانگی یک زن مرموز که چند سال در آفریقا زندگی کرده، فراخوانده میشود.
در ادامه بین دامپزشک و زن مرموز رابطه عشقی ممنوعهای برقرار میشود. مرد بعد از مدتی میخواهد این رابطه را به پایان برساند اما احساس میکند از سمت زن مرموز، انرژیهای منفی به سمت همسرش روانه میشود و همسرش در خطر جدی قرار گرفته است. زن مرموز نقشهای برای فرار خودش و دامپزشک طراحی میکند و این دو در صدد اجرای این نقشه برمیآیند. مرد هم برای نجات جان همسرش، مجبور به همکاری است. اما نقشه در میانههای راه شکست خورده و زن مرموز کشته میشود.
اما عنصر و اتفاق غافلگیری در این رمان، نه توسط شخصیت مرد دامپزشک و نه زن مرموز یوزپلنگدوست رقم میخورد بلکه توسط همسر مظلوم و قانع مرد انجام میشود.
«چشمزخم» برای اولینبار سال ۱۹۵۹ چاپ شد.
* ۲- زنی که دیگر نبود (سال ۸۹)
این کتاب هم سال ۹۰ بهعنوان چهارمین کتاب نقاب چاپ شد و داستانش از حیث طرح و نقشه، تا حدودی شبیه «سرگیجه» یا «در میان مردگان» همیندو نویسنده است. از این رمان، ترجمه فارسی دیگری هم به قلم عصمت عباسی چاپ شده است. ترجمه عباس آگاهی از این کتاب، سال ۸۹ چاپ شد و زمستان ۹۲ به چاپ دوم رسید.
«زنی که دیگر نبود» در واقع اولینکتابی است که بوالو و نارسژاک با همکاری هم نوشتند و سال ۱۹۵۴ چاپ شد. در این کتاب هم مردی وجود دارد که درگیر مبارزه با دسیسه و حیلهگری زنانه میشود. البته مرد خود طراح دسیسه و نقشهای شیطانی است اما دست بالای دست زیاد است. آن ری ژرژ کلوزو کارگردان معروف سینمای فرانسه، در سال ۱۹۵۵ با اقتباس از این رمان، فیلم سینمایی «شیطانصفتان» را ساخت.
داستان «زنی که دیگر نبود» درباره زن و شوهری است که بیمه عمر گرفتهاند. در شروع داستان، دو سال از زمان گرفتن بیمه عمر گذشته و در صورت مرگ یا خودکشی یکی از این دو، مبلغ بیمه به باقیمانده میرسد. در نتیجه مرد با همدستی دوستش نقشه میکشد تا با صحنهسازی، همسرش را در وان حمام غرق کند و پس از تائید مرگش، پول بیمه را با هم شریک شوند.
* ۳- مادهگرگها (خرداد ۹۰)
هشتمینکتاب نقاب، خردادماه سال ۹۰ به بازار عرضه شد و داستانش دوباره درباره مردانی است که در تله شخصیتهای مکار زنانه گیر میافتند. داستان این کتاب در فرانسه تحت اشغال در سالهای نخست جنگ جهانی دوم میگذرد. فرانسه مغلوب ارتش آلمان شده و بسیاری از رزمندگان بی آنکه فرصت دفاع داشته باشند، به اسارت گرفته شدهاند. دوتن از این اسیران از اردوگاه میگریزند و بهظاهر از اسارت میگریزند اما بناست در دام بزرگتری بیافتند.
دو مرد فراری با سوارشدن به قطاری باری، خود را به شهر لئون میرسانند که این شهر هم در اشغال نازیهاست و مقررات حکومت نظامی و منع عبور و مرور شبانه در آن حکمفرماست. آنها در شبی تاریک پیش از رسیدن قطار به شهر، بیرون پریده و باقی راه را پیاده طی میکنند. در نتیجه از لابهلای ریلهای راهآهن خود را به خانههای شهر رسانده و در خانهای را میزنند که زنانی در آن زندگی میکنند و بناست به آنها پناه بدهند...
این رمان برای اولینبار سال ۱۹۵۶ منتشر شد و سال ۱۹۵۷ هم فیلمی سینمایی با اقتباس از آن ساخته شد.
* ۴- آخر خط (شهریور ۹۰)
پل شاوان، رئیس واگن رستوران قطاری است که بین شهر نیس و پاریس در رفت و آمد است. او از زندگی خانوادگی خود ناراضی است و درست در زمانی که تصمیم میگیرد عزم خود برای جدایی را به همسرش مینا اطلاع دهد، با خبر تصادف و به اغماء رفتن او مواجه میشود. شاوان در مواجهه با این رویداد، گام به گام به حقایقی جنونآمیز پی میبرد. او به تدریج درمییابد که همسر به ظاهر گوشهگیر و افسردهحالش، سالهاست زندگی دوگانهای دارد و در غیاب او، با نام و چهرهای دیگر، در محیطهایی متفاوت و با مردمانی از سنخی دیگر حشر و نشر داشته است...
این طرح خلاصه داستان «آخر خط» است که مانند برخی دیگر از آثار بوالو و نارسژاک درباره مکر زنان و فریب مردان است.
* ۵- سرگیجه (اسفند ۹۰)
«سرگیجه» مشهورترین و احتمالاً پرخوانندهترین اثر بوالو و نارسژاک است. شهرت این رمان بهویژه بهخاطر فیلمی است که آلفرد هیچکاک با اقتباس از آن ساخت. این کتاب در آغاز با عنوان «از میان مردگان» منتشر شد و بعدها با نام «عرق سرد» و «سرگیجه» به زبانهای مختلف دنیا ترجمه و بارها چاپ شد. «سرگیجه» همچنان یکی از شاهکارهای ژانر معمایی و پلیسی جهان محسوب میشود.
داستان «سرگیجه» دو بخش دارد؛ بخش اول در پاریس میگذرد و همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال کشور فرانسه است. بخش دوم هم چهار سال بعد، یعنی سال ۱۹۴۵ و در بندر مارسی در جنوب فرانسه و حاشیه دریای مدیترانه جریان دارد. شخصیت اصلی این داستان فلاوییر، یککاراگاه خصوصی است که مأمور مراقبت از همسر دوستش شده و در فیلم هیچکاک جیمز استیوارت نقشش را ایفا میکرد. او در فرازی از داستان، ناظر خودکشی و سقوط زن از بالای برج ناقوس یککلیسا میشود. مشاهده صحنه سقوط و مرگ دلخراش زن، چنان در ذهن و روح او تأثیر میگذارد که برای رهایی از آن به دکتر و درمان رو میآورد.
در بخش دوم داستان، سالها بعد در شهری دیگر، ناگهان با کسی روبرو میشود که شباهتی باورنکردنی به همسرش مُرده دوستش دارد. در نتیجه متوجه میشود قربانی یکدسیسه و نقشه از پیش طراحیشده بوده که خودکشی ساختگی زن، بخشی از آن بوده است. نقش زن را نیز کیم نواک در فیلم «سرگیجه» بازی کرده است.
رمان مذکور سال ۱۹۵۶ منتشر و سال ۱۹۵۸ تبدیل به فیلم سینمایی شد. ترجمه فارسیاش هم بهعنوان شانزدهمین کتاب مجموعه نقاب در اسفندماه سال ۹۰ چاپ شد.
این کتاب ترجمه دیگری هم دارد که به قلم خسرو سمیعی توسط انتشارات طرح نو منتشر شده است.
* ۶- چهرههای تاریکی (اسفند ۹۰)
شخصیت اصلی داستان «چهرههای تاریکی»، کارخانهدار مبتکر و موفقی است که بر اثر انفجار یک مین بازمانده از جنگ جهانی دوم، به سختی از ناحیه صورت مجروح میشود و چشمان خود را از دست میدهد. او در تاریکی مطلق، حتی نمیداند و نمیتواند پی ببرد چه بر سر صورت و چهرهاش آمده است. با این حال میکوشد، مثل گذشته رشته امور را به دست بگیرد و بر محیط اطرافش تسلط داشته باشد.
در ادامه داستان، زندگی و تلاش برای تسلط بر محیط اطراف، هر روز برای شخصیت اصلی این داستان دشوارتر میشود و در نهایت با تمهیدات نزدیکانش، به تدریج ارتباط خود را با محیط کار و زندگی و حتی واقعیتها از دست میدهد. بههمیندلیل حس میکند توطئهای در کار است.
این رمان سال ۱۹۵۲ منتشر شد و سال ۱۹۶۹ هم تریلری سینمایی با اقتباس از آن، توسط دیوید اِدی ساخته شد که نقش اصلیاش را جان گریسون بازی کرد.
* ۷- اعضای یکپیکر (مهر ۹۱)
بوالو و نارسژاک، انگیزه نوشتن این رمان را اولین عمل جراحی قلب توسط پروفسور بارنار، جراح مشهور آفریقای جنوبی عنوان کردهاند. رمان «اعضای یک پیکر» در سال ۱۹۶۵ برنده جایزه بهترین اثر «طنز سیاه» شد و برای مدتها یکی از بالاترین رتبههای اظهار نظر خوانندگان را در فضای مجازی داشت.
این رمان بوالو و نارسژاک، مخاطب ادبیات را یاد داستان وحشتناک «فرانکشتاین» مریشلی هم میاندازد. داستانش هم از این قرار است که رنه میرتیل، تبهکار خطرناک و سابقهدار سرانجام به دام پلیس میافتد. حکم دادگاه برای وی اعدام با گیوتین است. میرتیل پیش از اجرای حکم، با ابراز ندامت از گذشته خونبارش، خواستار اعطای اعضای بدنش به افراد آسیبدیده و نیازمند پیوند عضو میشود. در نتیجه آنتون مارک جراح اهل چک و پناهنده به فرانسه، مسئولیت این کار را به عهده میگیرد.
در ادامه داستان، اعضای بدن میرتیل به هفت نفر که در سوانح مختلف دچار نقض عضو شده و برخی حتی در شرف مرگ بودند، پیوند زده میشود. واکنش این افراد پس از عمل جراحی و حسکردن حالات متفاوت در طول زمان، به اتفاقات پیشبینی نشده و فجایعی میانجامد که گرههای قصه «اعضای یک پیکر» را میسازند.
* ۸- مرداد بدون زنان (بهار ۹۲)
این کتاب بهعنوان بیستونهمین جلد مجموعه نقاب، بهار سال ۹۲ چاپ شد و ترجمه تحتالفظی عنوان فرانسویاش «مردان زنمرده» است. «مردان بدون زنان» برای اولین بار سال ۱۹۷۰ چاپ شد و به گفته مترجمش، تحلیل روانشناختی شخصیت اصلی، اولویت اول را در قصهاش دارد. شخصیت اصلی داستان، سرژ میرکین نام دارد که با روایت داستان و ذهنیات خود، بیماری روحی و روانی خود را تشریح میکند.
سرژ میرکین، تحصیلکرده رشته هنر است و چون شغل مناسبی پیدا نکرده، با پذیرش نقشهای کوچک و جزئی در سریالهای رادیویی و کار دوبله، گذران عمر میکنند. اجداد او از روسیه به فرانسه مهاجرت کردهاند و میتواند به لهجه روسی صحبت کند و این، دلیلی است که به خاطر آن، نقشهای جزئی و کوچک به او میدهند. سرژ استعداد نوشتن هم دارد اما رمان اولش، هیچ موفقیتی برایش به ارمغان نیاورده است. همچنین در مقطع آغاز داستان، دو سال از ازدواجش میگذرد و همسری زیبا دارد که موفق شده شغل کوچکی در زمینه عرضه و تبلیغ پوشاک زنانه پیدا کند.
زندگی سرژ و همسرش با امید به آینده جریان دارد اما او نسبت به همسرش حساسیت و حسادت بیمارگونهای نشان میدهد. همین حساسیت بیمارگونه، زندگی را تلخ کرده و باعث میشود سرژ به فکر کشتن مرد رقیب که عامل خیانت همسرش است، بیافتد. این نقشه را هم اجرا میکند اما این میان، یک «اما» ی بزرگ وجود دارد.
* ۹- مرغان شب (شهریور ۹۲)
این کتاب سیوچهارمین عنوان مجموعه نقاب بود که اواخر تابستان ۹۲ منتشر شد. توماس نارسژاک در ابتدای این رمان چنینتوضیحی را برای مخاطبان نوشته است:
«متنی که خواهید خواند، جز در یک مورد، در بردارنده شخصیتها و رخدادهایی تخیلی است. در حقیقت نویسنده خاطرات مربوط به تجربهای روان- تنی را مورد استفاده قرار داده که شخصاً به آن وقوف یافته و به تازگی، به گونهای علمی، مورد مطالعه قرار گرفته است. چرا نویسنده رمان از گشت و گذار در زمینهای که واقعیت و پندار را به نحوی ناگسستنی در هم میآمیزد چشم بپوشد و از این طریق به غنای رمان رمز و راز کمک نکند؟»
داستان رمان «مرغان شب» با یک قرار ملاقات یک دانشجوی روس در مه ۱۹۶۸ آغاز میشود و مقطع شروع آن، شورش جوانان و دانشجویان در شهر پاریس است. خیابانهای پاریس، به ویژه در اطراف دانشگاه سوربن، صحنه زد و خورد است و جوانان معترض در پشت سنگربندیهای متعدد با پلیس ضدشورش درگیر شدهاند. لامیرو دانشجوی پزشکی، در این گیرودار با تامارا، دختری روستبار که مدعی است حقوق میخواند، آشنا میشود و او را که مضروب شده، از مهلکه نجات میدهد. این آشنایی و سپس دلبستگی، به پیوستن لامیرو به تشکیلاتی مخفی میانجامد. چون تامارا در ابتدای کار خود را با اسمی جعلی معرفی کرده است و در واقع جاسوس KGB است.
شیوه روایت اتفاقات این رمان خطی نیست و راوی دستخوش هیجانهای روحیاش، ضمن حکایت سرنوشت حیرتانگیز خود، پیوسته بین خاطرات گذشته و حال در رفتوآمد است. از این رو، حدیث نفس راوی، بین رخدادهای ماه مه ۱۹۶۸ و ۲۱ سال بعد یعنی نوامبر ۱۹۸۹ (سقوط دیوار برلین و پیامدهای آن) در نوسان است. این روایت، دائم با آرزوهای نافرجام و نگرانیهای زندگی کنونی راوی درهم آمیخته میشود.
* ۱۰- با دلباختگی (دی ۹۳)
در رمان «با دلباختگی» شخصیت اصلی ژان لوپرا، مردی نوازنده پیانوست ولی محور اصلی تحرکات و اتفاقات داستان زنی است که ۲۰ سال از لوپرا بزرگتر است یعنی اوا. در طول رمان، تصور و دیدگاهی که ارائه میشود این است که گویی ژان و اوا که دو عاشق دلباخته هستند در دام فوژر، همسر اوا که توسط ژان کشته شده، افتادهاند. غافل از آنکه بازیهایی که طراحی شده و اتفاقاتی که میافتد، توسط اوا طراحی شدهاند.
جملهای که به طور مرتب در طول رمان «با دلباختگی» مطرح میشود، این است که «نباید او (فوژر که کشته شده) برنده شود» یا «خب اینطوری او برنده میشود.» اما در نهایت وقتی اوا، مسائل را آنطور که خودش خواسته طراحی کرده و خود را با اعتراف دروغین تسلیم پلیس میکند، بازی را میبرد چون با لطفی که در حق ژان میکند، او را مدیون خود میکند. رمان نیز با این جمله به پایان میرسد: «او (اوا) بازی را برده بود.»
در این داستان هم مخاطب با مساله حیله و مکر زنان روبروست. بناست مکافات جنایتی پس داده شود اما نقشه و طراحی پسدادن این مکافات توسط شخصیت زن داستان یعنی اوا طراحی شده است.
* ۱۱- کارت منزلت (بهمن ۹۳)
چهل و نهمین عنوان نقاب، زمستان ۹۳ چاپ شد. محل وقوع داستانش هم، خانه سالمندان است؛ خانه به اصطلاح ۴ ستارهای که در سواحل زیبای مدیترانه، در جنوب فرانسه واقع شده و اعضای آن امکانات مالی قابل توجهی دارند. در این خانه آرامش و امنیت اعضا از همه لحاظ تضمین شده و اصولاً ساکنان آن نباید با هیچ مسئله غیرمنتظرهای روبه رو شوند. به عبارت دیگر، خانهای که با دسیسههای احساسی، رخدادهای اسرارآمیز و البته جنایت فرسنگها فاصله دارد.
با وجود همه مسائلی که درباره امکانات و آرامش بیحدومرز خانه سالمندان داستان «کارت منزلت» گفتیم، شخصیت اصلی این داستان یعنی میشل هربواز ۷۶ ساله که از درد سیاتیک رنج میبرد، اتفاقات غیرمنتظره روبرو میشود و تا آخرین لحظه از تحلیل رخدادها و برداشتهایش دست نمیکشد.
خواننده این کتاب بوالو_نارسژاک نیز به شیوه معمول نویسندگانش، با تحلیلهای روانکاوانه شخصیتهایی بیثبات و شکننده روبرو است؛ شخصیتهایی که در کهنسالی، دوستی و دشمنی، عشق و مرگ را به شیوه متفاوتی تجربه میکنند.
* ۱۲- قرارداد (تیر ۹۴)
«قرارداد» تنها کتابی بود که سال ۹۴ با ترجمه آگاهی از بوالو_نارسژاک چاپ شد. سال ۹۵ نیز اثری از ترجمههای آگاهی در این زمینه به چاپ نرسید و ادامه انتشار کتابهای دو نویسنده مذکور در ابتدای بهار ۹۶ رخ داد. اما درباره «قرارداد» که به گفته مترجمش، نسبت به دیگر رمانهای بوالو_نارسژاک، موضوعی استثنایی دارد، باید گفت در فراسوی «انتریگ» پلیسی، رابطه شورانگیزی وجود دارد که بین مردی از همه جا رانده و یک سگ به وجود آمده است.
در این کتاب، «ژ» یک آدمکش حرفهای است؛ مردی که با یک قرارداد و در ازای دریافت دستمزدی کلان، کسی را که به او معرفی میکنند، میکشد. «ژ» در گذشته در سیرک کار میکرده و مهارتش در تیراندازی زبانزد همه بوده است. اما پس از سیرک، آقای لویی، با شخصیّتی معمایی، او را به خدمت میگیرد و روانه مأموریتهای مختلف میکند.
تا زمانی که سوژه «قرارداد» آدمهایی هرزه و سربار اجتماعاند، «ژ» مخالفتی ندارد. اما از بخت بد، در یک مأموریت، ضمن از پا در آوردن قربانی، سگ او را هم مجروح میکند. «ژ» حاضر نمیشود به دستور آقای لویی سگ مجروح را به حال خود رها کند. به این ترتیب، از یک طرف میترسد آقای لویی آدمکشهای دیگری را به جانش بیندازد و از طرف دیگر سگ زخمی ممکن است پلیس را به پناهگاهش بکشاند. این، موقعیت دوگانه و برزخی است که شخصیت اصلی داستان «قرارداد» در آن گیر میکند.
* ۱۳- مهندسی که دلباخته اعداد بود (فروردین ۹۶)
گرهگشاییهای رمان «مهندسی که دلباخته اعداد بود» توسط یکسربازرس پلیس انجام میشود؛ سربازرس ماروی. داستان این رمان، از یک کارخانه تجهیزات اتمی و با به قتل رسیدن ژرژ سوربیه دانشمند و مهندس ارشد این کارخانه آغاز میشود.
قاتل مهندس بدون به جا گذاشتن اثری از خود، در کمتر از ۱۵ ثانیه محل را ترک میکند. تنها مدرک موجود از قتل، یک پوکه فشنگ است. قاتل، اختراع مهندس سوربیه را هم که یک محفظه ۲۰ کیلویی سوخت موشک باشد، با خود برده است. این محفظه حاوی مواد رادیواکتیو است؛ استوانهای که در صورت دستکاری شدن میتواند نیمی از پاریس را با خاک یکسان کند.
سربازرس ماروی، مسئول رسیدگی به پرونده قتل مهندس سوربیه میشود و در روند رسیدگی به این پرونده، به طور پیاپی با سو قصدهای دیگری به همان شیوه با همان سلاح روبرو میشود. عامل سو قصدها فردی ناشناس است و همیشه با سرعتی باورنکردنی از محل میگریزد.
«مهندسی که دلباخته اعداد بود»، خلاف رمانهای دیگری که نام بردیم، روان شناسی چندانی از شخصیتها و انگیزه قاتل و متهم پرونده ارائه نمیکند. در حالی که در رمانهای دیگر، درون و افکار شخصیت اصلی که به دنبال کشف حقیقت بود، به طور کامل حلاجی و ارائه میشد. اما در این رمان، این کار در حق سربازرس ماروی آن هم در حدی اندک انجام میشود. تنها در همان چند صفحه پایانی است که انگیزه قاتل و دلیلش برای ارتکاب قتلها برملا میشود.
این کتاب برای اولینبار سال ۱۹۵۹ چاپ شد و یکاقتباس تلویزیونی هم از آن ساخته شد.
* ۱۴- نجسها (اردیبهشت ۹۶)
واژه نجس، Intochable لغتی است که در هندوستان به طبقهای پست و پلید اطلاق میشود. تماس با این طبقه موجب آلودگی است. مخاطبان آثار بوالو و نارسژاک در رمان «نجس ها» از پس داستان یک انتقام جویی بی رحمانه، با دنیای مردان و زنانی آشنا میشوند که برای ادامه یک زندگی شرافتمندانه به دنبال کار میگردند.
آدمهای این قصه، گویی حالهای از بداقبالی و نحسی را دور سر خود دارند. این هاله از دور هشدار میدهد: «مردم نجیب، دور شوید! اینکه نزدیک میشود، یک نجس است!» این رمان همچنین یکنکته مهم دارد؛ اینکه در آن، سر بیگناه بالای دار میرود.
شیوه روایت در «نجسها» به این ترتیب است که مردی سرد و گرم چشیده، بداقبالیهای خود را با کمال صداقت و نکتهسنجی، برای شخصیتی قابل احترام، شرح میدهد. این تعریفکردن ماجراها هم در قالب نامههای متعدد انجام میشود.
همزمان با مطالعه نامهها، مخاطب رمان، با جوانی از خانوادهای مرفه و اشرافی آشنا میشود که به دنبال مبارزات سیاسی و افراطی، دست به جنایت زده، محاکمه و زندانی شده است. این جوان حالا پس از آزادی پیش از موعدش، فکری جز انتقام جویی از کسی که او را لو داده ندارد. دو شخصیت اصلی داستان «نجسها» همین افرادند: مردی که در پی انتقام است و فردی که او را لو داده است.
* ۱۵- بُنسای (آبان ۹۶)
عنوان «بن سای» واژهای ژاپنی و مرکب از دو جز بن (گلدان / ظرف) و سای (گیاه / روییدنی) است. این درخت کوتاه زاییده هنر سنتی ژاپنی است. نمونههای مشابه آن در فرهنگهای چینی، ویتنامیو کرهای نیز وجود دارد. پرورش این درخت به گونهای است که شکلی مینیاتوری پیدا میکند. به این منظور از فنهای گوناگون در پرورش شاخ و برگ و ریشه و همچنین تغذیه گیاه استفاده میشود: هرس کردن شاخ و برگ و لیگاتور ریشهها (بستن و قطع آوندها برای ممانعت از رسیدن مواد لازم به ریشه و رشد گیاه)، قرار دادن گیاه برای مدتی در حالت مایل (که موجب خمیدگی تنه آن میشود) و سپس ادامه رشد به صورت عمودی (تا بقیه تنه به صورت عمودی درآید) و...
بوالو _ نارسژاک در این کتابشان محل وقوع و شکل گیری داستان را در شهر بایو و در نوعی کلینیک قرار دادهاند که ویژه با مبارزه با دردهای جسمیو روانی و تهیه انواع پروتز است. محل وقوع حوادث داستان، ۷ کیلومتری سواحلی است که در سال ۱۹۴۴ قوای متفقین با گذشتن از دریای مانش، قدم به خشکی گذاشتند. خلاصه داستان «بن سای» از این قرار است که بنیاد کارینگتن یک مرکز مدرن و ویژه برای درمان دردهای ناشی از بیماریهای درمان ناپذیر است. ویلیام کارینگتن و دکتر آرگو مدیران بنیاد، نامههای بی امضا و تهدیدآمیزی دریافت میکنند و سربازرس کلاریو مأمور رسیدگی به موضوع میشود. او در روند تحقیقات خود، به اسراری پی میبرد که در این کلینیک نهفته اند.
مخاطبی که رمان را میخواند، همراه با جلوتر رفتن در صفحات کتاب، به مباحثی درباره درد و اندامهای مصنوعی بر میخورد که به تجسم هرچه بیشتر صحنههای روایت شده کمک میکنند. به این ترتیب، خواننده، رابطه بن سای و موضوع کتاب را خواهد فهمید. در «بن سای» واقعیت، بسیار سادهتر از کلاف سردرگمیاست که راوی برای مخاطب عرضه میکند.
* ۱۶- زنان شعبدهباز (اردیبهشت ۹۷)
این کتاب، هشتادمین عنوان مجموعه نقاب و آخرین اثری بود که تا اینجا از بوالو _ نارسژاک ترجمه شده است. داستانش هم روانکاوانه و مرموز، و مربوط به شغل شعبدهبازهاست.
شخصیت اصلی «زنان شعبدهباز» پسر جوانی بهنام پییر است. پدر پییر که به کار شعبدهبازی مشغول است و در کشورهای مختلف اروپایی برنامه اجرا میکند، با مرگ خود باعث میشود پییر بهناچار شعبدهبازی را یاد بگیرد. چون راه دیگری برای زندگی و کسب درآمد ندارد. او در این راه با دو خواهر دوقلوی آلمانی آشنا میشود که شباهت زیاد و عجیبی با یکدیگر دارند.
در ادامه داستان، وضعیت روح و روان پییر که با زبان دو خواهر یعنی آلمانی آشنا نیست، بهخاطر قرار گرفتن بین این دو، به هم میریزد. او عاشق یکی از دو خواهر شده اما نمیداند دختری که میخواهد، کدام یک از آنهاست!؟
نظر شما