به گزارش خبرنگار مهر، رمان «کسی روی گورم راه میرفت» نوشته فردریک دار بهتازگی با ترجمه عباس آگاهی منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینکتاب صدوهفتمینعنوان از مجموعه پلیسی «نقاب» است که اینناشر منتشر میکند.
در ادبیات معاصر فرانسوی و جهان نام فردریک دار بهعنوان نویسندهای توانا و پرکار ثبت شده است. او در سال ۱۹۲۱ متولد و در سال ۲۰۰۰ درگذشته است. زندگی پرماجرایش موضوع آثار متعدد بوده و مصاحبههای فراوان و آموزندهاش در سامانههای مختلف اجتماعی و فرهنگی در اختیار دوستداران قرار گرفته است. فردریک دار نه تنها با نام اصلی خود بلکه با استفاده از حدود بیست نام مستعار دیگر، نزدیک به ۳۰۰ رمان و داستان بلند و کوتاه، حدود ۲۰ نمایشنامه و ۱۶ اثر سینمایی خلق کرده است. دهها رمان پلیسی او با نام مستعار «سن آنتونیو» و با لحنی ویژه و منحصر به فرد نوشته شدهاند.
چاپ ترجمه آثار ایننویسنده به قلم آگاهی از زمستان سال ۹۲ توسط انتشارات جهان کتاب آغاز شد.
«آسانسور»، «مرگی که حرفش را میزدی»، «کابوس سحرگاهی»، «چمن»، «قیافه نکبت من»، «بزهکاران»، «بچهپُرروها»، «زهر تویی»، «قاتل غمگین»، «تصادف»، «تنگنا»، «دژخیم میگرید»، «اغما»، «نان حلال»، «مردِ خیابان»، «قتل عمد؟»، «دفتر حضور و غیاب»، «آغوش شب»، «آدم که نمیمیرد»، «قرار ملاقات با یک نامرد» و «زندگی دوباره» رمانهایی بهقلم دار هستند که تا بهحال با ترجمه عباس آگاهی در قالب مجموعه نقاب منتشر شدهاند.
رمان «کسی روی گورم راه میرفت» درباره نقشه فرار یکگانگستر فرانسوی از زندان است. شخصیت اصلی اینرمان همینگانگستر فرانسوی با نام فرانک است که به جرم قتل یکپلیس آلمانی محکوم به حبس ابد شده و دوران محکومیتش را در زندان به سر میبرد. زندان او در هامبورگ قرار دارد.
دیگر شخصیت محوری اینرمان لیزا زنی است که فرانک را دوست دارد و ۵ سال را با وفاداری کامل دنبال راهی برای نجات او از زندان بوده است. لیزا سرانجام موفق میشود راهی پیدا کند و همراه دوستان فرانک و یکوکیل آلمانی، نقشه فرار گانگستر فرانسوی را از زندان طراحی میکند.
در ادامه داستان اجرای نقشه فرار با موفقیت انجام میشود؛ اما به بهای جان سه مامور پلیس. سپس رفتارهای عجیب و غریب و پرخاشگری فرانک باعث شکلگیری اتفاقات غیرمنتظره و نامبارکی میشوند ...
رمان «کسی روی گورم راه میرفت» در ۲۳ فصل نوشته شده است.
در قسمتی از اینکتاب میخوانیم:
بازپرسی که از کلانتری آمده بود، پالتوی قهوهای بلندی پوشیده بود و کلاه شاپوی کهنهای بر سر داشت. او هر دو موتورسیکلت سیاه را بررسی کرد، شمارهشان را یادداشت کرد و در حالیکه به طرف کارمندان تونل میچرخید، پرسید:
«کسی یادش هست دیده باشد که موتورسیکلتسوارها وارد تونل شده باشن؟»
مخاطبان با قیافهای نامطمئن به یکدیگر نگاه کردند. جوانترین آنها، مردی لاغراندام با چهرهای پر از لکهای حناییرنگ، گفت:
«من جز ماموران پلیس کسی رو یادم نمیآد...»
بازرس با تعجب، پرسید:
«ماموران پلیس؟»
«اواخر بعدازظهر، یک وَن زندان وارد تونل شد. دو موتورسیکلتسوار اونو اسکورت میکردن...»
اینفرضیه به نظر بازرس پلیس نامعقول جلوه کرد و گفت:
«معمولا موتورسوارها عادت ندارن موتورشون رو جلوی آسانسور ول کنن!»
حاضران به قهقهه افتادند، به استثنای کارمند جوان که صورتش سرخ شد. با اینحال، با صدایی که بهسختی از گلویش بیرون میآمد، پافشاری کرد و گفت:
«بههرحال، من معتقدم که اینموتورسیکلتها مال اونهاست.»
همکارانش او را مسخره کردند:
«بگو ببینم، هانس، تو دیشب یک رمان جنایی نخوندی که فکرت رو مشغول کرده باشه؟»
اینکتاب با ۱۵۲ صفحه، شمارگان ۲۵۰ نسخه و قیمت ۹۰ هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما