به گزارش خبرنگار مهر، دکتر رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم، شب گذشته 16 تیرماه در مراسم جشن هشتاد سالگی خود که در فرهنگسرای ابن سینا گفت: کسی که هشتاد سال زندگی کرده و شصت و دو سال آن معلمی بوده است، طبیعی است که دیگران به علم و معلم احترام کنند و قدر شصت و دو سال معلمی را بدانند. من خودم هم افتخار می کنم، افتخار می کنم که شصت و دو سال معلم بودم و اگر قرار بود باز جوانی را از سر بگیرم همچنان شغل معلمی را انتخاب می کردم.
وی افزود: این مجلسی که امروز تشکیل شده، قدری از این تجلیل بیشتر است، بسیارند معلمانی که شصت و دو سال معلمی کردند و مورد چنین لطف و احساسی قرار نگرفتند ونمی گیرند که البته باید بگیرند. چنانچه که دکتر اقبال گفتند، من هوش زیاد ندارم من اصرار زیاد دارم. اگر می بینید که من در 10 سال اخیر بیست و پنچ جلد کتاب منتشر کردم، اگر بگویم من این نوشتهها را 10 بار مینویسم اغراق نمیگویم. من زحمت کشیدم. اینکه حاصلش چه شد من نمی دانم و نمی توانم در مورد این حرفی بزنم. حضور شما تأیید و یا نقدی بر حرفهای من نیست. حضور شما در این مراسم به این خاطر است که برای کسی که حرمت علم گذاشته و به قول خودش می گوید من چاره ای جز این نداشتم و راهم این بوده است آمدید. برخی می گویند برای تقرب به قدرت این کار را کرده است!، اینجا آقای خاتمی حضور دارند که رابطه ما با ایشان هفتاد ساله است. من هفتاد سال است که ایشان را می شناسم و هشت سال هم ایشان رئیس جمهوری کشور بودند. من نه در دورانی که ایشان رئیس جمهور بودند و نه در دورانهای دیگر تقریبا با ایشان ارتباطی نداشتم و هیچ فرقی برایم نداشت. کسی که به معلمی و نوشتن اکتفا می کند نیازی به تقرب ندارد. این را گفتم تا بدانید کسی که به خودشان و خانواده شان ارادت داشتم در حضورشان دارم عرض می کنم تقرب نجستم و لازم نبود تقرب بجویم، چون ارادت چنان بود که قرب حاصل بود اما ربطی به مقام ایشان در سیاست نداشت.
داوری اردکانی در ادامه سخنانش اظهارداشت: در این جلسه می خواهم گزارش و شرح احوال زندگی خود را بیان کنم تا متوجه شوم چرا این لطف در حق من می شود. در جوانی این پرسش برای من پیش آمده که فلسفه به اعتباری و بیانی که 2500 سال عمر دارد و همه با آن بد هستند و هیچ کس نمی تواند اثر مستقیمی برایش ذکر کند چرا هست و چرا نابود نشده است؟ چرا آثار فیلسوف مهجور و محجوب متعلق به یک دوران نه چندان مهم یعنی افلوطین باقی می ماند اما خیلی از آثار دیگر باقی نمی ماند؟، چرا فلسفه هست؟، چرا فلسفه باقی مانده است؟، اگر فلسفه با زندگی ما ارتباطی ندارد، چرا باقی مانده است؟
وی تصریح کرد: فلسفه نه نان است و نه آب است و نه شغل است و نه کار. صریح بگویم که فلسفه هیچ فایده به معنایی که ما معمولا از آن مراد می کنیم ندارد. همه علوم به درد می خورند، همه علوم کاربرد هم می توانند داشته باشند قدیم و جدید هم ندارد. همه علوم کاربرد دارند. فلسفه به هیچ کاری نمی آید. هیچ فایده مستقیمی ندارد اما من نمی دانم. فکر کردم که اگر این طور است چرا همه فیلسوفان راجع به اخلاق و سیاست بحث کردند. اگر فلسفه اثری در سیاست ندارد، اگر فلسفه نسبتی با سیاست ندارد چرا تفکر فلاسفه باقی می ماند؟، اگر تفنن هست چرا باقی می ماند؟، چرا تفننهای ما باقی نمی ماند؟ چرا تفنن من و امثال من باقی نمی ماند، اما تفنن ارسطو باقی می ماند؟
وی تصریح کرد: درست است که امروز کتاب سیاست ارسطو مستقیما به درد سیاست امروز نمی خورد اما دو هزار و پانصد سال سیاست در سیاست در سایه کتاب سیاست ارسطو زنده است. اصلا سیاست جدید، صورت و وجهی از آن چیزی است که افلاطون و ارسطو آورده است. طرح سیاست عقلی در یونان نهاده شده است. اگر از یک طرف سیاست در زندگی اثر نمی کند، به درد نمی خورد و به کار نمی آید و از سوی دیگر همه فلاسفه سیاست گفتند و فلسفه شان و سیاست شان در زندگی اثرگذار بوده مسأله صورت دیگری پیدا می کند یعنی آن وقت می گوید من که با فلسفه بزرگ شدم و قدری تعلق خاطر به ان دارم نمی توانم بگویم فلسفه به درد نمی خورد.
وی تأکید کرد: مع هذا برای من کافی نیست که بگویم چون افلاطون سیاسی بود. بنابراین فلسفه و سیاست را با هم پیوند داده است. دلم می خواهد بفهمم که این پیوند در کجاست؟ یعنی کاری که من انجام می دهم با سیاست چه ارتباطی دارم. اگر چند صفحه از کتاب «نجات» ابن سینا را می خوانم با سیاست چه ارتباطی دارد؟، با معاش چه ارتباطی دارد؟، فیلسوفی که با عقل معاش مخالف است و یا حداقل عقل معاش را ناچیز می گیرد. هنرمندی که پروای عقل معاش ندارد نه تنها پروای عقل معاش ندارد اصلا عقل معاش ندارد. مگر «وانگوگ» عقل معاش داشته است؟، مگر او یکی از بزرگ ترین نقاشان تاریخ نیست. چه ارتباطی میان اینها وجود دارد؟ اثر از کجاست چگونه این اثر تأثیر پدید می آید و گذاشته می شود؟
رئیس فرهنگستان علوم تصریح کرد: ما امروز یک رفتارهایی را داریم و راه هایی را طی می کنیم این راه ها در دوره جدید تاریخ غربی تفکری که گفتم در یونان به وجود آمد، صورت دیگری پیدا کرده و تجدید حیات و تجدید عهد شد. رنسانس، تجدید عهد یونانی است و در پی این تجدید عهد بود که این تمدنی که امروز همه جهان را فراگرفته است پدید آمد. تمدن یونانی نمی توانست همه جهان را فرابگیرد.
وی تصریح کرد: بین تفکر و زندگی، بین عقل کلی و عقل معاش ارتباطی وجود دارد که بی تفکر است و نمی توان آنرا توضیح داد و بیان کرد، زیرا که عقل معاش از عقل کلی بیرون نمی آید. سیاست از فلسفه بیرون نمی آید. اخلاق از فلسفه بیرون نمی آید. اما وقتی که تفکر هست اخلاق و سیاست قوام پیدا می کند. وقتی سیاست هست زمینه برای تفکر است. دارم از یک تناسب و تعادل صحبت می کنم. این تناسب و تعادل در جامعه عدالت را به وجود می آورد.
وی با تأکید بر اینکه ما با یک ساحتی بودن به مقاصد خود نمی رسیم، بیان کرد: بدون علم و تکنولوژی در دنیای امروز نمی توان زندگی کرد اما به صرف علم و تکنولوژی کار بشر پایان نمی گیرد. کار بشر به سامان نمی رسد. هر چه لازم است به ضرورت کافی نیست. اگر فلسفه تنها باشد و علم و معاش نباشد سیاست نباشد، تکنولوژی نباشد. فلسفه به هیچ درد نمی خورد.
وی تأکید کرد: من در سراسر عمرم از آغاز جوانی که رساله ای درباره فارابی نوشتم مسأله ام این بود که چرا فارابی به سراغ سیاست رفتید؟ آیا از استادان یونانی تقلید کردید؟ اگر تقلید نکردی، آنچه که نوشتی به درد سیاست زمان نخورد. آنچه که نوشتی تقریبا بعد از تو تعطیل شد. بحث سیاست در فلسفه لاغرتر شد تا به زمان ما رسید. ما امروز باید فکر کنیم که اگر توسعه می خواهیم اگر پیشرفت می خواهیم، بدون برنامه ریزی امکان ندارد. برنامه بدون تعمل عقلی نمی شود.
نظر شما